معنی زنجانی چه قشنگ میگه:
از بس به یاد آن لب، گفتم به سجده یا رب
ترسم که چون بیایی من توبه کرده باشم!
#معنی_زنجانی
#مجنون_خان
🌸🍃❤️
@postchiy
🌸🍃❤️
فقط یک جاست که میشود لم داد،
پا دراز کرد،
با چای مست شد،
و بلند بلند خندید،
بی آنکه ذره ای غم آدم را اسیر کرده باشد،
میدانی کجا؟!
درست بر بلندای دوست داشتنت...
#رفیق_خوب #رفیق #چای_آتیشی #دل_نوشته #حس_خوب #زندگی_قشنگ
🌸🍃❤️
@postchiy
محسن محمدی چقدر قشنگ میگه:
اصلا درست
قصهی ما اشتباه بود
اما چقدر با تو
دلم رو به راه بود...!
#محسن_محمدی
🌸🍃❤️
@postchiy
غافلگیری روزِ تولد تاتُ.pdf
3.52M
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌸عنوان: غافلگیری روزِ تولد تاتُ
هرشب یک قصه جذاب و شیرین
برای کودك دلبند شما🍃
درکانال پستچی🌱
🌸🍃❤️
@postchiy
ما بَر درِ عشق حلقه کوبان؛
تو قفل زده کلید بُرده ...
#جناب_مولانا
🌸🍃❤️
@postchiy
🌸🍃❤️
♦️حکایت می کنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت: «این سبد گردو را هدیه می دهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه میرسد.»
مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکییکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمیداشت و پی کار خود میرفت. مردی که خیلی احساس زرنگی میکرد با خود گفت: «نوبت من که رسید دو تا گردو برمیدارم و فرار میکنم. در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمیرسد.»
او چنین کرد و دو گردو برداشت و در لابهلای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: «من از همان اول گردو نمیخواستم. این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد.»
این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد.
خیلیها دلشان به گردوبازی خوش است و از این غافلند که آنچه گرانبهاست و ارزش بسیار بیشتری دارد سبدی است که این گردوها در آن جمع شدهاند...
#داستان_شب
🌸🍃❤️
@postchiy
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا