🌱
⁉️ ضرورت «تقلید» از منظر «عقل» و «فطرت»
آیا «عقل» و «فطرت» ضرورت «تقلید» در احکام شرعی را تأیید می کند؟
.
.
.
⭕ پاسخ:
درباره ضرورت «تقلید» در احکام شرعی و عقلایی بودن این ضرورت باید گفت: وقتی کسی از دانش و تخصّصی برخوردار است و دیگران از آن محروم هستند، عقل و فطرت انسان ایجاب می کند که از آن دانشمند و متخصص در زمینه تخصصش پیروی شود و حرف او مورد پذیرش قرار گیرد.
همه عقلای عالم از تمام اقوام و نژادها و پیروان همه ادیان و مذاهب، فطری و عقلایی بودن مراجعه جاهل به عالم و تقلید از او را می پذیرند و لذا این مسأله قابل انکار نیست.
بر این اساس، وقتی ما از علم و تخصصی بی بهره هستیم و نیاز به آن علم و تخصص داریم به سراغ کسانی می رویم که دارای آن تخصص هستند و از تخصص آن ها استفاده می کنیم.
لذا مطابق این قاعده و اصل، کسانی که وظایف دینی و احکام شرعی را نمی دانند، به مقتضای فطرت و عقل خود، باید به سراغ کسانی بروند که در مسائل دینی تخصّص داشته و به درجه «اجتهاد» نایل آمده اند و از آنان تقلید کنند.
روان شناسان و جامعه شناسان نیز به اهمیت نقش تقلید در زندگی انسان پی برده و اصلی ترین عاملی را که موجب اجتماعی شدن و فرهنگ پذیری انسان می گردد را عامل تقلید می دانند. اگر عامل تقلید نمی بود ما نمی توانستیم از میراث گذشتگان استفاده کنیم.
هر نسلی که روی کار می آمد اگر بنا نباشد که تقلید کند و اموری را از دیگران اخذ نماید، باید در حوزه نیازمندی ها و سامان بخشی به زندگی اجتماعی و کسب معلومات از صفر شروع کند، این تقلید است که باعث می شود تا میراث گذشتگان به آیندگان منتقل گردد و لذا یگانه عامل انتقال مواریث فرهنگی و تمدن بشری، تقلید است.
🌻
📕 اسلام شناسی و پاسخ به شبهات، ص۴٢۵
#تقلید #احکام
⁉️ @PorsemanShia
🌱
⁉️ ویژگیهای عشقهای مقدّس و حقیقی
به چه عشقهائی، عشقهای مقدّس و حقیقی میگویند؟
.
.
.
⭕ پاسخ:
در عشقهاى حقیقى و مقدّس، روحِ انسان صفا و نورانیّت فوق العادهاى پیدا مى کند و همه چیز را جز معشوق حقیقى - که مظهر کمال مطلق است - به فراموشى مى سپارد و تحمّل تمام شدائد را براى رسیدن به وصال او و برخوردار شدن از جذبههاى عنایت و لطفش آسان مى شمرد و هنگامى که در بیابان به شوق کعبه قدم مى گذارد، از سرزنشهاى خار مغیلان غمى به دل راه نمى دهد.
همانگونه که در حدیث قدسى آمده است: «إِذَا کَانَ الْغَالِبُ عَلَى الْعَبْدِ الْإِشْتِغَالَ بِی جَعَلْتُ بُغْیَتَهُ وَ لَذَّتَهُ فِی ذِکِری، فَإِذَا جَعَلْتُ بُغْیَتَهُ وَ لَذَّتَهُ فِی ذِکْرِی، عَشِقَنِی وَ عَشِقْتُهُ، فَإِذَا عَشِقَنِی رَفَعْتُ الْحِجَابَ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَهُ»؛
(هنگامى که بنده من توجّه به من پیدا کند، آرزو و لذّتش را در ذکر خودم قرار مى دهم و هنگامى که آرزو و لذّتش در ذکر من باشد، به من عشق مى ورزد و من هم به او عشق مى ورزم و هنگامى که به من عشق ورزد حجاب میان خودم و او را بر مى دارم، تا به مقام شهود نائل گردد).
عشق به خدا و اولیاء الله و همچنین عشق به ارزشهاى والا، یا به تعبیر دیگر: محبّت و علاقه شدید و سوزان به این امور، همواره چراغ راه اولیاء الله و شهیدان پاکباخته و عارفان دل سوخته و عالمانى که آثار علمى بزرگى از خود نشان داده اند، بوده است و در یک کلمه، راه هاى پرپیچ و خمِ تکامل را، بدون مرکب عشق نمى توان پیمود.
زمزمههاى امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در دل شب و «دعاى [پرمعناى] صباح» در صبحگاهان و بند بند «دعاى کمیل» و راز و نیاز امام حسین (علیه السلام) در «روز عرفه» در بیابان عرفات و مناجاتهاى پانزده گانه امام سجّاد (علیه السلام) و تمام «صحیفه سجادیّه» و زمزمه عاشقانه منتظران حضرت مهدى (عجل الله تعالی فرجه) به هنگام خواندن «دعاى ندبه» همه و همه آثار گرانبهایى است از این عشق مقدّس.
بنابراین اگر بعضى از دانشمندان روى کلمه «عشق» حسّاسیت منفى شدیدى دارند، به خاطر مشاهده عشقهاى نامقدّس و هوس آلود و گناه خیز است وگرنه عشق مقدّس، نیرومندترین عامل حرکت به سوى خداوند و ارزشهاى والاى انسانى است،
و اینکه بعضى تصوّر مى کنند واژه «عشق» در کلمات معصومین (علیهم السلام) نیامده است، اشتباه بزرگى است؛ زیرا، هم در روایات نبوى و هم در روایات معصومین (علیهم السلام) دیده مى شود.
از جمله مرحوم کلینى در حدیثى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که فرمود: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَن عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا، وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ، وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا»؛
(برترین مردم کسى است که عاشق عبادت باشد؛ آن را در آغوش بگیرد و با قلبش آن را دوست داشته باشد و با جسدش آن را لمس کند و خود را فارغ البال براى آن قرار بدهد).
در حدیث نبوى دیگرى درباره سلمان مى خوانیم: «إِنّ الْجَنَّةَ لَاَعْشَقُ لِسَلْمَانَ مِنْ سَلْمَانَ لِلْجَنَّةِ»؛ (بیش از آنچه سلمان به بهشت عشق مى ورزد، بهشت عاشق سلمان است).
مرحوم علّامه مجلسى در ذیل حدیث اوّل بیانى دارد که مى فرماید: «عشق به معناى افراط در محبّت است و گاه تصوّر کردهاند که مخصوص به امور باطله مى باشد و در محبّت به خدا و آنچه مربوط به اوست بکار نمى رود؛ ولى این روایت نشان مى دهد که چنین نیست، هر چند احتیاط آن است واژههاى مشتقّ آن (عاشق و معشوق) را در مورد خداوند بکار نبریم، بنابراین که اسماءالله توقیفی باشد».
🌻
📕 پیام امام امیر المؤمنین (علیه السلام)، ج۴، ص۵۶۶
#عشق #خدا
⁉️ @PorsemanShia
🌱
⁉️ چگونگی سیر و سلوک
مرحوم بحر العلوم برای سلوک الی الله چه دستوراتی ارائه کرده است؟
.
.
.
⭕ پاسخ:
در رساله «سیر و سلوک» منسوب به علاّمه بحرالعلوم، بعد از ذکر عوالم و منازل سیر و سلوک به چگونگى طى نمودن این راه پرمشقّت و پرافتخار پرداخته و بیست و پنج دستور براى وصول به این مقاصد بالا و والا مى دهد که آنها را بطور فشرده در ذیل مى آوریم:
سالک الى اللّه و رهرو راه قرب به پروردگار براى وصول به عوالم و منازل سیر و سلوک، بعد از آن که اصول دین را از طرق معتبر شناخت و به فروع احکام دینى و اسلامى کاملا آشنا شد، بار سفر مى بندد و به راه مى افتد و با انجام دستورهاى بیست و پنجگانه زیر به سوى مقصد همچنان پیش مى رود:
اوّل؛ ترک آداب و عادات و رسومى است که انسان را از پیمودن راه باز مى دارد و غرق در آلودگیها مى کند.
دوم؛ عزم قاطع بر پیمودن راه، که از هیچ چیز نترسد و با استمداد از لطف خدا تردیدى به خود راه ندهد.
سوم؛ رفق و مدارا، و آن این که در آنِ واحد امور زیادى را بر خود تحمیل نکند مبادا دلسرد و متنفّر شود و از پیمودن راه بازماند.
