#طنز_جبهه
💢 الاغی که اسیر شد؛
خاطره ای جالب از دوران دفاع مقدس:
💠 در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم و برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند.
از قضا #الاغ یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود.
💠 یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت #دشمن رفت و #اسیر شد!
💠 چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن #مهمات و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم.
💠 اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد #یگان شد.
🔺الاغ زرنگ با کلی #سوغاتی از دست دشمن #فرار کرده بود.
✍ پ.ن:بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت اما بعضی ها هم هستند که اشتباهی یا عمدی رفتن داخل جبهه دشمن و هنوز هم به دشمن #سواری میدهند! و قصد #برگشتن هم ندارند / #دشمنان_خانگی
@BasijEzadi
🍃🌹🍃🌹
#شهیدانه❤️
#طنز_جبهه
فرمانده گردانمون #شهیدحاج_علی_باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد :
برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه !
سکوت ،سکوت،سکوت
کوچکترین صدا می تونه #سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه.باید سکوت رو تمرین کنیم.
گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود
که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد
آقای #اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:
در تاریکی قبر #علی بفریادت برسه بلند #صلوات بفرست🤭
همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟
بخندند؟
بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند
و بعضی ها هم آرام
اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡
و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که،
این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید:
لال از دنیا نری بلند #صلوات بفرست .😂
وباز ما مانده بودیم چه کنیم ...
حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ...
هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد #اسحاقیان بلند شد:
سلامتی #فرماندهان اسلام سوم صلوات رو بلندتر ...😂😂
خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه.😂😂😂
شـادی روح شهدا #صلوات🌷
#تیم_سایبری_مدرسه_عشق
[ @basij_Madreseh_Eshgh ]
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
··|🗣😂|··
#طنز_جبهه 😁
شب عملیات بود .
حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:
ببین تیربارچی چه ذکری میگه 🤨که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده . 😟✌️🏻
نزدیک تیر باچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه :
دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،...(آهنگ پلنگ صورتی!) 😂😂😂
معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه شادمانه مرگ رو به بازی گرفته 😎✌️🏻
#سنگربان
🆔⌊🌙 @sangarbanam°❀⌉
··|🗣😂|··
#طنز_جبهه 😁
محافظ #امام_خامنه_ای تعریف میکرد:
میگفت رفته بودیم مناطق جنگی برای بازدید.
توی مسیر خلوت آقا گفتن اگه امکان داره کمی هم من رانندگی کنم.
میگفت بعدچندکیلومتر رسیدیمبه یک دژبانی که یک سرباز 💂🏻♂انجا بود تا آقا رو دید هول شد.😨
زنگ زد📞 مرکزشون گفتکه یهشخصیت اومده اینجا..
از مرکز گفتن که کدوم شخصیت؟!!
گفت نمیدونم کیه ولیگویاکه آدم خیلیمهمیه که آقای #خامنه_ای رانندشه!!🤯😂🤦🏻♂
✍🏻اینلطیفه روحضرت آقاتوجمعی بیان کردند وگفتند که ببینید میشه لطیفه ای رو گفت بدون اینکه به قومی توهینشود.
📚برگرفته از خاطرات #رهبری
#سنگربان
🆔⌊🌙 @sangarbanam°❀⌉
#طنز_جبهه😂😂
یہ جا هسٺ:•°✨°•
شہید ابراهــیم هادے•°🧡°•
پُست نگہبانےرو •°💥°•
زودتر ترڪ میڪنه•°👀°•
بعد فرمانده میگهـ •°🤨°•
۳۰۰صلوات جریمتہ•°📿°•
یڪم فڪر میڪنه و میگه؛•°😌°•
برادرا بلند صلوات•°🔊°•
همه صلوات میفرستن•°😁°•
برمیگرده و میگه بفرما از ۳۰۰تا هم بیشتر شد...•°😂°•
#شهید_ابراهیم_هادی💚☘
#اللهم_الرزقـݩا_الشهـادة....🤲😍😇
#سنگربان
🆔⌊🌙 @sangarbanam°❀⌉
اینا دیوَند یا اَجِنّه؟😳
#طنز_جبهه
🌴خرمشهر بودیم!
