eitaa logo
پاسخ به شبهات و شایعات مجازی ۲۰۲۵
62.8هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
4هزار ویدیو
50 فایل
﷽ 🔻آیدی مدیر مجموعه پاسخ به شبهات: @Mohaanna_ir ⚠️کپی برداری از مطالب کانال فقط با درج کامل لینک مورد رضایت ماست تبادل و تبلیغات https://eitaa.com/taabblighat 🌐بقیه پیام رسان ها : 🔸http://zil.ink/pshobahat
مشاهده در ایتا
دانلود
📌متن شبهه👇 *"زری رقاص"* 👈🏼*" زری رقاص"* ڪه گوشه ای از خاطرات دوران ڪودڪی و نوجوانی زری رقاص قبل انقلاب هست و اینڪ خاطره ای از ڪتاب "زری رقاص " با عنوان "خدایِ مملی": ✳ "زری رقاص " از لحاظ سواد و‌فهم چیز دیگری بود! خوش سخن و با سواد ، ادیب و نڪته دان بانویی شاد ڪه خانقاهی نداشت. دست هایش بسیار نیرومند بود و زندگی اش از دسترنج خود و باغِ انگورش می‌گذشت. ✳ آقای "اخوان"، هم مدیر مدرسهٔ ما بود و هم معلم ؛ خوب درس می‌داد. تا اینڪه "یَرَقان" گرفت و در خانه ما بستری شد و از "زری رقاص " خواهش ڪرد طبق شرایط و ضوابط بجایش درس بدهد. ✳ "زری رقاص" روز اول حضور در ڪلاس گفت: بچه ها! امروز ما می‌خواهیم درباره "خدا" صحبت ڪنیم. فرقی ندارد "ارمنی" باشید و یا "مسلمان". همه ما از هر دین و مسلڪی با "خدا" حرف می‌زنیم. حالا خیال ڪنید خودتان تنها نشسته‌اید و می‌خواهید با "خدا" حرف بزنید. حالا از هر ڪلاسی از اول تا ششم، یڪ نفر بیاید برای ما تعریف ڪند چطوری با خدا حرف می‌زند؟ و از خدا چه میخواهد؟ ✳ در همین حال "مَملی" دستش را بالا گرفت و گفت: اجازه من بگم؟* گفت: بگو پسرم! ✳ "مملی" گالش‌های پدرش را پوشیده بود. هوا ڪه خوب بود پابرهنه به مدرسه می‌آمد. "مملی" چشمانش را بست و گفت: خدا جان! همه زمین‌های دنیا مال خودته؛ پس چرا به پدر من ندادی؟ این همه خانه توی شهر و دِه هست؛ چرا ما خانه نداریم؟ خدا جان! تو خودت می‌دانی ما در خانه‌مان بعضی شب‌ها "نانِ خالی" می‌خوریم. شیر مادرم خشڪ شده، حالا برای خواهر ڪوچڪم "افسانه"، دیگر شیر ندارد. خداجان! گاو و گوسفندم نداریم. اگر "جهان خانم" به ما شیر نمی‌داد، خواهرم گرسنه می‌ماند و می‌مرد! خدا جان! ما هیچ وقت عید نداریم. تا حالا هیچ ڪدام از ما لباسِ نو نپوشیده‌ایم و اگر موقع عید "مادرِ هاسمیڪ"، به مادرم تخم مرغ رنگی نمی‌داد، توی خانه ما عید نمی‌شد! ✳ ڪلاس ساڪتِ ساڪت بود. "مَملی" انگار یادش رفته بود توی ڪلاس است. "زری رقاص" روبروی پنجره ایستاده بود. داشت از آنجا به افق نگاه می‌ڪرد. بعضی بچه‌ها گریه می‌ڪردند. " زری رقاص" آهسته گفت: حرف بزن پسرم! با خدا حرف بزن، بیشتر حرف بزن! "مملی" گفت: اجازه بانو! حرفم تمام شد. ✳ "زری رقاص" برگشت و "مملی" را بغل ڪرد و گفت: خلاصه شده 📌 *پاسخ به شبهه*👇 اذعان می کنیم که در جامعه ی ما مشکلات اقتصادی و بی عدالتی وجود دارد. راه عبور از این مشکلات نیز به دست خودمان است. اما درباره متن فوق باید بگوییم، آنچه در این متن به «زری رقاص» نسبت داده شده در حقیقت بریده ای از کتاب «حاج آخوند» نوشته عطاءالله مهاجرانی است. داستان مذکور هم یک قضیه واقعی در مورد شخصی روحانی به نام حاج شیخ محمود رضا امانی است. اما افراد مغرض و دشمنان دین و روحانیت نه تنها این شخصیت را سانسور کردند بلکه اساسا شخصیت داستان و حتی نام کتاب را تغییر داده اند. جالب اینکه همین افراد ادعا می‌کنند دین آنها انسانیت و راستگویی است. انگیزه آنها از تغییر اسم و عنوان در نوشته فوق این است که چون در پایان این داستان مطالباتی از مسئولان مطرح شده، سعی می‌کنند با تغییر اسم شخصیت واقعی داستان و نام کتاب، کاربران را از توجه به اینکه روحانیون از جنس مردم اند و مانند همه مردم از وضعیت موجود ناراضی اند را محروم کنند. البته مدیونید اگه فکر کنید ضدانقلاب محترم دانستن را حق مردم نمی‌داند!! به برشی از متن کتاب توجه کنید که چگونه تغییر یافته است: « اما حاج آخوند چیز دیگری بود! روحانیِ ملّا، ادیب و نکته دان و عارفی که از غوغای جهان بیرون از مدرسه و شهر گریخته بود. شیخی شاد که خانقاهی نداشت. دست‌هایش .مثل کشاورزان محکم و نیرومند بود. زندگی‌اش از کشاورزی و باغ انگورش می‌گذشت» https://b2n.ir/542747 -------------------------- ☑️کانال جامع پاسخ به شبهات وشایعات در 👇 https://chat.whatsapp.com/BQgWO30a0W7Iaoes9oXf9L کانال ایتا:👇🏻 🆔https://eitaa.com/joinchat/5701648C9536f328f0 ـ‌اللهم‌ـ‌عجل‌ـ‌لولیک‌ـ‌الفرج‌ـ‌