و تحت تأثیر او به پراگماتیسم متمایل شد. دیویی نسلی از فلاسفه پراگماتیست را تربیت کرد (148) که چهرههای شاخص آن مانند سیدنی هوک در سازمان سیا به قدرت رسیدند؛ (149) قدرتی بیپایان که سرانجام رورتی صاحب آن شد و اکنون در اختیار مثلثِ جوان ولیرضا نصر، ری تکیه و فرید زکریا است. با مرگ دیویی، به تدریج اعتبار فلسفه تعلیم و تربیت او فرو ریخت، اما رورتی با جدیت به بازسازی آن پرداخت. سال 1980.م (1358 هـ.ش) او با نشر کتاب مشهور فلسفه و آینه طبیعت، مقام پُر آوازهترین «فیلسوف آنالیتیک» (تحلیلی) غرب را یافت. (150)
⚪️⚪️⚪️6⃣⚪️⚪️⚪️
در این اثر، رورتی علیه تمامیتِ «پروژه فلسفی مدرنیته» شورید و در برابر آکادمیسینهای آن از دکارت و هیوم و کانت تا پیروان امروزین آنان (پوزیتیویستهای منطقی) موضعگیری کرد. او باورهای مدرنیته را نیز از جنس باورهای دینی میدید که اثبات آنها را مستلزم ایمان به نوعی از متافیزیک میدانست، همان که فیلسوفان روشنگری آن را «طبیعت بشر» نامیدهاند و اساس سوژه فلسفه مدرن غرب را تشکیل میدهد. (151)
⚪️⚪️⚪️7⃣⚪️⚪️⚪️
این راه را در کتاب پیشامد، بازی و همبستگی در سال 1989.م (1366 هـ.ش) ادامه داد و سرانجام به این نتیجه میرسد که اساساً معرفتشناسی، متکی به هیچ بنیان مستحکمی نیست و «فلسفه» نمیتواند چیزی را تثبیت کند، (152) چون هیچ امر فراتاریخیای – چه دینی و چه طبیعی – وجود ندارد. (153) رورتی با آراء خود در این دو اثر از «فلسفه تحلیلی» عبور کرد تا به نفی آن رسید.
⚪️⚪️⚪️8⃣⚪️⚪️⚪️
سال 1991.م (زمستان 1369 هـ.ش) در هنگامی که «گذار از سنت به مدرنیته» به عنوان پروژه «روشنفکری دینی» و بُن مایه گفتمان اصلاحطلبی در ایران برگزیده شد، انتشارات دانشگاه کمبریج رسالهای کم حجم با نام اولویت دموکراسی بر فلسفه را از رورتی چاپ کرد. او در این اثر مبانی فلسفی مدرنیته را صورتبندی و سپس همهی آنها را رد میکند. (البته در کتاب فلسفه و آینه طبیعت، مفاهیم «جهان شمول» فلسفه مدرنیته را «زیادهگوییهای بیمعنی» نامید و نوشت که مقصودش «مفاهیم به ظاهر جهان شمولی چون خدا، عقل، حقیقت، تاریخ، طبیعت» و… است.) (154)
⚪️⚪️⚪️9⃣⚪️⚪️⚪️
در این رسالهی کوچک هم ابتدا قلب «فلسفه غرب» را نشانه میرود. لبلباب نظریه رورتی این بود که اگر واقعیتی وجود داشت، فیلسوفان غرب تا امروز موفق به «کشف» آن شده بودند و سه قرن فرصت برای اثبات ادعاهای مدرن بس است. (155) بنابراین، چون فلسفه غرب از عصر روشنگری تا به حال موفق به کشف «واقعیت امور» نشده و توفیقی در راه اثبات ادعاهایش نیافته، باید بحثهای بینتیجهی فلسفی را کنار گذاشت (156) و انرژی آدمها را بیش از این هدر نداد. رورتی گفت که از این پس هرگونه کوشش در راه «کشف واقعیت» را باید پایان یافته تلقی کرد. (157)
⚪️⚪️⚪️🔟⚪️⚪️⚪️
او نوشت که آراء بنیادین کانت مبنی بر اینکه «خویشتن انسان از کانونی فرای این جهان برآمده» یک نظریهی باطل است. (159) مدرنها تصورشان این بود که در عالم یک «منظر جاودانه» وجوددارد و عالم «ساختاری علمی» دارد که میتوان با معرفتشناسی علمی آن را شناخت. در مقابل، رورتی میگفت هیچ منظر جاودانهای در جهان و فرای جهان وجود ندارد؛ نه دین، نه عقل و نه طبیعت بشری. (160) مفاهیمی مانند سرشت انسان، سرشت دولت و سرشت جامعه از اساس «محکوم به نیستی» است.
⚪️⚪️⚪️1⃣2⃣⚪️⚪️⚪️
نتیجهی نظریهی او این است که وقتی هیچ حقیقت متافیزیکی – چه الهی و چه مدرن – وجود ندارد، (161) هرگونه تلاش عقلی نیز (مانند فلسفه و فلسفیدن) برای شناختن این مسائل شبیه به یک «حماقت» است. (162) برای همین، به صراحت نوشت کسانی که به توانایی عقل برای کشف حقیقت باور دارند، دیوانهاند. (163) وانگهی، رورتی میگوید امروز این توجیات متافیزیکی در باب اینکه مثلاً «حق چیست و حقیقت کدام است؟» از اعتبار افتاده و رای جان راولز را تایید میکرد که این مسائل عقلی، ربطی به ایدئولوژی لیبرال سرمایهداری ندارد. (164)
⚪️⚪️⚪️1⃣3⃣⚪️⚪️⚪️
این چنین، «مرگ فلسفه مدرنیته» رقم خورد و ریچارد رورتی آن را سرنوشتی برآمده از «فرهنگ آمریکا» دانست. به تعبیر او، این فرهنگ علیه کوششهای عقلی «انقلاب» کرده است! (166) این دیدگاه را سال 1999.م (1377 هـ.ش) در کتاب فلسفه و امید اجتماعی توسط انتشارات پنگوئن (ناشر آثار سلمان رشدی) منتشر کرد. رورتی نوشت ریشهی فرهنگ آمریکا، سیاسی، عملگرایانه و «تهی از هرگونه هویت معنوی و سنت فکری» است؛ تجربه تاریخی آن، وجود هرگونه طبیعت و ماهیت و سرشت را برای انسان نفی میکند. (167)
⚪️⚪️⚪️1⃣5⃣⚪️⚪️⚪️
بزرگترین فیلسوف معاصر ایالات متحده معتقد است «فرهنگ آمریکا همواره توانسته تا بدون اتکاء به سنت، آدمهای مطلوب خود را خلق کند. این فرهنگ، پست متافیزیکال است و دلدادهی هیچ دین و مذهبی و امر ماورایی نیست»، (168) چون نه ریشه در هویت متافیزیک دینی دارد و نه ریشه در فکر متافیزیک طبیعی. (169) بنابراین، آمریکا برای دفاع از «آزادی» یا «عدالت» نیازی به بافتن این توجیهات فلسفی ندارد و جایی هم برای «چرندیات فلسفی مدرنها» در آن نیست. (170) در دهه 1990 او تنها یک «نئوپراگماتیست» نبود؛ به «فیلسوف امید» مشهور شد. این لقب نسب از نگاهش به «فلسفه امید اجتماعی» میبُرد و در تبیین آن میگفت
⚪️⚪️⚪️1⃣6⃣⚪️⚪️⚪️
هم کشور «آمریکا» و هم برجستهترین فیلسوف آن (جان دیویی) به ما میآموزند که میتوان در سیاست، «امید» را جایگزین آن دانشی کرد که «فیلسوفان» بیشتر اوقات میخواستند به آن برسند. «آمریکا» همیشه کشوری بوده که رو به «آینده» داشته است… آینده، تحقق بیشتر و بهتر «کاراکتر واقعی آمریکا» خواهد بود که همان اصل اخلاقی آزادی و نظام سیاسی دموکراسی است. (171)
⚪️⚪️⚪️1⃣7⃣⚪️⚪️⚪️
شب 22 خرداد 1383 ریچارد رورتی برای اقامتی 2 روزه وارد تهران شد تا با همکاری داریوش شایگان و رامین جهانبگلو از نزدیک به ارزیابی وضعیت اصلاحطلبان بپردازد. (172) پیش از سفر به ایران گفته بود «اگر ما چیزی هم از اسلام باید بیاموزیم، آن چیز درس آزادی و عدالت اجتماعی نخواهد بود؛ ما خود در این مقوله کارشناس و خبره هستیم» (173) و همیشه تأکید داشت «دموکراسی در ایران میتواند آغاز موج دموکراتیزاسیون در خاورمیانه باشد.» (174) اصلاحطلبان نیز با تفکر عمل گرایانهی رورتی آشنایی داشتند؛ حتی در زمان ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی مدارس دولتیای به «سبک جان دیویی» (مانند مدرسه شهدای معلم در تهران) ساختند تا دانشآموزان «اصل حریت و آزادی» را از آموزههای فلسفه آمریکایی بیاموزند. (175)
⚪️⚪️⚪️1⃣8⃣⚪️⚪️⚪️
وزارت آموزش و پرورش از شهریور 1378 این مدارس را با هدف تربیت لیبرالهایی تاسیس کرد که به «نیروی سازمانی براندازی نرم» مشهورند. (176) سخنان رورتی گرچه در میان اصلاحطلبان واکنشهای متفاوتی را برانگیخت، (177) اما ایدئولوژی آنان براساس فلسفه عملگرایی دیویی – رورتی تعریف شد و شعار «عملگرایی فمینیستی» به شعار اصلی کمپینهای زنان سکولار در ایران تبدیل گشت. (178) علی میرسپاسی (عضو شورای سردبیری فصلنامه کنکاش، چاپ خارج کشور) نیز از ابتدای دههی 1380 برای حزب مشارکت ایران به شرح استراتژی عمل گرایانهی رورتی با هدف فهم سیاستهای جدید آمریکا پرداخت و در کتاب دموکراسی یا حقیقت یک توصیه راهبردی به روشنفکران اصلاحطلب ایرانی داشت:
⚪️⚪️⚪️1⃣9⃣⚪️⚪️⚪️
نیازی وجود ندارد که «سکولاریزم» و «دموکراسی» نخست از لحاظ نظری (یا فلسفی) بر بینشهای دینی (یا سنتی) پیروز شوند تا سپس بتوان قدمی در راه تأسیسِ یک نهاد اجتماعی دموکراتیک برداشت. روشنفکران ما باید همانند روشنفکر آیرونیکِ «ریچارد رورتی» عمل کنند و از اصول و «عقاید خللناپذیر» دست بردارند. در عوض، حقایق نسبی پراگماتیک را برای پیشبرد هدفهای خیرخواهانهشان به کار بگیرند. (179)
⚪️⚪️⚪️2⃣0⃣⚪️⚪️⚪️
هدایت شده از آرشیوکنفرانس اتحادیه عماریون
⚪️پـــایــــان قسمت ششم⚪️
✍ابو مهدی ..امیری حسین ونعم الامیر
⚪️⚪️⚪️🍃🌹🍃⚪️⚪️⚪️
هدایت شده از آرشیوکنفرانس اتحادیه عماریون
⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️
" جناب استاد ابومهـــدی"
استفاده کردیم .سپاسگزاریم
اجرتون باصاحب الزمان(عج.. )
دوستان بزرگوار از همراهی
صمیمانه شما هم بسیار
خرسند وسپاسگزاریم
پـایــان قسمت ششم
التمــــاس دعا
یا علـــــــی
⚪️⚪️⚪️🍃🌹🍃⚪️⚪️⚪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شباهت وحشتناک عملکرد دولت جنتلمن روحانی و تجزیه ی شوروی در زمان دولت گورباچوففرشید اکبری
منتشر شده در تاریخ ۱۸ تیر ۱۳۹۸
🆔http://eitaa.com/joinchat/1402798098Ca9059909e5
🆔 @ammareyon
🆔 @tmersad313_amariyon
┅┅❅ ❥❈❥❅┅┅
🇮🇷اتحادیه عماریون🇮🇷
هدایت شده از آرشیوکنفرانس اتحادیه عماریون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♻️ درس خوانده ها
🔰 یکی از این دو نفر سالها در امریکا درس خوانده و دیگری سالها در انگلیس، به نظر شما با برجام سایه جنگ را برداشتند یا بیشتر کردند؟
🔹 ببینید و قضاوت کنید....
🆔 @ammareyon
🆔 @tmersad313_amariyon
┅┅❅ ❥❈❥❅┅┅
🇮🇷اتحادیه عماریون🇮🇷
خاطره ای از دکتر زرین کوب :
روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم ، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم ، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم می گشتم ، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند ، برای همین نمیخواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود ، هر چه بیشتر فکر می کردم کمتر به نتیجه می رسیدم ، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته ی افکار را پاره کرد :
ببخشید شما استاد زرین کوب هستید ؟
گفتم : استاد که چه عرض کنم ولی زرین کوب هستم .
خیلی خوشحال شد مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند .
همین طور که صحبت می کرد ، دقیق نگاهش می کردم ، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد ؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد ؟ پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته ، متین و سنگین و باوقار .
می گفت مکتب رفته و عم جزء خوانده ، و در اوقات بیکاری یا قرآن می خواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه ، و چه زیبا غزل حافظ را می خواند .
پرسیدم : حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید ؟
گفت : سؤالی داشتم
گفتم : بفرما
پرسید : شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟
گفتم : خب بله ، صددرصد
گفت : ولی من اعتقاد ندارم
پرسیدم : من چه کاری میتونم انجام بدم ؟ از من چه خدمتی بر میاد؟( عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می بردم )
گفت : خیلی دوست دارم معتقد شوم ، یک زحمتی برای من می کشید ؟
گفتم : اگر از دستم بر بیاد ، حتما ، چرا که نه؟
گفت : یک فال برام بگیرید
گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم ندارم
بلافاصله دیوانی جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت : بفرما
مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم ، نیت کنید
فاتحه ای زیر لب خواند و گفت : برای خودم نمی خوام ، می خوام ببینم حافظ در مورد امروز ( روز عاشورا ) چی می گه؟
برای لحظه ای کپ کردم و مردد در گرفتن فال .
حافظ ، عاشورا ، اگه جواب نداد چی ؟ عشق و علاقه ی این مرد به حافظ چی میشه ؟
با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم ، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوع پرداخته باشد .
متوجه تردیدم شد ، گفت : چی شد استاد؟
گفتم : هیچی ، الان ، در خدمتتان هستم .
چشمانم را بستم و فاتحه ای قرائت کردم و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحه ای را باز کردم :
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خدای من این غزل اگر موضوعش امام حسین و وقایع روز و شب یازدهم نباشد ، پس چه می تواند باشد ، سالها خود را حافظ پژوه می دانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل ، از این زاویه نگاه نکرده بودم ، این غزل ، ویژه برای همین مناسبت سروده شده
بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی می کرد و گریه می کرد طوری که چهار ستون بدنش می لرزید ، انگار داشتم روضه می خواندم و او هم پای روضه ی من بود .
متوجه شدم عده ای دارند ما را تماشا می کنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواهی که متوجه حضورم نشده ، حالا دیگه می دونستم سخنرانی خود را چگونه شروع کنم .
بلند شدم ، دستم را گرفت میخواست ببوسد که مانع شدم ، خم شدم ، دستش را به نشانه ی ادب بوسیدم .
گفت معتقد شدم استاد ، معتقد بووودم استاد ، ایمان پیدا کردم استاد ، گریه امانش نمی داد
آنروز من روضه خوان امام شهید شدم و.کسانی پای روضه ی من گریه کردند که پای هیچ روضه ای به قول خودشان گریه نکرده بودند .
پیشنهاد میکنم هر وقت حال خوشی داشتید ، وقایع روز عاشورا و شب یازدهم را در ذهن خود مرور کنید و بعد ، این غزل را بخوانید.
هدایت شده از 📚کتابستان عماریون📚
4_5834655111032342295.pdf
2.88M
┅✼📚❁﷽❁📚✼┅
📄📚(23) #فایل_pdf
♻️ #خیانت_به_فرمانده
✍ #کامران_غضنفریان
🆔 @ketabstan
┄┅═✼📚❈📚✼═┅
🇮🇷اتحادیه عماریون🇮🇷