آشپز و کمک آشپز👨🏻🍳، تازه وارد بودند و با شوخی بچه ها ناآشنا. آشپز، سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقابها رو چید جلو بچهها. رفت نون🍞بیاره که علیرضا بلند شد و گفت: «بچهها! یادتون نره!»
👨🏻🍳آشپز اومد و تند و تند دو تا نون گذاشت جلو هر نفر و رفت. بچهها تند نونهارو گذاشتند زیر پیراهناشون. کمک آشپز اومد نگاه سفره کرد. تعجب کرد😯. تند و تند برای هر نفر دو تا کوکو🍳 گذاشت و رفت. بچه ها با سرعت کوکوهارو گذاشتن لاي نونهایی که زیر پیراهنشون بود. آشپز و کمک آشپز اومدند بالاسر بچهها. زُل زدند به سفره. بچهها شروع کردن به گفتن شعار هميشگي:« ما گُشنهمونه یالله!😉». که حاجی داخل سنگر شد و گفت:« چه خبره؟🤔» آشپز دوید روبروی حاجی و گفت:« حاجی! اینا دیگه کِیَند! کجا بودند!؛ دیوُونهاند یا موجی؟!» فرمانده با خنده پرسید:«چی شده؟😊» آشپز گفت: « تو یه چشم بهم زدن مثل آفريقايي هايِ گشنه، هر چی بود بلعیدند!؟». آشپز داشت بلبل زبانی میکرد که بچهها نونها و کوکوهارو يَواشکي گذاشتند تو سفره. حاجی گفت:« این بیچارهها که هنوز غذاشونو نخوردند!».آشپز نگاه سفره کرد. کمی چشماشو باز و بسته کرد.😳 با تعجب سرشو تکوني داد وگفت:« جَلّ الخالق!؟ اینا دیوَند یا اَجِنّه!؟» و بعد رفت تو آشپزخانه. هنوز نرفته بود که صدای خندهٔ بچهها سنگرو لرزوند.😅
🌱مجموعه اکبرکاراته موسسه مطاف عشق
#سَنڱرباݧ
|°○ @Sangarbanam 🌱|
پایگاه جامع کربلاhosaein-yekta-tanz(www.karballa.ir).mp3
زمان:
حجم:
2.24M
🌀 خاطره طنز آمپول زنی حاج حسین یکتا
💉😁😆😂😄🤣
خیییلی جالبه از دستش ندید.😅😁
#شادزی
#طنز_جبهه
#حاج_حسین_یکتا
#سَنڱرباݧ
|°○ @Sangarbanam 🌱|
#طنز_جبهہ📝
اين قسمت:مین🚧°🚨
تازه اﺳﻴﺮ ﺷﺪه ﺑﻮدﻳﻢ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮﻣﺎن ﻫـﻢ ﻣﺠـﺮوح ﺑﻮدﻧﺪ. ﻣﺎ را ﺑﻪ ﺳﺘﻮن ﻛﺮدﻧـﺪ و ﺑـﺎ ﻓﺤـﺶ و ﻛﺘـﻚ ﺣﺮﻛﺘﻤـــﺎن دادﻧـــﺪ🤐 ﻳﻜـــﻲ از ﻋﺮاﻗــﻲ ﻫـــﺎ داد زد😲📢
"اﻟﻲ اﻟﻴﻤﻴﻦ، اﻟﻲ اﻟﻴﻤﻴﻦ"👉🏻👈🏻
ﻳﻜﻲ از ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﺟﻬـﺮم🧔🏻 ﻛﻪ ﻋﺮﺑﻲ ﻧﻤﻲداﻧﺴﺖ،
ﺑِﻬِﻢ ﮔﻔـﺖ ﻓﻼﻧـﻲ ﻣﺜـﻞ اﻳﻨﻜـﻪ ﻣﻲﺧﻮان ﺑﺒﺮﻧﺪﻣﺎن روي ﻣﻴﻦ😨🤯
گفتم ﭼﻪ ﻃﻮر؟🤔
ﮔﻔﺖ ﻣﻲﮔﻪ، اﻟـﻲ اﻟﻴﻤـﻴﻦ، اﻟـﻲ اﻟﻴﻤـﻴﻦ ﮔﻔـﺘﻢ ﻧﮕﺮان ﻧﺒـﺎش😌، ميگه از ﺳـﻤﺖ راﺳـﺖ ﺣﺮﻛـﺖ ﻛﻨﻴﻦ👣
اﻳﻦ ر ا ﻛﻪ ﺑِﻬِﺶ ﮔﻔﺘﻢ، تو آن وانفسا زد زیر خنده😂🤣😂🤣😂
#سَنڱرباݧ
|°○ @Sangarbanam 🌱|
#طنز_جبهه
.
