#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پرسش از استاد پورعلیزاده
موضوع: روش برخورد با نوجوانی که عاشق شده
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
سوال شما عزیزان👇🌹
سلام آقای پور علیزاده وقت بخیر
من یک دختر ...... ساله دارم که حدود ۸ ماهه با پسری ........ آشنا شده ودل بسته
خیلی من وپدرش باهاش صحبت کردیم راه و چاه نشونش دادیم گوشی رو ازش گرفتیم ولی فایده نداره خیلی دوستش داره
گاه بی گاه هم رو بیرون کوچه خیابون میبینند یا تلفنی گیر میاره زنگ میزنه
طرف مقابل هم سن دخترم هست
هنوز سربازی هم نرفته
پدر مادرش و میشناسم آدمای خوبین
ولی من و پدرش ازدواج اینجوری رو
قبول نمیکنم
۱_بخاطر سن کم
۲_مخصوصا که رابطه اینجوری هم شروع شده
۳_دیپلم هم هنوز نگرفته ترک تحصیل کرده موقع کرونا و رفته دنبال کار آزاد
۴_شغلش هنوز وردست هست
چکار کنم تا بفهمه داره اشتباه میکنه و هنوز صپختگی کامل برای ازدواج ندارن
همسرم با خود پسر صحبت کرده ولی اون اصرار به ازدواج داره
گفته قبل سربازی محرم بشن بعد بره سربازی بعد برن سرخونه زندگی
اصلا ما موافق نیستیم ولی هردو کله شق هستن
هر دو خانواده مذهبی ولی نمیدونم چرا اینجوری شد
ممنون میشم راهنمایی کنید .
🦋لطفا پاسخ استاد پورعلیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
3.01M
صوت
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پاسخ استاد پورعلیزاده
موضوع: روش برخورد با نوجوانی که عاشق شده
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
حواستون تو جشنهای غدیر باشه
🔴داریم بازی میخوریم !
نقاشی روی صورت بچه ها
شروع پدیده ی #حیوان شدن #انسان هاست ! 🧛
#مراقب_باشید
به طور سراسری آگاه سازی کنید
که توی مراسمات مذهبی مون این پدیده رو اجرا نکنن !
توی جشن 10 کیلومتری غدیر قراره این اتفاقات بیفته !
مراقب نفوذ فرهنگی و پنهان دشمن باشیم
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پرسش از استاد پورعلیزاده
موضوع: احساس #پوچی
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
سوال شما عزیزان👇🌹
سلام اقای دکتر پورعلیزاده...........
من ۱۹ سالمه و دخترم وضع مالی خانوادم متوسطه و از نظر مالی مشکلی ندارم
فرزند اول خانواده ام ........... و استان ............ زندگی میکنم
از دوران بچگیم تا حدودا ۱۶ سالگیم پدر و مادر اختلاف شدید داشتن و جو خانه اصلا اروم نبود
حس میکنم رو روان منم تاثیر بدی گذاشته
۱ سالی میشه پشت کنکورم
به نوعی میشه گفت حال بد من با اومدن کرونا شروع شد
با مادر بزرگم زندگی میکردم و با شخص دیگه ای در واقعیت در ارتباط نبودم
بعدش تایم زیادی رو تو فضای مجازی برای سرگرمی گذروندم
این روند تقریبا ۴ سالی طول کشید
و نتیجش شد اعتیاد شدیدم به موبایل
علاوه بر اون از نظر احساسی به ادمای مجازی خیلی زود وابسته میشدم ولی وقتی به خودم میومدم و میدیم فقط یه سری ادم فیکن که تا وقتی انلاینی هستن باعث میشد بیشتر احساس تنهایی کنم این اعتیاده باعث افت تحصیلی شدیدم شد
جوری که مانع به اتمام رسوندن برنامه ریزیم میشد و هنوز ادامه داره
علاوه بر اون هدف خاصی ندارم
همه اینا باعث شده احساس پوچی بکنم
یه مورد دیگه که خیلی اذیتم میکنه اینه برای فرار کردن از شرایط موجود دائم در حال خیال پردازیم
گاهی به خودم میام و میبینم حتی چند ساعت طول کشیده و تمرکز رو ازم گرفته واقعا خسته شدم لطفا بگید باید چکار کنم
🦋لطفا پاسخ استاد پورعلیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
2.34M
صوت
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پاسخ استاد پورعلیزاده
🌸
موضوع: احساس #پوچی
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
14.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرود دخترانهای که از صداوسیما پخش شد و بازتاب فراوانی در فضای مجازی داشت.
