eitaa logo
حجاب سلما( پوشش زنان آسمانی)
1.6هزار دنبال‌کننده
673 عکس
25 ویدیو
0 فایل
آیدی فروش ؛ @som9373 @solaleh_fatemi ایتا ؛ @posheshesalma اینستاگرام؛ @hejabsalma_313 آدرس👈 تهران دهکده المپیک تبلیغ ۲۴ساعته ۱۰۰۰۰تومان😍😍 کانال رضایت وپیگیری سفارشات👇👇 https://eitaa.com/joincha /2032861230Cd8d7d2dae4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻حاج آقا باید برقصه ...🔻 🍀چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند ... آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود. اخلاق‌شان را هم که نپرس ... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که ... از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود ... 🍀 دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بده‌کار خاطره و روایت نیست که نیست ... !! باید از راه دیگری وارد می‌شدم ... ناگهان فکری به ذهنم رسید ... اما ... سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد ... سپردم به خودشان و شروع کردم. 🔻گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم! خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط !!! شما هم آره حاج آقا ... ؟!! 🍀گفتم: آره ... !!! گفتند: حالا چه شرطی؟ 🔹گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید. 🔸گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟ 🔹گفتم: هرچه شما بگویید. 🔸گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن ... !! 🍀 اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم. دوباره همه‌شان زدند زیر خنده که چه شود !!! و ... در طول مسیر؛ هم از جلف‌بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم ...! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم ... می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ شده است ... از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه .. !! 🍀به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم ... اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند. کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: 🔸پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه ... حاج آقا باید برقصه ... برای آخرین بار دل سپردم؛ یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد. آب را روی قبور مطهر شهدا پاشیدم و ... 🍀 ناگهان تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد ... عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! انگار به جمعيت شوک عميقى وارد شد ... خشکشان زده بود و چند دقيقه بعد، همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد ... همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند ... شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس، آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم ... 🍀به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند.🌷 شهدا، هنوز بی‌قرار بودند ... .