.
رزمنده ها برگشته بودن عقب
بیشترشون هم راننده ڪامیون
بودن ـ که چند روزی نخوابیده
بودن.
.
ظھر بود ، همه گفتند نماز رو
بخونیم و بعد بریم برای
استراحت ، امام جماعت اونجا
یڪ حاج اقای پیری بود. که
خیلی نماز رو ڪند میخواند .
رزمنده ها پشتش
وایستادن و نماز رو شروع ڪردند.
آنقدر ڪند نماز خواند ڪه
رکعت اول فقط چند دقیقه ای
طول ڪشید! وسطای رکعت
دوم بود ڪه یکے از راننده ها
از وسط جمعیت بلند داد زد:
حاجججججییییے جون مادرت
بزن دنده دوووو
#سَنڱرباݧ
|°○ @Sangarbanam 🌱|
#طنز_جبهه😂🤣
ﺷﺐﺟﻤﻌﻪبوﺩﺑﭽﻪﻫﺎﺟﻤﻊﺷﺪﻩﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮﺳﻨﮕࢪبࢪاےدعاےڪﻤﯿﻞ📖
ﭼࢪﺍﻏﺎࢪوﺧﺎﻣﻮﺵﮐࢪﺩﻧﺪ...
ﻣﺠﻠﺲﺣـﺎﻝﻭﻫﻮﺍےﺧﺎﺻــےﮔࢪﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻫࢪکسےﺯﯾࢪﻟﺐﺯﻣﺰمہمےڪࢪﺩو ﺍشڪﻣﯿࢪﯾﺨـﺖ...😢
-ﯾﻪﺩﻓﻌـﻪﺍﻭﻣـﺪﮔﻔﺖ:اخـوےبـﻔࢪﻣﺎﻋﻄـࢪﺑﺰنـ🔮ﺛـﻮﺍﺏﺩﺍࢪﻩ
–ﺍﺧﻪﺍﻻﻥﻭﻗﺘﺸـﻪ؟😐
-ﺑﺰﻥاﺧـﻮے،ﺑﻮﺑﺪﻣﯿـﺪے،ﺍﻣﺎﻡﺯﻣـﺎﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩﺗﻮﻣﺠﻠﺴـﻤﻮﻧﺎ😓
-ﺑﺰﻥﺑﻪﺻـﻮࢪﺗﺖکلےﻫﻢﺛـﻮﺍﺏﺩﺍࢪﻩ
ﺑﻌﺪﺩﻋـﺎﮐﻪﭼࢪاﻏﺎࢪﻭ ࢪﻭﺷﻦ ڪࢪﺩﻧﺪﺻﻮࢪﺕھمہﺳـﯿﺎﻩﺑﻮﺩ😳
ﺗﻮﻋﻄـࢪﺟﻮﻫࢪریختہﺑﻮﺩ😂
ﺑﭽـﻪﻫﺎهمیہﺟﺸـﻦﭘﺘﻮےﺣﺴــﺎﺑے ﺑࢪﺍﺵگࢪﻓﺘﻨﺪ…😅
#شادےࢪوحشـھداوامامشـھداصلوات📿