چهارم؛ وفا، و آن عبارت از این است که نسبت به آنچه توبه کرده وفادار بماند و به آن باز نگردد و نسبت به آنچه استاد راه مى گوید وفادار بماند.
پنجم؛ ثبات و دوام است، به این معنى که برنامه هایى را که انتخاب مى کند به صورت عادت مستمر در آید تا بازگشتى در آن صورت نگیرد.
ششم؛ مراقبت است، و آن عبارت از توجّه به خویش در تمام احوال است که تخّلفى صورت نگیرد.
هفتم؛ محاسبه است، که در حدیث «لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ کُلَّ یَوْم»؛ (کسى که همه روز به حساب خویش نرسد از ما نیست!) به آن اشاره شده است.
هشتم؛ مؤاخذه است، منظور از مؤاخذه این است که هر گاه مرتکب خطایى شد به خویشتن تنگ بگیرد و از این راه خود را مجازات کند.
نهم؛ مسارعت است، یعنى به مقتضاى امر «وسارِعُوا اِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّکُمْ» (آل عمران، ١٣٣) که در قرآن مجید آمده در مسیر حق شتاب کند، پیش از آن که شیطان مجال وسوسه یابد.
دهم؛ ارادت است، و آن عبارت از این است که باطن خود را چنان خالص کند که هیچ غِشّى در آن نباشد و نسبت به صاحب شریعت و اوصیاى معصوم او کاملا عشق ورزد.
یازدهم؛ ادب است، یعنى نسبت به ساحت قدس خداوند و رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) و جانشینان معصوم او شرط ادب نگاه دارد و کمترین سخنى که نشانه اعتراض باشد بر زبان نراند و در تعظیم این بزرگان بکوشد و حتّى در بیان حاجت از الفاظى که نشانه امر و نهى است بپرهیزد.
دوازدهم؛ نیّت است، و آن عبارت است از خالص ساختن قصد در این سیر و حرکت و جمیع اعمال از براى خداوند متعال.
سیزدهم؛ صَمْت است، به معنى خاموشى و حفظ زبان از سخنان زائد و اکتفا به مقدار لازم.
چهاردهم؛ جوع و کم خوردن، که از شروط مهمّه پیمودن این راه است ولى نه تا آن حد که باعث ضعف و ناتوانى گردد.
پانزدهم؛ خلوت است، و آن عبارت است از کناره گیرى از اهل عصیان و طالبین دنیا و صاحبان عقول ناقصه؛ و به هنگام عبادات و توجّه به اذکار، دور از ازدحام و غوغا بودن.
شانزدهم؛ سَهَر و شب بیدارى (مخصوصاً بیدارى در آخر شب)، که در آیات و روایات اسلامى کراراً به آن اشاره شده است.
هفدهم؛ دوام طهارت، یعنى همیشه با وضو بودن است که نورانیّت خاصّى به باطن انسان مى دهد.
هیجدهم؛ تضرّع به درگاه خداوند ربّ العزّة است، که اظهار خضوع در پیشگاه پروردگار کردن است.
نوزدهم؛ پرهیز از خواستههاى نفس (هر چند مباح باشد) تا آنجا که در توان دارد.
بیستم؛ رازدارى و کتمان سرّ، که از مهمترین شرایط است و اساتید این رشته به آن اصرار مى ورزیدند و آن این که اعمال و برنامههاى خویش را در این راه مکتوم دارد (تا کوچکترین تظاهر و ریا در آن حاصل نشود) و اگر مکاشفاتى از عوالم غیب براى او دست داد آن را نیز پنهان دارد و به این و آن بازگو نکند (تا گرفتار عجب و خودبینى نگردد).
🔺
🔻
بیست و یکم؛ داشتن مربّى و استاد است، اعم از استاد عام که در کارهاى مربوط به سیر و سلوک با ارشاد او پیش مى رود و استاد خاص که آن رسول خدا (صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم (علیهم السلام) مى باشد.
البتّه باید سالک توجه داشته باشد که این مرحله ی بسیار دقیق و باریکى است؛ تا کسى را نیازماید و از صلاحیّت علمى و دینى او آگاه نشود، در ارشادات به او تکیه نکند که گاه شیاطین در لباس استاد درآیند و گرگان ملبّس به لباس چوپان شوند و سالک را از راه منحرف سازند.
مرحوم علاّمه طباطبایى در این زمینه مى گوید: که حتّى به ظاهر شدن خارق عادت و اطّلاع بر علوم پنهانى و اسرار نهان انسان و عبور بر آب و آتش و اطّلاع بر مسائل مربوط به آینده و مانند آن نمى توان اطمینان کرد که صاحب چنین اعمالى مقام پیشرفتهاى در سلوک راه حق دارد؛ زیرا اینها همه در مرتبه مکاشفه روحیّه حاصل مى شود و از آنجا تا سرحدّ وصول و کمال، راه بسیار است.
بیست و دوم؛ وِرد است، و آن عبارت است از ذکرهاى زبانى که راه را به روى سالک مى گشاید و او را براى گذشتن از گردنههاى صعب العبور مسیر الى اللّه یارى مى دهد.
بیست و سوم؛ نفى خواطرات است، و آن عبارت است از تسخیر قلب خویشتن و حکومت بر آن و تمرکز فکر به گونهاى که هیچ تصوّر و خاطرهاى بر او وارد نشود مگر به اختیار و اذن آن؛ و به تعبیر دیگر، افکار پراکنده بى اختیار فکر او را به خود مشغول ندارد و این یکى از کارهاى مشکل است.
بیست و چهارم؛ فکر است، و منظور آن است که سالک با اندیشه عمیق و فکر صحیح در آگاهى و معرفت بکوشد و تمام تفکّر او مربوط به صفات و اسماء الهى و تجلّیات و افعال او بوده باشد.
بیست و پنجم؛ ذکر است، و منظور از آن توجّه قلبى است به ذات پاک پروردگار؛ نه ذکر با زبان که به آن وِرد گفته مى شود؛ و به تعبیر دیگر، منظور این است که تمام نظر خویش را به جمال پروردگار متوجّه سازد و از غیر او چشم بپوشد.
این بود خلاصه آنچه از سیر و سلوک منسوب به علاّمه بحرالعلوم استفاده مى شود که علاّمه طباطبائى نیز همین روش را با مختصر تفاوتى ـ مطابق آنچه در رساله «لبّ اللّباب» ـ آمده دنبال کرده است.
🌻
📕 اخلاق در قرآن، ج١، ص١٣۵
#سیر #سلوک #عرفان #خدا
⁉️ @PorsemanShia
🌱
⁉️ حکم وصیت کردن در اسلام
حکم وصیت کردن در اسلام چیست؟
.
.
.
⭕ پاسخ:
پاسخ این سؤال در آیه ۱۸۰ سوره «بقره» آمده است، خداوند مى فرماید: (بر شما نوشته شده: هنگامى که یکى از شما را مرگ فرا رسد اگر چیز خوبى (مالى) از خود به جاى گذارده براى پدر و مادر و نزدیکان به طور شایسته وصیت کند)؛
«کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الأَقْرَبینَ بِالْمَعْرُوف».
و در پایان آیه اضافه مى کند: (این حقى است بر ذمه پرهیزکاران)؛ «حَقّاً عَلَى الْمُتَّقینَ».
جمله «کُتِبَ عَلَیْکُم» ظاهر در وجوب است، به همین دلیل این تعبیر در مورد وصیت، موضوع تفسیرهاى مختلفى قرار گرفته:
۱ ـ گاه گفته مى شود، وصیت کردن در قوانین اسلامى هر چند عمل مستحبى است، اما چون مستحب بسیار مؤکد است، از آن با جمله «کُتِبَ عَلَیْکُم» تعبیر شده، و ذیل آیه، آن را تفسیر مى کند؛ زیرا مى گوید: «حَقّاً عَلَى الْمُتَّقینَ»، اگر این یک حکم وجوبى بود، باید بگوید: «حقّاً عَلَى الْمُؤْمِنِیْن».
۲ ـ بعضى دیگر معتقدند: این آیه، قبل از نزول احکام ارث است، در آن وقت وصیت کردن در مورد اموال واجب بوده، تا ورثه گرفتار اختلاف و نزاع نشوند، اما بعد از نزول آیات ارث، این وجوب نسخ شد، و به صورت یک حکم استحبابى در آمد.
۳ ـ این احتمال نیز وجود دارد که: آیه ناظر به موارد ضرورت و نیاز باشد یعنى در جائى که انسان مدیون است، یا حقى به گردن او است در آنجا وصیت کردن لازم است.
ولى از میان این تفاسیر، تفسیر اول نزدیک تر به نظر مى رسد.
جالب این که در اینجا به جاى کلمه «مال» کلمه «خیر» گفته شده است فرموده: اگر «چیز خوبى» از خود به یادگار گذارده، وصیت کند.
این تعبیر، نشان مى دهد: اسلام ثروت و سرمایهاى را که از طریق مشروع به دست آمده باشد، و در مسیر سود و منفعت اجتماع به کار گرفته شود، خیر و برکت مى داند و بر افکار نادرست آنها که ذات ثروت را چیز بدى مى دانند خط بطلان مى کشد و از زاهدنمایان منحرفى که روح اسلام را درک نکرده و زهد را با فقر مساوى مى دانند، و افکارشان سبب رکود جامعه اسلامى و پیشرفت استثمارگران مى شود بیزار است.
ضمناً این تعبیر، اشاره لطیفى به مشروع بودن ثروت است؛ زیرا اموال نامشروعى که انسان از خود به یادگار مى گذارد، خیر نیست بلکه شر و نکبت است.
از بعضى از روایات استفاده مى شود تعبیر «خیر» مربوط به آنجا است که اموال قابل ملاحظهاى باشد، و إلا اموال مختصر، احتیاج به وصیت ندارد، همان بهتر که ورثه، آن را طبق قانون ارث در میان خود تقسیم کنند، و به تعبیر دیگر: مال مختصر، چیزى نیست که انسان بخواهد ثلث آن را به عنوان وصیت جدا کنند.
ضمناً جمله «إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْت»؛ (هنگامى که مرگ یکى از شما فرا رسد)، براى بیان آخرین فرصت وصیت است که اگر تأخیر بیفتد از دست مى رود و گرنه، هیچ مانعى ندارد: انسان قبل از آن پیش بینى کار خود را کرده، وصیت نامه خویش را آماده کند، بلکه از روایات استفاده مى شود: این عملِ بسیار شایسته اى است.
و این نیز نهایت کوتاه فکرى است که انسان خیال کند با وصیت کردن فال بد مى زند و مرگ خویش را جلو مى اندازد، بلکه، وصیت یک نوع دوراندیشى و واقع بینى غیر قابل انکار است، و اگر مایه طول عمر نباشد مایه کوتاهى عمر هرگز نخواهد بود.
مقید ساختن وصیت در آیه فوق با قید «بِالْمَعْرُوف» اشاره به این است که وصیت باید از هر جهت عقل پسند باشد؛ زیرا «معروف» به معنى شناخته شده براى عقل و خرد است.
هم از نظر مبلغ و مقدار، هم از نظر شخصى که وصیت به نام او شده، و هم از جهات دیگر باید طورى باشد که عرف عقلاء آن را عملى شایسته بدانند، نه یک نوع تبعیض ناروا و مایه نزاع، دعوا و انحراف از اصول حق و عدالت.
🌻
📕 تفسیر نمونه، ج١، ص۶٩٢
#وصیت #مرگ
⁉️ @PorsemanShia
🌱
⁉️ انتخاب همسر توسط جوان یا والدین
در امر ازدواج انتخاب جوان صحیح است یا پدر و مادر؟
.
.
.
⭕ پاسخ:
در مورد این که ازدواج باید به تصویب پدران و مادران و بزرگان و ریش سفیدان فامیل صورت گیرد، و یا این که این مسأله حساس تنها بعهده تمایلات خود جوانان گذارده شود، و هیچ گونه مداخلهاى از طرف هیچ کس در این باره نشود، دو طرز تفکر کاملا متناقض وجود دارد، و طرفداران هر یک براى خود منطقى دارند.
اجازه بدهید نخست به منطق هر دو دسته آشنا شویم و سپس راه صحیح را با بررسى و مطالعه پیدا کنیم:
🔸 یک دسته از جوانان مى گویند:
«آخر مگر پدران و مادران ما مى خواهند همسر براى خودشان انتخاب کنند که پسندیدن آنها مقیاس باشد؟ شریک زندگى هر کس را خودش باید انتخاب کند.
فرض کنید فلان دختر در نظر پدر و مادر ما، فرشته آسمانى باشد، هنگامى که مورد علاقه ما نیست از غول بیابانى هم بدتر است!
مطالعات دانشمندان اجتماعى و مقامات قضایى نشان مى دهد بسیارى از ازدواجها که به طلاق منجر مى شود همان ازدواج هایى است که در سنین پایین صورت گرفته و تنها ملاک عمل پسندیدن پدر و مادر بوده است.
اصولا آدم بزرگ «قیّم» نمى خواهد، فرار و خودکشى بسیارى از دختران و پسران از کانون خانواده معلول همین اشتباه بزرگ اولیاست که نمونه آن همیشه در جرائد دیده مى شود.
اگر فرضاً یک روز چشم و گوش جوانان بسته بود و قادر به تشخیص مصالح خود نبودند امروز دیگر آن طور نیست، و پیش از بلوغ همه آنها همه چیز را مى دانند!
اساساً طرز تفکر پدران و مادران غالباً قدیمى است و موافق با روح زمان نمى باشد، و به همین دلیل نمى توانند امتیازات یک دختر و پسر جوان امروز را درک کنند.
خلاصه پدران و مادران باید خود را به کلى از این مسأله حیاتى کنار بکشند، و میدان را براى ذوق و ابتکار و فکر فرزندان خود باز گذارند.
🔹 امّا پدران و مادران مى گویند:
انسان اگر افلاطون و بوعلى سینا هم باشد در آغاز جوانى خام است، و به تعبیر صحیحتر باید گفت جوانان بیش از اندازه خوش بین و خوش باورند، و روى صفا و پاکى خود، زود فریب ظاهرهاى آراسته و قیافههاى حق بجانب را مى خورند، و خبر ندارند که در پشت این ظواهر فریبنده چه دیوهاى خطرناکى نهفتهاند.
بسیارند افراد منحرفى که براى به دام انداختن پسران و دختران جوان، و به اصطلاح «صید همسر» زیباترین عبارات و دل انگیزترین جملههاى عشقى و ادبى را حفظ کرده، و با نازک کارىهاى فوق العاده ماهرانه تحویل طرف مى دهند، و خیلى زود با استفاده از فوت و فنهاى شیطانى دقیقى که بلدند در دل آنان جا مى کنند.
و از قدیم گفته اند: «اوّل خودش را جا کند، بعداً ببین چه ها کند»؛ و پس از آن که کار از کار گذشت و راه برگشتى نبود «خلاف آن بدرآید که خلق پندارند».
جوانان هر قدر باهوش باشند. بالاخره در این راه که براى نخستین بار آن را مى پیمایند نیاز به راهنما دارند، و باید از «رهروان این راه» بپرسند، و به اصطلاح «قطع این مرحله بى همرهى خضر» نکنند؛ زیرا: «ظلمات است و باید از خطر گمراهى بترسند».
وانگهى مگر پدران و مادران دشمن فرزندان خود هستند که مصالح واقعى آنها را در نظر نگیرند فرزندان خود را از جان خود هم بیشتر دوست مى دارند، و به همین دلیل جان خود را فداى آنان مى کنند.
آنها هر قدر هم که بى اطلاع و کم سواد باشند سرد و گرم روزگار را چشیدهاند، به مزایایى که در آینده زندگى زناشویى تأثیر دارند آشنا هستند و به تشخیص «واقعیات» از «خیالات و اوهام» قادرند.
از همه گذشته از نظر اخلاقى هم این امر بسیار زننده است که جوان، کسى را که حق حیات و زندگى بر او دارد، و تمام قدرت و نشاط و نیروى خود را در راه وى فدا کرده در چنین موضوع حساسى که در زندگى آینده پدر و مادر نیز اثر دارد، به کلى کنار بگذارد، و به احساسات پاک آنها ابداً وقعى ننهد، و تنها چشمش به اشباع هوسهاى خودش دوخته باشد، و بدون جلب رضایت پدران و مادران دست به انتخاب بزند و تمام دیون را نسبت به آنان به دست فراموشى بسپارد. این کار با هیچ «اصل انسانى» سازگار نیست.
🔺
🔻
💠 ولى ما معتقدیم هیچ یک از این دو نظر به طور دربست واقع بینانه نیست. نه پدران و مادران به تنهایى حق دارند عقیده خود را در انتخاب همسر بر جوانان تحمیل نمایند، و نه صلاح جوانان است که به تنهایى دست به این کار مهم بزنند.
بلکه راه صحیح این است که با تشریک مساعى و هم فکرى و مشورت و تبادل نظر این مسأله حیاتى را به سامان برسانند.
پدران و مادران باید به این حقیقت توجّه کنند که مسأله انتخاب همسر، همهاش منطق و استدلال نیست، بلکه عامل اصلى این انتخاب غالباً ذوق است و مسلّماً ذوق افراد - حتى دو برادر - با هم تفاوت بسیار دارد.
کمتر اتّفاق مى افتد که یک ازدواج تحمیلى پایدار بماند، و بالاخره دیر یا زود به جدایى مى انجامد، و از همه بدتر و خطرناکتر این است که پدران و مادران مصالح شخصى خودشان را در انتخاب همسر براى فرزندانشان در نظر بگیرند؛ چنین افرادى بسیار گمراهند.
از طرفى «جوانان» نیز باید بدانند که غالباً شور و عشق جوانى پرده ضخیمى روى چشم انسان مى اندازد، و در آن حال جز «خوبى» چیزى نمى بینند و تمام «عیوب» را فراموش مى کنند.
این پدران و مادران دلسوز و دوستان مطّلع هستند که باید با کمکهاى فکرى خود آنان را در این انتخاب بزرگ یارى نمایند.
به علاوه جوانان هر قدر نیرومند باشند در طوفانها و حوادث زندگى از کمک دوستان و بستگان و پدران و مادران بىنیاز نیستند.
اگر جوانان در این امر مهم آنان را کنار بگذارند در مشکلات آینده نمى توانند از پشتیبانى و حمایت آنان برخوردار گردند، و جلب اعتماد آنان مسلّماً براى جوانان ضرورت دارد.
از نظر اخلاقى هم قطعاً وظیفه دارند تا آن جا که مى توانند جلب نظر پدران و مادران دلسوز و با محبّت خود را بنمایند،
و لذا در قوانین اسلامى این تشریک مساعى به صورت جالبى پیش بینى شده و مخصوصاً در مورد دختران دستور داده شده نخست رضایت آنها جلب شود و سپس موافقت اولیاء؛
البتّه موارد نادرى که پدر بخواهد براى منافع شخصى خود اقدام به ازدواجى بر خلاف مصالح فرزند خود کند، از این دستور اسلامى مستثنا است و همچنین مواردى که ازدواج بر وفق مصالح فرزند است ولى پدر عمداً کارشکنى مى کند، در هیچ یک از این موارد نظر او معتبر نیست و الزامى براى پیروى از وى وجود ندارد.
🌻
📕 مشکلات جوانان (آیة الله مکارم شیرازی)، ص۶٨
#ازدواج #والدین #جوان
⁉️ @PorsemanShia
🌱
⁉️ حوادثی در آستانه قیامت
در زمان برپائى قیامت چه حوادثى رخ مىدهد؟
.
.
.
⭕ پاسخ:
قرآن کریم در آیات ۲۲ ـ ۲۶ سوره «فجر» به حوادث قیامت اشاره مى نماید، مى فرماید: (در آن هنگام که زمین سخت در هم کوبیده شود)؛ «إِذا دُکَّتِ الأَرْضُ دَکّاً دَکّاً».
«دَکّ» در اصل، به معنى زمین نرم و صاف است، و سپس به در هم کوبیدن ارتفاعات و ساختمانها و صاف کردن آن اطلاق شده، «دُکّان» به محلى گفته مى شود که صاف و بدون پستى و بلندى است، و «دکّه» به سکوئى مى گویند که آن را صاف و آماده نشستن کردهاند. تکرار «دَکّ» در آیه فوق براى تأکید است.
روى هم رفته، این تعبیر اشاره به زلزلهها و حوادث تکان دهنده پایان دنیا و آغاز رستاخیز است، چنان تزلزلى در ارکان موجودات رخ مىدهد که کوهها همه از هم متلاشى شده، و زمین ها صاف و مستوى مى شوند، چنان که در آیات ۱۰۵ ـ ۱۰۷ سوره «طه» آمده است:
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً * فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً * لاتَرى فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً»؛ (از تو درباره کوه ها سؤال مى کنند، بگو: پروردگارم آنها را بر باد مى دهد * سپس زمین را صاف و هموار و بى آب و گیاه مى سازد * به گونه اى که هیچ پستى و بلندى در آن نمى بینى!).
بعد از پایان یافتن مرحله نخستین رستاخیز، یعنى ویرانى جهان، مرحله دوم آغاز مى شود، انسان ها همگى به زندگى باز مى گردند، و در دادگاه عدل الهى حاضر مى شوند و (در آن هنگام فرمان پروردگارت فرا رسد، و فرشتگان صف در صف حاضر شوند)؛ «وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفّاً صَفّاً».
گرداگرد حاضران در محشر را مى گیرند و آماده اجراى فرمان حقند.
این، ترسیمى است از عظمت آن روز بزرگ و عدم توانائى انسان بر فرار از چنگال عدالت.
تعبیر به: «جاءَ رَبُّکَ»؛ (پروردگار تو مى آید) کنایه از فرا رسیدن فرمان خدا براى رسیدگى به حساب خلایق است. یا این که: منظور ظهور آیات عظمت و نشانه هاى خداوند است.
و یا منظور از ظهور پروردگار: ظهور معرفت او در آن روز است به گونهاى که جاى انکار براى هیچ کس باقى نمى ماند، گوئى همه با چشم، ذات بى مثالش را مشاهده مى کنند.
به هر حال، مسلّم است آمدن خداوند به معنى حقیقى کلمه که لازمه آن جسم بودن و انتقال در مکان است، نیست؛ چرا که او از جسم و خواص جسم مبرا است.
شاهد این تفسیر، آیه ۳۳ سوره «نحل» است که مى فرماید: «هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ أَوْ یَأْتِىَ أَمْرُ رَبِّکَ؛ (آیا آنها جز این انتظارى دارند که فرشتگان به سراغشان بیایند و یا امر پروردگارت فرا رسد؟!)
تعبیر به «صَفّاً صَفّاً» اشاره به این است که: ملائکه در صفوف مختلفى وارد محشر مى شوند، و احتمالاً فرشتگان هر آسمان در یک صف حضور مى یابند و گرداگرد اهل محشر را مى گیرند.
پس از آن، مى افزاید: (و در آن روز جهنم را حاضر کنند و در آن روز انسان متذکر مى شود، اما چه فایده که این تذکر براى او سودى ندارد)؛ «وَ جِیءَ یَوْمَئِذ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذ یَتَذَکَّرُ الاِْنْسانُ وَ أَنّى لَهُ الذِّکْرى».
از این تعبیر استفاده مى شود: جهنم قابل حرکت دادن است، و آن را به مجرمان نزدیک مى کنند!، همان گونه که در مورد بهشت نیز در آیه ۹۰ سوره «شعراء» مى خوانیم: «وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِیْنَ»؛ (بهشت را به پرهیزکاران نزدیک مى سازند!)
گر چه، بعضى میل دارند اینها را بر معنى مجازى حمل کنند و کنایه از ظهور بهشت و جهنم در برابر دیدگان نیکوکاران و بدکاران بگیرند، ولى دلیلى بر این خلاف ظاهر در دست نیست، بلکه بهتر است آن را به ظاهر خود رها سازیم؛
چرا که حقایق عالم قیامت دقیقاً بر ما روشن نیست و شرایط حاکم بر آنجا با اینجا تفاوت بسیار دارد، و هیچ مانعى ندارد که در آن روز بهشت و دوزخ تغییر مکان دهند.
🌻
📕 تفسیر نمونه، ج٢۶، ص۴٨۶
#قیامت
⁉️ @PorsemanShia
🌱
⁉️ تشبیهى براى زندگى دنیوى
قرآن کریم ناپایدارى نعمتهاى دنیوى را به چه چیزى تشبیه کرده است؟
.
.
.
⭕ پاسخ:
پاسخ این سؤال در آیات ۴۵ و ۴۶ سوره «کهف» آمده است، خداى متعال در این آیات ضمن یک مثال بسیار زنده و گویا ناپایدارى نعمتهاى جهان ماده را کاملا مجسّم کرده تا غافلان مغرور با مشاهده آن، که در عمرشان بارها و بارها تکرار شده و مى شود، از این غرور و غفلت بیدار شوند.
مى گوید: (براى آنها زندگى دنیا را به قطره هاى آب باران که از آسمان نازل مى کنیم تشبیه کن)؛ «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماء أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماء».
این قطره هاى حیات بخش، بر کوه و صحرا مى ریزد، دانههاى آمادهاى که در زمین هاى مستعد، نهفته است، با ریزش آن جان مى گیرد و حرکت تکاملى خود را آغاز مى کند.
پوست سخت و پرمقاومت دانه در برابر نرمش باران، نرم مى شود، و به جوانه گیاه اجازه عبور مى دهد، سرانجام جوانه نورس از دل خاک سر برمى دارد، آفتاب مى درخشد، نسیم مى وزد، مواد غذائى زمین کمک مى کند، و این جوانه نورس با نیرو گرفتن از همه این عوامل حیات، به رشد و نموّ خود ادامه مى دهد، آن چنان که (بعد از مدت کوتاهى، گیاهان زمین سر بر سر هم مى گذارند، و درهم فرو مى روند)؛ «فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الاْ َرْض».
صفحه کوه، و صحرا یک پارچه جنبش و حیات مى شود، شکوفهها و گلها و میوهها یکى بعد از دیگرى زینت بخش شاخهها مى شوند، گوئى همه مى خندند، فریاد شادى مى کشند، و به وجد و رقص درآمدهاند.
ولى این صحنه دل انگیز، دیرى نمى پاید، بادهاى خزان شروع مى شود و گرد و غبار مرگ بر سر آنها مى پاشد، هوا به سردى مى گراید، آبها کم مى شود (و چیزى نمى گذرد که آن گیاه خرم، سرسبز و خندان به شاخهها و برگهاى پژمرده و بى فروغ تبدیل مى شوند)؛ «فَأَصْبَحَ هَشِیماً».(۱)
آن برگ هائى که در فصل بهار آن چنان شاخهها را چسبیده بودند که قدرت هیچ طوفانى نمى توانست آنها را جدا کند، آن قدر سست و بى جان مى شوند که (هر باد و نسیمى آنها را جدا کرده، با خود به هر سو مى برد)؛ «تَذْرُوهُ الرِّیاح»(۲).
(آرى، خداوند بر هر چیزى توانا بوده و هست)؛ «وَ کانَ اللّهُ عَلى کُلِّ شَیْء مُقْتَدِرا».
آیه بعد، موقعیت مال، ثروت و نیروى انسانى را که دو رکن اصلى حیات دنیاست، در این میان مشخص کرده، مى گوید: (اموال و فرزندان، زینت حیات دنیا هستند)؛ «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا».
شکوفهها و گل هائى مى باشند که بر شاخههاى این درخت، آشکار مى شوند، زودگذرند، کم دوامند و اگر از طریق قرار گرفتن در مسیر «اللّه» رنگ جاودانگى نگیرند، بسیار بى اعتبارند.
در حقیقت در این آیه، انگشت روى دو قسمت از مهم ترین، سرمایه هاى زندگى دنیا گذارده شده است که بقیه، به آن وابسته است، «نیروى اقتصادى» و «نیروى انسانى»؛ چرا که براى رسیدن به هر مقصودى از مقاصد مادى، حتماً این دو نیرو لازم است.
به همین دلیل آنها که بر تخت قدرت مى نشینند، سعى در جمع آورى این دو نیرو مى کنند، مخصوصاً در زمانهاى گذشته، هر کس فرزندان بیشترى داشت، خود را نیرومندتر احساس مى کرد؛ چرا که آنها یکى از دو رکن اصلى قدرت او را تشکیل مى دادند، در آیات گذشته نیز دیدیم که: آن مرد ثروتمند بى ایمان، اموال و نفرات خود را به رخ دیگران مى کشید و مى گفت: «أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً»(۳).
و لذا روى «بنون» که جمع «ابن» به معنى پسر است، تکیه شده؛ چرا که آنها پسران را سرمایه و نیروى فعال انسانى مى دانستند، نه دختران.
به هر حال همان گونه که دیدیم، پابرجاترین اموال که عبارت از باغ، زمین زراعتى و چشمه آب بود، چگونه در چند لحظه نابود شد!
در مورد فرزندان نیز گذشته از آن که حیات و سلامتشان همیشه آسیب پذیر است، گاهى، به صورت دشمنانى در مى آیند که: به جاى کمک بودن، مزاحم سرسختى خواهند شد!
____________________________
(۱). «هَشِیم» از ماده «هشم» به معنى شکستن، گرفته شده و در اینجا به گیاهان خشکیدهاى اطلاق گردیده که در هم شکستهاند.
(۲). «تَذْرُوه» از ماده «ذرو» به معنى پراکنده ساختن است.
(۳). سوره کهف ، آیه ۳۴
🌻
📕 تفسیر نمونه، ج١٢، ص۴٨۴
#قرآن #دنیا
⁉️ @PorsemanShia
🌱
⁉️ عامل اصلی جنگهای عصر امام علی(ع)
امام علی (علیه السلام) چه چیزی را به عنوان عامل اصلی بروز جنگ های عصر خود معرفی میکند؟
.
.
.
⭕ پاسخ:
امام علی علیه السلام در ادامه سخنی که درباره بیعت با ایشان در خطبه شقشقیه آمده، مى فرماید: هنگامى که قیام به امر خلافت کردم جمعى پیمان خود را شکستند و گروهى (به بهانههاى واهى سر از اطاعتم پیچیدند و) از دین خدا بیرون پریدند و دسته دیگرى راه ظلم و طغیان را پیش گرفتند و از اطاعت حقّ برتافتند)؛ «فَلَمّا نَهَضْتُ بِالاَمْرِ نَکَثَتْ طائِفَة، وَ مَرَقَتْ اُخْرى، وَ قَسَطَ آخَرُونَ».
این سه گروه ـ همان گونه که غالب شارحان نهج البلاغه یا همه آنان گفتهاند ـ به ترتیب: اشاره به آتش افروزان «جنگ جمل، نهروان و صفّین» است.
آتش افروزان جنگ جمل (طلحه و زبیر که از وجود عایشه براى تحریک مردم بهره گرفتند) به عنوان «ناکثین» یعنى پیام شکنان، ذکر شدهاند، چرا که اینها با على (علیه السلام) بیعت کردند امّا چون انتظارشان یعنى سهیم شدن در امر خلافت و امارت حاصل نشد به شهر بصره آمدند و آتش اختلاف را بر افروختند.
«مارقین»، اشاره به آتش افروزان جنگ «نهروان» است، آنها همان گروه «خوارج» بودند که بعد از داستان «حکمین» در «صفّین» بر ضدّ امام (علیه السلام) برخاستند و پرچم مخالفت را برافراشتند.
این واژه از ماده «مُرُوق» به معناى پرش تیر از کمان است گویى آنها قبلا در دایره حق بودند ولى به خاطر تعصّبهاى خشک و نادانى و خودخواهى، از مفاهیم اسلام و تعلیمات آن به دور افتادند.
«قاسطین» اشاره به «اهل شام و لشکر معاویه» است؛ زیرا «قسط» هم به معناى عدالت و هم به معناى ظلم و طغیان و فسق آمده است.
آرى آنها که با شور و شوق در هنگام بیعت با على (علیه السلام) مانند پروانگان دور شمع، جمع شده بودند، همگى تحمّل عدالت او را نداشتند؛
آن هم عدالتى که بعد از یک دوران طولانى بى عدالتى و غارت بیت المال و خو گرفتن گروهى با آن، انجام مى شد که طبعاً قبول آن براى بسیارى مشکل بود؛
به همین دلیل تنها، گروهى وفادار و مؤمن خالص بر سر پیمان خود باقى ماندند، ولى گروههاى دیگر به خاطر دنیاپرستى پیمان خود را با خدا و خلیفه بر حقّش شکستند.
این همان چیزى است که امام (علیه السلام) در ادامه خطبه به آن اشاره کرده و دلیل این مخالفتها را در چند جمله کوتاه به روشنى بیان مى کند؛
مى فرماید: (گویى آنها این سخن خدا را نشنیده بودند که مى فرماید: سراى آخرت را تنها براى کسانى قرار مى دهیم که نه خواهان برترى جویى و استکبار در روى زمین باشند و نه طالب فساد؛ و عاقبت نیک از آن پرهیزکاران است)؛ «کَاَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا کَلامَ اللهِ سُبْحانَهُ یَقُولُ: تِلْکَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوّاً فِى الاَرْضِ وَ لا فَساداً، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ». (قصص، ٨٣)
سپس مى افزاید: (آرى به خدا سوگند! آن را شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند، ولى زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کرده، زینتش آنها را فریفته بود)؛ «بَلى! وَاللهِ لَقَدْ سَمِعُوها وَ وَعَوْه وَلکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیا فى اَعْیُنِهِمْ، وَ راقَهُمْ زِبْرِجُه» (١)
نخست آنها را به ناآگاهانى تشبیه مى کند که مخالفتشان به خاطر جهلشان است ولى بعد از این مرحله، فراتر مى رود و با صراحت مى گوید: آنها نسبت به این حقایق، ناآگاه و بى خبر نبودند، بلکه دنیاطلبى و هواپرستى شدید ـ که مخصوصاً بعد از فتوحات بزرگ اسلامى و سرازیر شدن سیل غنائم گرانبها و عادت به زندگى مرفّه، به ویژه در عصر عثمان پدید آمده بود ـ سبب شد که دنیا را بر دین ترجیح دهند و حقیقت را به افسانه بفروشند و سراى آخرت را به ثمن بخس متاع دنیا از دست دهند.