عنوان این سرود «با عقلت فیلترش کن» است که توسط گروه سرود دختران آفتاب از اصفهان اجرا شده است.
#درمان_وسواس #درمان_استرس
#درمان_اضطراب #درمان_افسردگی
#روانشناس_اصفهان #مشاوره_اصفهان
#مشاور_ازدوج_اصفهان
#مشاوره پیش از ازدواج اصفهان
#پور علیزاده_روانشناس
#پورعلیزاده_روانشناس #اصفهان
#روانشناس_اصفهان #مشاور_اصفهان
#ازدوج_اصفهان
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پرسش از استاد پورعلیزاده
موضوع: #شکست_عشقی/ دوست پسرم بعد ۲ سال میگه حالم باهات خوب نیست، من و برای ازدواج نمیخواد فقط دوست بمونیم، جدایی برام سخته از یک طرف هم غرورم شکسته، باید چکار کنم؟
سوال شما عزیزان👇🌹
┄┅┅✹🌺✹┅┅
سلام خسته نباشید اقای دکتر پورعلیزاده
دختری 40 ساله هستم که دوسال پیش با آقا پسری آشنا شدم خیلی رابطه صمیمانه و آرامی داشتیم،
ایشون بعد از یکسال و نیم به من پیشنهاد ازدواج دادن و منم جوابم مثبت بود تا اینکه دوماه پیش دعوامون شد
حین دعوا ایشون پیشنهاد ازدواجشان را پس گرفتن و گفتن چون خودش عصبی بوده و من بجای رعایت حالشون بیشتر عصبیشون کردم دیگه منو برای ازدواج نمیخواد
ولی همچنان اصرار دارن رابطه دوستی ما ادامه پیدا کنه، هرچی که باهاش صحبت کردم فایده نداشت و ازدواج کنسل شد،
حالا من نمیدونم چکار کنم چون بعداز دوسال خیلی بهش وابسته شدم و جدایی برام سخته از یک طرف هم غرورم شکسته
لطفاً راهنماییم کنید که باید چکار کنم و چه کاری درسته، ممنونم ازتون
🦋لطفا پاسخ استاد پورعلیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
نوشته های ناهید:
#داستان_سبزیاخاکستری 🟢⚪️
با لحن آروم تری گفت : دورت بگردم اینطوری نکن پریماه من که حرف تو رو قبول کردم دارم توضیح میدم که چرا عصبانی بودم ؛می دونم که حق با توست پس توام تمومش کن ؛
گفتم : یحیی حالم خیلی بده می فهمی؟ فعلا برو و دست از سرم بردار حوصله ی هیچ کس رو ندارم برو که دیگه کار خودتو کردی ؛
یعنی من اینقدر برات ارزش داشتم که نفهمیدی اگر رجب دست از پا خطا می کرد همون لحظه می کشتمش ؟ پس تو منو نشناختی ؛
اون روز و فردا ی اون روز من توی اتاقم خودمو حبس کردم و سرمو از روی بالش بلند نکردم نه با کسی حرف زدم و نه موقعی که خانجون و عمو و زن عمو اومدن در اتاق رو باز کردن و حالم رو پرسیدن جوابی دادم ؛ اونقدر دلم شکسته بود که حتی از یحیی که عشق زندگیم بود بدم میومد و دلم نمی خواست بهش فکر کنم ؛
یک هفته از باز شدن مدرسه ها گذشته بود که تصمیم گرفتم برم و درس بخونم ؛ و اونجا بود که به بی رحمی دنیا پی بردم ؛ آدم ها هر چی خودشون رو بندازن و گریه و زاری کن دنیا ترحمی به حالش نخواهد کرد و باز این خود آدم هست که باید به داد خودش برسه ؛
وضعیت من طوری نبود که حتی از خدا هم کمک بخوام ؛
مثل کسی بودم که خونه اش ویرون شده و از خدا بخواد که آجر های روی هم ریخته برگردن سر جاشون و من باید با این وضعیت می ساختم یا خودمو از بین می بردم ؛
