هدایت شده از حقیقت ناب
🍃استاد عشق
عیبی دارد اگر بگویم من درختان بیبرگ پاییز را
بیشتر از درختان پربرگ بهار دوست دارم؟
این هم یک جور دوست داشتن است.
عیبی که ندارد؟ دارد؟
اصلاً من دوست دارم
دوست داشتنهایم فرق کند با همه.
چه عیبی دارد؟!
اگر همه منتظر جوانه زدن برگها روی شاخهها هستند
من منتظر ریختن برگها از روی شاخهها هستم.
این، نشانۀ چیست؟
دیوانگی؟
خب باشد.
دیوانه بودن مگر یک مقام نیست؟
بگذار مرا هم دیوانه بخوانند.
آقا!
پاییز برای من نماد رها شدن از همه چیز است، از همه چیز.
درخت برای زیبایی ظاهریاش
گویی نیاز دارد به برگهای تو در توی سبز.
ولی وقتی عاشق میشود
هر چه غیر از یار را رها میکند.
او میداند که زیبایی
به داشتن یار زیبایی چون توست.
هر کسی تو را ندارد
زیباترین برگ و بارها را هم اگر داشته باشد
باز هم زشت است.
عاشق اگر نیستم، عاشق، دیدهام.
عاشقها حس زیباییشناختیشان
زمین تا آسمان فرق دارد با انسانهای دیگر.
من از پاییز یاد گرفتهام جز تو به هیچ زیبایی دیگری فکر نکنم.
هر کسی زیبایی را در کسی یا چیزی جز تو دنبال کند
دچار توهم زیبایی میشود.
امروز دنیا به مبتلاست به توهم زیبایی.
عاشق هر آنچه را که زمینیان زیبا مینامند رها میکند
و تنها و تنها به دنبال تو میدود.
من میدانم عاشقها اگر کمی هم به آراستگی فکر میکنند
چون تو از آنها خواستهای آراسته باشند
و اگر این آراستگی را زیبا میبینند
برای آن است که تو زیبا میبینی
و یقین دارم اگر تو امر میکردی که عاشقها
ژنده پوش در میان مردم حاضر شوند
ژنده پوشی زیباترین پوشش عاشقها میشد.
اگر از این عاشقها بپرسی
زیباترین لباسی را که میشناسید نام ببرید
یقین دارم لباس وصلهدار پدرت علی را نام خواهند برد
و اگر باز بخواهی یکی دیگر از لباسهای زیبا را نام ببرند
بیتردید از چادر خاکی مادرت یاد خواهند کرد
و میدانم زیباترین لباس در نگاه عاشقان تو
لباسی پاره پاره و خونین است؛ لباس حسین.
چه قدر شبیه آن درخت عاشق است
پیکر عریانی که رضایش به رضای یار است.
شبت بخیر استاد عشق!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
🍃آقای من
دارم فکر میکنم به این که
تو چرا شب بخیر نگفته به من
میخوابی
و با خودم میگویم
شاید میگویی و من نمیشنوم
و شاید اصلاً خواب نداری
که شب بخیر نمیگویی
و شاید هم بارها و بارها گفتی
ولی من در خواب عمیق فرو رفته بودم و نشنیدم
و تو دیگر ناامید شدهای از من.
نکند به قدری بد شدهام
که چه بگویی شبت بخیر و چه نگویی
من شبم بخیر نمیشود.
نکند دوست نداری شبم بخیر شود
که شب بخیر نمیگویی.
اصلاً شاید تو شب بخیرت را
روی سینۀ آسمان مینویسی
برای کسانی که چشم دیدن آسمان را دارند.
من هم که چشمم گره خورده بر زمین
و با آسمان غریبهام.
شاید تو شب بخیرت را هر شب
در گوش نسیم میگویی
و به او فرمان میدهی
از کنار هر کسی که تو دوستش داری بگذرد
و صدای شب بخیرت را
در گوشش زمزمه کند.
نکند تو اصلاً
عادت به گفتن شب بخیر نداری.
ببین چقدر شاید و شاید میکنم.
این شایدها را این طور نگاه نکن.
تیغشان خیلی تیز است.
یک بار به من شب بخیر بگو
و مرا از زیر تیغ این شایدها نجات بده.
شبت بخیر آقای من!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی