+آقا محمد حسین آقا...
-جانم حاجی جان
+یه کانال جک میخواستم که مسلمین رو بخندونم
جک بی تربیتی هم نداشته باشه.....
-حاجی به فدات مگه کانال گیزمیز رو نداری؟!! 😲😲
+نه
-لینکشو میزارم برات 😍
نیایی ضرر کردی 😂
تازه اکبر آقا از وقتی رفته این کانال دنبال مسکرات هم نمیره از بس حالش خوبه ؛ هدایت شده😂😂😂😂
#خنده_شادی_جوک_طنز
https://eitaa.com/joinchat/171245570C292a626ea4
https://eitaa.com/joinchat/171245570C292a626ea4
تازه فیلم #دینامیت هم در کانال سنجاق شده، دوست داشتی بیا ببین🤩😍💦👇👇
https://eitaa.com/joinchat/171245570C292a626ea4
آپلود شد زود بیا دانلود کن رایگان📵🔞
دعا میکنم
وقتی وسط ناامیدی مطلقی،
یه خبر خوب
بهت زندگی دوباره بده...
#عکس_پروفایل #متن_احساسی #تکست #دلنوشته_ها
🌸🍃❤️
@postchiy
#حال_خوب ✨
مطمئن باش دل هایی که شاد میکنی یه روزی تبدیل میشه به «عجب شانسی آوردم» های زندگیت🥰...
مگه نه؟!
قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است🙃
#فاضل_نظری 🌾
🌸🍃❤️
@postchiy
از بچگی عاشقت بودم...:)🤍✨
با یادت دل ها آرام میشود... :)♥️✨
#اربعین
#محرم
#حسیــــن_جـــانم
🌸🍃❤️
@postchiy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوک من کو؟_صدای اصلی_235814-mc.mp3
12.28M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوت
🌼نوک من کو
هرشب یک قصه جذاب و شیرین
برای کودك دلبند شما🌱
درکانال پستچی🌸
🌸🍃❤️
@postchiy
🌸🍃❤️
♦️زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد. کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند. سنگ زیبای درون چشمه دید، آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد.
در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی به حالت ضعف افتاده بود. کنار او نشست و از داخل خورجینش نان بیرون آورد و به اوداد. مرد گرسنه هنگام خوردن نان چشمش به سنگ گرانبهای درون خورجین افتاد. نگاهی به زاهد کرد و گفت:
آیا آن سنگ را به من می دهی؟
زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد. مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی نگجید. او می دانست که این سنگ آن قدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند. بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد.
چند روز بعد همان مسافر نزد زاهد در کوهستان برگشت و تا او را دید به او گفت:
من خیلی فکر کردم تو با این که می دانستی این سنگ چقدر ارزش دارد خیلی راحت آن را به من هدیه کردی. بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت:
من این سنگ را به تو بر می گردانم ولی در عو ض چیز گرانبهای دیگری از تو می خواهم.
به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو باشم!
#داستان_شب
🌸🍃❤️
@postchiy