یحیی با اینه سرکار میرفت هر روز منتظر می شد که من از خونه بیرون برم و تا دم مدرسه دنبالم میومد و حرف می زد , که : پریماه این قدر سنگ دل نباش فراموش کن چی بهت گفتم من که منظور بدی نداشتم از بس تو رو می خوام و دوستت دارم فکرای بد زد به سرم و دیوونه شدم تو که نمی تونی احساسی رو که بین ما هست نادیده بگیری ؛ من و تو بالاخره باید یک عمر با هم زندگی کنیم سر این موضوع پیش پا افتاده این همه سر سختی نکن ؛ تو که آدم کینه ای نبودی ؛ به خدا دلم لک زده تا یکبار دیگه با اون چشمهای قشنگت منو با محبت نگاه کنی ؛
گاهی هم در یک سکوت تا مدرسه منوهمراهی می کرد ؛
با اینکه دلم خون بود ولی حالا اون تنها امید زندگیم شده بود اما دلم نمی اومد باهاش حرف بزنم و بی اعتنا به راهم ادامه می دادم و طوری وانمود می کردم که چیزی نشنیدم آخه اون دلم رو بدجوری شکسته بود ؛
شاید اگر اون همه زخم بر دل نداشتم زخمی که اون بر دلم زد این همه کاری نمی شد ؛ گاهی سعی می کردم خودمو قانع کنم که همچین چیزی نبوده و حتما آقاجونم اشتباه کرده ولی یادم میومد که چطور رجب و سعادت خانم بدون هیچ اعتراضی از خونه ی ما رفتن و اینکه مامان اون همه داشت به من باج می داد مطمئن می شدم که اشتباهی در کار نبوده ؛و زندگی هر لحظه به کامم تلخ تر می شد ؛
روز ها از پس هم می گذاشتن و خیلی زود متوجه شدم که چهلم آقاجونم رسیده ؛
خب طبق رسوم اون زمان همه ی فامیل ریختن خونه ی ما و هر کس یک گوشه از کار رو گرفته بود ولی سعادت خانم نیومد و بازم این برای من نشونه ای بود که بدونم اشتباه نکردم و اون روز بعد از اینکه از سر خاک برگشتیم خونه بطور اتفاقی شنیدم که خواهر زن عموم داشت با یک نفر دیگه که جلوی دیدم نبود حرف می زد ؛و می گفت : بیچاره حسین آقا یک مرتبه از دنیا رفت اصلا آدم نمی تونه فکرشم بکنه من که هنوز باور ندارم ؛
پیش خودت باشه مثل اینکه کارگرشون رو توی اتاق پریماه دیده ؛
اون یکی گفت : وا ؟ راست میگی نه باورم نمیشه ؛
گفت : چرا نشه خواهر ؟ دختره با اون چشمهای وزغ زده اش مرد ها رو جادو می کنه خب یکی نبود به حسین آقا بگه وقتی دختر جوون توی خونه داری چرا این پسره رو توی خونه نگه داشتی اینم نتیجه اش ؛ خدا برای هیچ مسلمونی نخواد من که چشم از دخترام بر نمی دارم ؛
با شنیدن این حرفا نتونستم ساکت بمونم بدنم می لرزید و با همون حال رفتم جلو و در حالیکه خیلی بهشون بد نگاه می کردم نشستم روبروشون ؛آروم گفتم : نیره خانم تو چشمت به دخترات هم نباشه کسی اون تا بد ترکیب نگاه نمی کنه ولی دختر باید خودش پاک باشه که دخترای تو نیستن ؛ تو کجا بودی که اون اتفاق افتاد؟ با چشم خودت دیدی ؟
برای چی داری آبروی خانواده ی ما رو که خواهرتم جزو ماست ببری ؛ بهم بگو چی عایدت میشه ؟ الان خوشحالی که این خانم در مورد من داره بد فکر می کنه ؟ کجات خنک شده ؛
گفت : ای داد بیداد پریماه جان ما اصلا در مورد تو حرف نمی زدیم چرا به خودت گرفتی ؟
گفتم : یا همین الان بگو معذرت می خوام و غلط کردم یا هر چی از دخترات می دونم به همه میگم کاری می کنم روی دستت بمونن و بترشن ؛ حیثیت برات نمی زارم زود باشن؛
اینجا نیره خانم صداشو بلند کرد و توجه بقیه به ما جلب شد ؛ مامانم و زن عمو منو گرفته بودن تا از اونجا دور کنن و یک عده هم نیره خانم رو ساکت می کردن که داشت با صدای بلند و گریه های جانسور قسم و آیه می خورد که حرفی نزده و من پشت سر هم داد می زدم بگو غلط کردم ؛بگو غلط کردم ؛
دیگه دست خودم نبود تمام بدنم می لرزید و حالتی مثل تشنج گرفته بودم فقط همینو شنیدم که زن عمو می گفت ساکت شو دختر اون جای مادر توست ؛
با رمق کمی که توی تنم بود گفتم : ولی به اندازه یک نخود عقل نداره ؛ همش تقصیر شماست می دونستم که همه جا رو پر می کنین از این حرفا ؛ می دونستم شما ها آدم بزرگ ها قابل اعتماد نیستین ؛ و دیگه چیزی نفهمیدم ؛
اون روز حکیم آوردن بالای سرم و بهم قرصی داد که تا ساعت ها خوابیدم فقط گهگاهی هوشیار می شدم که مامان و خانجون رو کنارم احساس می کردم و یکبارم یحیی رو
خب من جوون بودم نمی تونستم به عواقب کاری که کردم فکر کنم به هر حال اون روزا اونقدر سختی کشیده بودم که قدرت درست فکر کردن رو هم نداشتم ؛ مثل روح سرگردون میرفتم مدرسه و بر می گشتم ؛
یکماه بعد
با همه ی غصه ای که به دلم بود حالم یکم بهتر شده بود مامان همچنان بهم می رسید؛و با وجود اینکه تمام بار زندگی روی شونه هاش افتاده بود مدام مراقب من بود و ازم هیچ توقعی برای کمک نداشت ؛
هرچند که خودش منو اینطوری بار آورده بود و نمی ذاشت دست به سیاه و سفید بزنم ؛
تا یک بعد از ظهر آخرای پاییز که هوا کاملا سرد شده بود داشتم درس می خونم که یکی زد به در و صدای یجیی رو شنیدم که گفت : اجازه هست بیام تو ؟
گفتم بفرمایید ؛ وارد شد و مادبانه ایستاد و گفت : برات گل آوردم دیگه با من دعوا نمی کنی ؟ گفتم : خوبه طلا و جواهر نیاوردی و یا هندونه ؛ بازم خوبه گل دستت گرفتی ؛
گفت : طلا و جواهر هم برات می خرم تو فقط یکبار دیگه با من مهربون شو ؛
گفتم : نترسیدی اومدی توی اتاق من ؟مامان و خانجون بهت چیزی نگفتن ؟
با سرعت اومد و نزدیک من نشست و گفت : باورت نمیشه زن عمو از دیدنم خوشحال شد و گفت پریماه توی اتاقشه برو یکم از تنهایی در بیاد ؛ من از اونا نمی ترسم از تو می ترسم
گفتم : ببخشید می دونم این روزا با تو خوب رفتار نکردم ولی یحیی خودت می دونی که چقدر دارم عذاب می کشم , اون از فوت آقاجونم خدا بیامرز اینم از رفتار اطرافیان فقط دلم به تو خوشه ؛ ممنونم که تحملم کردی ؛ فهمیدم که میشه بهت اعتماد کرد ؛
گفت : منم دلم توی این دنیا به تو خوشه ؛ بزار چند ماهی بگذره عروسی می کنیم و همیشه با هم هستیم دیگه نمی زارم کسی اذییت کنه ؛
گفتم : حتما باید زنت بشم که نزاری منو اذیت کنن ؟
گفت :حتما نباید بیام به تو بگم ؛ می دونستی خودم حساب خاله رو رسیدم می دونی اون نقشه کشیده بود که دخترشو بده من می خواست اینطوری تو رو خراب کنه ؛ به جون پریماه از اون روز با ما قهر کرده ؛
یکم بهش نگاه کردم و گفتم : یحیی ؟گفت : جانم بگو چی می خوای ؟
گفتم : راست میگی که با من عروسی می کنی ؟
گفت : معلومه از خدا می خوام ؛
گفتم : پس میشه صبر نکنیم الان دوماه و چند روز گذشته آخر این ماه عقد کنیم و بریم سر زندگی خودمون؛ هان ؟ چی میگی ؟
حیرت زده گفت : واقعا از ته دلت میگی ؟
گفتم آره می خوام زنت بشم ؛
گفت : چی از این بهتر همین امشب با آقام حرف می زنم و میام خواستگاری؛ بهت قول میدم ماه دیگه این موقع توی خونه ی خودمون هستیم ؛
ادامه دارد