این سخن کوتاه در حقیقت، عصاره تمام تحلیلهایى است که مى توان درباره بروز جنگهاى سه گانه عصر على (علیه السلام) بیان کرد و هر چه غیر از این گفته شود شاخ و برگهاست.
_____________________________
(١). به خوبى روشن است که مرجع ضمیرها در این جمله و جمله هاى بالا، طوایف سه گانه ناکثین و مارقین و قاسطین هستند که در عبارت قبل، به آنها اشاره شده، ولى مرحوم علامه بزرگوار مجلسى در بحار ترجیح مى دهد که این ضمایر به خلفاى سه گانه پیشین برگردد، ولى این احتمال بسیار بعید به نظر مى رسد. و شاید به همین دلیل مرحوم مجلسى در پایان سخن خود این احتمال را نیز مطرح مى کند که ضمیرها به جمیع کسانى که در خطبه به آنها اشاره شده است برگردد.
🌻
📕 پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج۱، ص۳۸۲
#امام_علی #ناکثین #مارقین #قاسطین
⁉️ @PorsemanShia
🌱
⁉️ اعتراف علماى اهل سنت، به فضائل بى شمار على (ع)
علماء و بزرگان اهل سنت درباره فضائل بىشمار على (علیه السلام) چه گفتارى دارند؟
.
.
.
⭕ پاسخ:
سخنان علماى اهل سنت درباره فضائل امیر مؤمنان على (علیه السلام) بیش از آن است که در این مختصر ذکر شود، امّا ما براى نمونه به برخى از مهم ترین سخنان آنان اشاره مى کنیم:
۱ ـ حاکم نیشابورى و ابو یعلى و حموینى و ابن عساکر و ابن حجر و خوارزمى و دیگران نیز نقل کرده اند که براى هیچ کس فضایلى به مقدار آنچه براى على (علیه السلام) رسیده وجود ندارد.(۱)
۲ ـ و نیز از اسماعیل قاضى و نسائى و ابوعلى نیشابورى و محبّ الدین طبرى نقل شده که گفته اند: «در حقّ هیچ یک از صحابه به مقدار آنچه در شأن على (علیه السلام) از احادیث حَسن وارد شده، نقل شده است.(۲)
۳ ـ ابن ابى الحدید مى گوید: «اما فضایلش، در عظمت و روشنى و انتشار و اشتهار به حدّى است که نمى توان متعرض آن شده و تفصیل آن را بیان داشت...».(۳)
وى همچنین مى گوید: «چه بگویم درباره شخصى که دشمنان و مخالفانش اقرار به فضیلت او کرده و نتوانسته اند مناقبش را انکار نموده و فضایلش راکتمان کنند... .
چه بگویم درباره کسى که هر فضیلتى به او نسبت داده مى شود، و هر فرقه اى به او منتهى مى گردد، و هر طایفه اى او را به خود جذب مى کند. پس او رئیس و سرچشمه همه فضایل است...».(۴)
۴ ـ فخر رازى مى نویسد: «من اقتدى فی دینه بعلىّ فقد اهتدى؛ لانّ النبىّ (صلى الله علیه وآله) قال: اللهم ادر الحق معه حیثما دار»؛(۵) (هر کس در دین خود، على بن ابى طالب (علیه السلام) را پیشواى خود قرار دهد همانا رستگار شده است؛ زیرا پيامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود: خداوندا! على هرکجا باشد حقّ را بر محور وجودش بچرخان).
۵ـ احمد بن حنبل مى گوید: «ما روى لأحد من اصحاب رسول الله (صلى الله علیه وآله) من الفضائل الصحاح ما روى لعلى بن ابى طالب»؛(۶) (براى هیچ یک از اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از فضایل صحیح السند به مقدار آنچه براى على بن ابى طالب نقل شده، نرسیده است).
۶ ـ محمد فرید وجدى دانشمند مشهور مصرى مى گوید: «صفاتى در وجود على (علیه السلام) گرد آمده که در دیگر خلفا نبود. على را یارانى بود که از دوستى و دلبستگى به دنیا خود را تهى کرده بودند. یارانى که کمتر از انصار پیغمبران نبودند، و على را از جان شیرینى که کالبدشان را زنده نگه مى داشت دوست تر مى داشتند».(۷)
۷ ـ عبدالفتاح عبد المقصود، استاد دانشگاه اسکندریه و نویسنده مشهور مصرى مى گوید: «از این رو، بعد از محمّد (صلى الله علیه وآله) کسى را ندیده ام که شایسته باشد پس از او قرار گیرد یا بتواند در ردیفش بیاید، جز پدر فرزندان پاک و برگزیده پيامبر (صلى الله علیه وآله) یعنى على بن ابى طالب (علیه السلام).
و من در این سخن به طرفدارى تشیّع وارد نشدم، بلکه این نظرى است که حقایق تاریخ به آن گویا است. امام، برترین مردى است که مادر روزگار تا پایان عمر خود نزاید، و اوست که هر گاه هدایت طلبان به جست و جوى اخبار و گفتارش برآیند از هر خبرى براى آنان شعاعى مى درخشد. آرى، او مجسمه اى از کمال است که در قالب بشریّت ریخته شده است...».(۸)
۸ ـ استاد خالد محمّد خالد مصرى مى گوید: «چه مى گویید در حق کسى که رسول خدا (صلى الله علیه وآله) اورا از بین اصحابش انتخاب نمود تاآنکه در روز عقد اخوّت برادرش باشد. چقدر ابعاد و اعماق ایمان آن حضرت گسترده بود که پيامبر (صلى الله علیه وآله) او را بر سایر صحابه مقدم داشته و به عنوان برادر برگزیده است».(۹)
۹ ـ خانم دکتر سعاد ماهر محمّد مى نویسد: «امام على (علیه السلام) بى نیاز از ترجمه و تعریف است. و بس است ما را از تعریف او این که آن حضرت در کعبه متولّد شد، و در منزل وحى تربیت یافت و تحت تربیت قرآن کریم قرار گرفت».(۱۰)
۱۰ ـ استاد عباس محمود عقّاد نویسنده معروف مصرى مى گوید: «على (علیه السلام) در خانه اى تربیت یافت که دعوت اسلامى از آنجا به سرتاسر جهان گسترش یافت...».(۱۱)
۱۱ ـ دکتر محمّد عبده یمانى درباره حضرت مى گوید: «او جوانمردى بود که از زمان کودکى اش در دامن رسول خدا (صلى الله علیه وآله) پرورش یافت و تا آخر عمر، آن حضرت را رها نساخت».(۱۲)
او همچنین مى گوید: «على بن ابى طالب - همسر فاطمه، صاحب مجد و یقین، دختر بهترین فرستادگان- «کرّم الله وجهه» کسى است که براى هیچ بتى تواضع و فروتنى نکرد».(۱۳)
۱۲ ـ استاد احمد حسن باقورى، وزیر اوقاف مصر مى گوید: «اختصاص امام على (علیه السلام) از بین صحابه به جمله «کرّم الله وجهه» به این جهت است که او هرگز بر هیچ بتى سجده نکرده است...».(۱۴)
او همچنین مى گوید: «اگر کسى از تو سؤال کند به چه جهت مردم على (علیه السلام) را دوست مى دارند؟ بر تو است که در جواب او بگویى: بدان جهت که خدا على را دوست دارد»(۱۵)
🔺
🔻
پی نوشت:
(۱). مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۰۷؛ طبقات الحنابله، ابویعلى، ج ۱، ص ۳۱۹؛ فرائد السمطین، ج ۱، ص ۳۷۹؛ ترجمه امام على(علیه السلام)، ابن عساکر، ج ۳، ص ۶۳؛ صواعق المحرقة، ص ۱۱۸
(۲). الریاض النضرة، ج ۲، ص ۲۱۳؛ صواعق المحرقة، ص ۱۱۸؛ فتح البارى، ج ۷، ص ۵۷؛ تهذیب التهذیب، ج ۷، ص ۳۳۹
(۳). شرح ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۵
(۴). شرح ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۶
(۵). تفسیر فخر رازى، ج ۱، ص ۱۱۱
(۶). شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۱۹
(۷). دائرة المعارف فرید وجدى، ج ۶
(۸). تقریظ الغدیر، ج ۶
(۹). فی رحاب على (علیه السلام)
(۱۰). مشهد الامام على (علیه السلام) فى النجف، ص ۶
(۱۱). عبقریّة الامام على (علیه السلام)، ص ۴۳
(۱۲). علّموا اولادکم محبّة آل بیت النبى (صلى الله علیه وآله)، ص ۱۰۱
(۱۳). علّموا اولادکم محبّة آل بیت النبى (صلى الله علیه وآله)، ص ۱۰۱
(۱۴). على (علیه السلام) امام الائمة، ص ۹
(۱۵). على (علیه السلام) امام الائمة، ص ۱۰۷
🌻
📕 اهل بیت از دیدگاه اهل سنت، ص۱۳
#امام_علی #اهل_سنت
⁉️ @PorsemanShia
🌱
⁉️ تأکید به حفظ «اسرار» خویش
معصومین (علیهم السلام) چگونه مسلمانان را به حفظ «اسرار» زندگی خویش توصیه میکردند؟
.
.
.
⭕ پاسخ:
روایات فراوانى داریم که به مسلمانان توصیه مى کند اسرار زندگى خصوصى خود را حفظ کنند، چرا که افشاى آن گاهى منشأ حسد، کینه توزى و رقابتهاى ناسالم مى گردد و انسان مورد تهاجم افراد تنگ نظر و کینه توز واقع مى شود و مصالح او به خطر مى افتد، که نمونهاى از آن ذیلا از نظر مى گذرد:
۱ـ امیرمؤمنان على (علیه السلام) در حدیثى می فرمایند: «سِرُّکَ سُرُورُکَ اِنْ کَتَمْتَهُ وَ اِنْ اَذَعْتَهُ کانَ ثُبُورَکَ»؛ (سرّ تو مایه سرور و خوشحالى تو است به شرط آن که آن را کتمان کنى، و اگر آن را افشا کنى [اى بسا] مایه هلاک تو مى شود).
۲ـ آن حضرت در تعبیر دیگر مى فرمایند: «سِرُّکَ اَسیرُکَ فَاِنْ اَفْشَیْتَهُ سِرْتَ اَسیرَهُ»؛ (سرّ تو اسیر تو است اگر آن را افشا کنى تو اسیر او مى شوى).
۳ـ هم چنین آن حضرت در حدیث دیگرى می فرمایند: «صَدْرُ الْعاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ»؛ (سینه عاقل صندوق سرّ او است).
۴ـ امام صادق (علیه السلام) در حدیثى می فرمایند: «سِرُّکَ مِنْ دَمِکَ فَلا یَجْرِیَنَّ مِنْ غَیْرِ اَوْداجِکَ»؛ (سرّ تو به منزله خون تو است که فقط باید در رگ هاى تو جارى باشد).
۵ـ در حدیث پرمعنایى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) نقل شده که مؤمن نمى تواند مؤمن باشد مگر این که سه خصلت در او وجود داشته باشد: سنتى از پروردگار، و سنتى از پيامبر (صلى الله علیه وآله) و سنتى از ولىّ او، سپس مى فرماید:
«فَسُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ کِتْمانُ سِرِّهِ قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ اَحَداً اِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول»؛ (خداوند عالم الغیب است و اسرار غیب را بر کسى فاش نمى کند، مگر براى رسولانى که آنها را [براى حفظ اسرار غیب] پذیرفته است). سپس سنّت پيامبر (صلى الله علیه وآله) را مدارات با مردم، و سنت ولىّ او را صبر در برابر مشکلات مى شمرد.
حتى در بعضى از روایات توصیه شده که همه اسرار زندگى خصوصى خود را حتى به نزدیکترین دوستان نگویید، چرا که ممکن است روزى ورق برگردد و آن دوست، دشمن تو شده، و به افشاى اسرار و ریختن آبرو بپردازد. امام صادق (علیه السلام) مى فرماید:
«لا تَطَّلِعْ صَدِیقَکَ مِنْ سِرِّکَ اِلاّ عَلى مالَوْ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِ عَدُّوکَ لَمْ یَضُرْکَ، فَاِنَّ الصَّدیقَ قَدْ یَکُونُ عَدُّواً یَوْماً ما»؛ (دوستت را بر آن مقدار از اسرارت آگاه ساز، که اگر دشمنت را از آن آگاه سازى به تو زیانى نرسد، چرا که دوست ممکن است روزى دشمن شود).
🌻
📕 اخلاق در قرآن (آية الله مکارم شیرازی)، ج۳، ص۳۶۴
#اسرار #کتمان
⁉️ @PorsemanShia
🌱
⁉️ نظریه انفجار اولیّه و آفرینش تصادفی جهان
نظریه علمی بینگ بنگ یا مهبانگ اثبات کرده است که جهان در اثر انفجاری به وجود آمده است و در این جریان طبیعی دست هیچ عامل خارجی دخالت نداشته؛ آیا با وجود این نظریه باز هم می توان گفت که برای جهان آفریدگاری وجود دارد؟
.
.
.
⭕ پاسخ:
نظریه بیگ بنگ یا مِهبانگ:
بیگ بنگ یا مِهبانگ به معنی انفجار بزرگ (به انگلیسی: Big Bang)، لحظه آغازین هستی می باشد که کل هستی از آن هنگام شروع شده است.
طبق این نظریه، جهان از یک حالت نخستین بی نهایت گرم تشکیل شده و تمام کائنات در یک هسته اتم یا حتی کوچکتر از آن جای داشت و در یک لحظه این فضا و زمان آغاز می شود یعنی با یک بیگ بنگ که حاصل گرانش شدید ناشی از فشردگی بوده، شروع شد.
ادوین هابل(Edwin Hubble) در سال ۱۹۲۹ از طریق مشاهدات خود و بررسی روی «انتقال به سرخ» (فواصل کیهانی) ۲۴ کهکشان و مقایسهٔ آنها با یکدیگر به این نتیجه رسید که کهکشانهای دورتر با سرعت بیشتری در حال دور شدن هستند، همانطوری که معادلات اینشتین پیش بینی کرده بودند.
دانشمندان به این فکر افتادند که اگر جهان در حال انبساط باشد، پس احتمالا آغازی دارد. اگر این کهکشان ها در گذشته های دور، به زمین خیلی نزدیک تر بودند.
اگر حرکت کهکشان ها در زمان گذشته را در ذهن خود مسیریابی کنیم، نه تنها به زمانی می رسیم که جهان آغاز شده، بلکه به این مفهوم می رسیم که کلیه کهکشان ها باید از یک حجم کوچکی شروع به حرکت کرده باشند.
بر اساس این نظریه، این واقعه بین سیزده تا پانزده میلیارد سال پیش رخ داده است، در حقیقت این حادثه از آن نقطه صفر شروع مى شود.
قابل ذکر است که با وجود چنین فشردگى اى طبیعتاً دماى بسیار زیادى در لحظه کمى قبل از انفجار بزرگ حاکم بوده است.
انبساط جهان به قدرى شدید رخ داده است که از اندازه کوچکتر از یک هسته اتم در یک لحظه به اندازه کره زمین بزرگ مى شده، یعنى انبساط و تورم بعد از بیگ بنگ شروع شده بود، اما هنوز کهکشانها به وجود نیامده بودند.
نور آغاز کائنات بود سپس بعد از نور، ماده ایجاد شد و شاید بعد از دو میلیارد سال از انفجار بزرگ کهکشانها شکل گرفتند و خورشید ما یکى از ذرات کوچک آن است.
این بود خلاصه ای از آنچه در این نظریه ادعا شده است.
.
🔸 تحلیل نظریه بیگ بنگ یا مِهبانگ:
بر فرضی که این نظریه را قبول کنیم و بتوان از نظر علمی شواهدی برای آن بیان شود، تنها چیزی که طبق این نظریه ثابت می شود این نکته است که عالم ماده حادث می باشد و ادعای آفرینش تصادفی جهان و عدم وجود خالق برای جهان هستی، هرگز از آن بدست نمی آید،
بلکه برعکس به علم بی پایان خالق این جهان اشاره دارد که این عالم را از وحدت به کثرت توسعه داده است؛
چرا که همان ذرهای که طبق این نظریه، این همه ستاره و کهکشانها از انفجار آن پدید آمده و با این نظم در حال حرکت هستند، به هر معنایی که باشد خود نیاز به خالقی دارد و از عدم بوجود نیامده و همان خالقی که آن ذره را بوجود آورده این نظم شگفت انگیز را بین ذراتی که از انفجار آن حاصل شده قرار داده است و همه حرکات این عالم را اداره می کند،
و هیچ چیزی در عالم تصادفی اتفاق نمی افتد، بلکه علتی دارد و همان انفجار بزرگی که ادعا شده هم حاصل گرانش شدید ناشى از فشردگى بوده و در دمای بسیار بالایی اتفاق افتاده و تصادفی و بدون علت نبوده است.
ضمن اینکه این حجم عظیم از ستاره و سیاره قطعا از عدم بوجود نیامده است و اگر برفرض از یک انفجار اولیه بوجود آمده، آن ماده اولیه باید آنقدر وسیع بوده باشد تا از انفجار آن و پراکندگی اجزاء آن این همه ستاره و سیاره و سایر اجرام آسمانی پدید آمده باشد.
حال سؤال اینجاست که آن ماده اولیه با این عظمت نیز نمی تواند بدون علت باشد و قطعا خالقی توانا و بی نیاز از علت آن را بوجود آورده است.
.
🔹 انبساط و انفجار اولیه از دید منابع دینی:
این نکته که در آغاز آفرینش عالم ماده، انبساطی رخ داده و پس از آن کرات آسمانى و منظومه ها و کهکشانها بوجود آمده، را از آیات و روایات نیز شاید بتوان بدست آورد؛
چنانکه امام علی (علیه السلام) در عبارت بسیار زیبایی سراغ آغاز آفرینش مى رود و با اشاره به خلقت فضا مى فرماید:
(سپس خداوند سبحان طبقات جوّ را از هم گشود و فضا را ایجاد کرد)؛ «ثُمَّ انْشَأَ سُبْحَانَه فَتْقَ الْاَجْوَاء».
(و اطراف آن را از هم باز نمود)؛ «وَ شَقَّ الْارْجَاء».
(و نیز طبقات فضا و هوا را به وجود آورد)؛ «وَ سَکَائِکَ الْهَوَاءِ».
در قسمت اوّل، اشاره به گشودن فضا و در قسمت دوّم، ایجاد اطراف و جوانب آن و در قسمت سوّم، اشاره به طبقات آن شده است.
تمام این جمله ها نشان مى دهد که نخستین آفرینش در جهان مادّه، آفرینش فضاى جهان بوده است، فضایى که استعداد پذیرش کرات آسمانى و منظومه ها و کهکشانها را داشته باشد. (١)
🔺
🔻
اینکه فضا بین ذرات عالم نبوده و در آغاز آفرینش بوجود آمده به این معنی می باشد که ذرات عالم قبل از بوجود آمدن فضا فشرده بوده و شاید بر اثر همان انفجار بزرگ از هم جدا شده و فضا بوجود آمده باشد.
در آیات قرآن نیز به این نکته بر می خوریم که خداوند آسمانها را از یک ماده واحد که از آن تعبیر به «دخان» شده خلق کرده است:
«ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ»؛ (سپس اراده آفرینش آسمان نمود در حالى که به صورت دود بود) (فصلت، ١١)
جمله «وَ هِیَ دُخانٌ» حال است از کلمه «سماء» و جمله چنین معنا مى دهد: خداى تعالى متوجه آسمان شد، تا آن را بیافریند، در حالى که چیزى بود که خدا نامش را «دود» گذاشت و آن ماده اى بود که خدا به صورت آسمانش در آورد و آن را هفت آسمان کرد، بعد از آن که از هم متمایز نبودند و همه یکى بودند.
و به همین مناسبت در آیه مورد بحث آن را مفرد آورد و فرمود: «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ» و نفرمود: «الى السماوات».(٢)
با این توضیحات روشن می شود که خلق عالم از یک ذره و بعد از انفجار بزرگ، منافاتی با وجود خالقی حکیم و دانا ندارد و نظمی که بعد از این انفجار بر عالم حاکم است نیز به وجود مدبّری حکیم و توانا دلالت دارد و اگر این نظریه ثابت شود آیات و روایاتی که بیان شد را تفسیر خواهد کرد و بر اعجاز آنها و حقانیت اسلام دلالت خواهد داشت و خود شاهدی بر وجود خداوند خواهد بود.
.
💠 علم و ملازمه آن با خداباوری:
بسیاری از دانشمندان مطرح جهان که امثال این فرضیه ها بر پایه علم و دانش آنها چیده شده است، نیز به وجود خدا اذعان داشته و هر چه علم بیشتر پیشرفت کرده به این نکته بیشتر اقرار کرده اند که جهان توسط خداوند حکیم بوجود آمده و خلقت به هر صورتی که انجام شده باشد، به دست خالق یکتا بوده است. برای نمونه کلمات برخی از آنها را بیان می کنیم:
الف. «هرشل» که از دانشمندان معروف هیئت است مى گوید: «هر قدر دایره علم وسیع تر مى گردد، دلایل دندان شکن و قوى ترى براى وجود خداوند ازلى و ابدى به دست مى آید».
ب. «مونت نل» در دائرة المعارف خود مى گوید: «اهمیّت علوم طبیعى تنها از این نظر نیست که عقل ما را سیر مى کند (و احتیاجات مادّى ما را تأمین مى نماید) بلکه بیشتر اهمیّت آن از این جهت است که عقل ما را به اندازه اى بالا مى برد که عظمت خدا را درک مى کنیم و ما را به احساسات اعجاب و اجلال ذات او زینت مى دهد».
ج. «دونالد هانرى پورتر» دانشمند فیزیک و ریاضى مى گوید: «خلقت به هر صورتى که انجام شده، به دست خالق بوده و وجود خداى متعال، پایه اساسى هر فرضیّه است و جواب سؤالاتى که تا به حال پاسخى به آنها داده نشده فقط یک کلمه است و آن کلمه خدا است».
د. «نیوتن» ـ کاشف قانون جاذبه عمومى ـ کلمات مفصّلى دارد که در ضمن آن مى گوید: «ما با مطالعه گوش، مى فهمیم که سازنده آن، قوانین مربوط به صوت را به طور کامل مى دانسته [با مطالعه چشم مى فهمیم که] سازنده چشم، قوانین پیچیده مربوط به نور و رؤیت را مى دانسته و از مطالعه نظم افلاک به آن حقیقت بزرگ ـ که آنها را طبق نظم مخصوص اداره مى کند ـ پى مى بریم».
ه. «ارستد» که از دانشمندان معروف فیزیک است مى گوید: «عالم به واسطه یک عقل کل و ابدى، اداره و منظّم و مرتّب مى گردد و این عقل کل، نتایج و آثار آن را در قوانین بدون تغییر طبیعت، آشکار مى سازد».
و. «داروین» صاحب فرضیّه تحوّل انواع جانداران، در بعضى از نامه هاى خود به دانشمندان چنین مى نویسد: «بر عقل رشید محال است با دیدن این نظام و هماهنگى عجیب بگوید که دنیا مبدأ ندارد».
ز. «مارلین بوکس کریدر» عالم فیزیولوژى مى گوید: «آلبرت اینشتین که وجود یک قدرت خالق را قبول داشت آن را چنین تعریف مى کند که در عالم مجهول، نیروى عاقل و قادرى وجود دارد که جهان، گواه وجود اوست و من اسم این نیرو را خدا گذاشته ام.
من در این دنیا، مادّه و نیرویی ازلى نمى بینم و آفرینش جهان را نتیجه تصادف نمى دانم. به نظر من در آفرینش جهان، هیچ عامل مجهول، حتّى مرموزی وجود ندارد. من در آفرینش جهان، اراده پروردگار قادر متعال را مى بینم و بس؛ و عقیده من شاید غیر منطقى نباشد.
آیا بشر ـ که هوش و استعدادش محدود است ـ مى تواند بگوید که فلان موضوع با عقل و حق مطابق است و فلان موضوع مطابق نیست؟! در هر صورت من عقیده خود را ابراز نمودم و همیشه در این عقیده ثابت خواهم بود».
این بود مختصرى از کلمات رسا، پرمغز دانشمندان طبیعى که اعتقاد آشکار و عمیق آنها را نسبت به خداوند یگانه و پافشارى آنها را در این عقیده مى رساند. (٣)
🌻
📕 (١). پیام امام امیر المومنین(ع)، ج۱، ص۱۲۶
(٢). ترجمه تفسیر المیزان، ج۱۷، ص۵۵۴
(٣). آفریدگار جهان، ج۱
#آفرینش #خدا
⁉️ @PorsemanShia