📌متن شبهه👇#1249
برخی جوانان به شدت طرفدار جدایی دین از سیاست هستند و اداره ی کشور را بر اساس تصمیمات جمعی فارغ از دیدگاه دینی مناسب تر میدانند. حد اقل این کار این است که در صورت خرابکاری سیاسی، این خرابکاریها به پای دین نوشته نمیشود و چماقی بر سر دین و دینداران نمیشود... . این را هم بگویم که جدایی دین از سیاسی به معنی انزوای دین نیست چرا که در رژیم سابق دین از سیاست جدا بود در حالیکه دینداران ما بسیار مقیدتر نسبت به الان بودند و یا بسیاری از کشورهای جهان که دینداران ان از تقید بالایی برخوردار هستند.
📌پاسخ به شبهه👇
دین و سیاست، تیم فوتبال و یا مُد لباس نیست که طرفداری کم یا زیاد، در حقیقت یا ماهیت آن تأثیری بگذارد؛ لذا هیچ تفاوتی ندارد که جوانان، بزرگترها، روشنفکران، عوام و ...، با چه شدت و ضعفی طرفدار یا مخالف آن میباشند.
در نظام عالم مادی (جهان)، بسیار فرق دارد که مردمانی در دیاری، طرفدار فرهنگ بومی باشند، یا وارداتی – طرفدار خوراک بومی باشند و یا فست فوت – طرفدار خانههای یک طبقه باشند و یا آپارتمان و برج و ...؛ اما هیچ تفاوتی ندارد که طرفدار خورشید باشند و یا ماه – طرفدار شب باشند و یا روز – طرفدار سرما باشند و یا گرما.
●- وحدت "دین با سیاست" [هر دینی و هر سیاستی] نیز چنین است؛ دین و سیاست، هر دو یک حقیقت هستند و قابل تجزیه و تفکیک نمیباشند، حال خواه عدهای طرفدار وحدت آنها باشند و یا عدهای طرفدار جدایی آنها.
انزوا – هم چنین دقت شود که انزوای یک دین نیز با شعارهای تبلیغاتی دروغین، از بین نمیرود؛ بلکه دین [هر دینی]، وقتی تجزیه شد؛ وقتی به یک عرصه (مثلاً عبادات شخصی یا مناسک جمعی] محدود شد، حتماً دچار انزوا میگردد. ممکن است که جمعیتی چند صد میلیونی، یا حتی میلیاردی، اسم یک دینی (اسلام، مسیحیت،بودایی، هندو و ...) را روی خود بگذارند، اما واقع این است که آن دین به انزوا رفته است، چرا که مردمش در خرافه پیرو آن هستند و در عمل پیرو فرهنگها و ادیان دیگر.
دین - "دین"، فقط اسلام یا مسیحیت و ادیان هندویی و بودایی نمیباشد، بلکه هر گونه "جهانبینی" و "ایدئولوژی"؛ یا بایدها و نبایدها، قوانین، حقوق و احکام منطبق بر آن جهانبینی، یک نوع دین است. خواه اسلام باشد، یا لیبرالیسم، مارکسیسم، لائیسم، هگلیسم، ماکیاولیسم، پست مدرنیسم ... و یا هر نوع "ایسم" دیگری.
پس، همگان دین دارند، حتی کفار؛ چنان که در کلام وحی فرمود که به کفار بگو: « لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ / الکافرون»؛ یعنی بگو: «دین شما برای خودتان و دین من برای خودم». بنابراین، همگان دین دارند و کسی را گریزی از نوعی دین نیست، چه حق باشد و چه باطل.
سیاست – "سیاست" یعنی چگونگی موضعگیری و تدبیر در هر امری برای رسیدن به هدف؛ حال خواه امور شخصی باشد، یا حکومتی و چگونگی ادارهی یک جامعه.
در گذشته مباحث اخلاقی نیز تحت عنوان "سیاسات" طرح و تدریس میشد، چرا که اخلاق نیز همان "موضعگیری" و در سیاست چگونگی تدبیر برای اجرای مواضع نیز اضافه میشود.
بنابر این، همگان چه بخواهند و چه نخواهند، سیاسی هستند و نوعی سیاست دارند؛ چنان که در امور حکومتی و اجرایی نیز چارهای از سیاست ندارند و هر موضعی که بگیرند، خودش نوعی سیاست است.
موافقت، سیاست است – مخالفت، سیاست است – حمایت، سیاست است – دشمنی، سیاست است – پیوستن سیاست است – بریدن سیاست است - فریاد، سیاست است و سکوت نیز سیاست است.
*- یک به اصطلاح روشنفکری، در مجلسی گفت: «من از سیاست خوشم نمیآید و ابداً وارد مباحث سیاسی نمیشوم»! گفتم: این هم خودش نوعی سیاست است».
فریب نخوریم:
بنابراین، نباید اجازه دهیم که ما را با شعارهای دروغ و واقع نشدنی فریب دهند، که آن هم خودش نوعی سیاست است!
همگان، نوعی دین دارند و همگان سیاستی منطق با همان دینشان دارند؛ پس سیاست همگان عین دیانت آنهاست و دیانت همگان، عین سیاست (موضعگیری) آنهاست. اگر چه دیانت و سیاستشان، با اسم آن دینی که بر خود گذاشته و حمل میکنند، مغایرت داشته باشد. مانند مدعیان دموکراسی، که خود دیکتاتورترینها هستند، و یا مدعیان "خدمت به حرمین مکه و مدینه"، که خود خائنترینها، بدمست و جنایتکار هستند. پس از عمری وارد عرصهی سیاست منطقهای شدند و جز مسلمان کشی کاری نکردند.
دین جدای از سیاست؟!
دین (هر دینی)، اگر سیاست حکومتی، اجرایی، اجتماعی، قضایی، اقتصادی، فرهنگی، داخلی، خارجی و ... نداشته باشد، چه دارد؟! فقط «غسل و طهارت و احیاناً یک سری آداب و الفاظ شخصی»؟! آیا این دین است؟!
به عنوان مثال، اسلام را مطرح کنیم که "دین حق، کامل و جامع" میباشد؛ آیا انتظار میرود که بفرماید: روزی پنج وعده خم و راست شوید و یک الفاظی را نیز بگویید، سپس هیچ کاری نداشته باشید که چه نظامی بر شما مستولی شده است؛ تحت ولایت الهی هستید، یا ولایت طاغوت؟! – یا هیچ توجه نداشته باشید که آیا زیر چکمههای نظام سلطه