نوشته های ناهید:
#داستان_سبزیاخاکستری 🟢⚪️
اون روز خیلی دلم می خواست با گلرو درد دل کنم و همه چیز رو بهش بگم و ازش بخوام کمکم کنه تا بتونم حوادث گذشته رو به دست فراموشی بسپرم ولی نمی دونم صلاح ندونستم یا دلم نیومد خواهرم رو ناراحت کنم بازم سکوت کردم و تصمیم گرفتم به تنهایی با این راز بسوزم و بسازم ؛و اون لحظه فهمیدم جز خدا کسی نیست به دادم برسه و فقط می تونم با اون درد دل بگم ؛ لبخند زدم و خندیدم تا کسی از پس اون خنده های ظاهری من غم و اندوه که در دلم جا خوش کرده بود رو نبینه ؛
روز بعد طرفای غروب عمو و زن عمو بعد از مدت ها اومدن به خونه ی ما ؛ خوب فامیل بودیم و اصلا به روی خودمون نیاوردیم ؛ حتی از اومدنشون خوشحال هم شدیم ؛ و تنها چیزی که به فکرم رسید این بود که بتونم دوباره دل زن عمو رو بدست بیارم تا با ازدواج منو و یحیی موافقت کنه ؛ احساس می کردم مامان هم دلش می خواسته که با اونا آشتی کنه اینطوری خیلی تنها شده بودیم ؛
یحیی هم سر شب اومد و دوباره خونه ی ما شور حال پیدا کرده بود مامان فورا شام درست کرد و به زور اونا رو نگه داشت ؛ ولی نمی دونستم که زن عمو با نقشه ای از قبل کشیده شده دوباره به خونه ی ما اومده .
هدیه دختر عمه ی من بود و یکسال از من کوچکتر قد کوتاهی داشت و ریزنقش و سبزه رو و خیلی با نمک بود ؛ مثل هومن ساده و بی ریا و مهربون ؛ از وقتی گلرو عروس اونا شده بود دوستی عمیقی با هم پیدا کرده بودن طوری که همه ی لحظات شون رو با هم میگذروندن ؛
اونشب سفره بزرگی توی اتاق کنار سرسرا پهن شد دور هم نشستیم ؛ با اینکه همه ی حواس من این بود که از زن عمو پذیرایی کنم و دلشو بدست بیارم نمی تونستم یاد آقاجونم نیفتم که چقدر دوست داشت این طوری دور هم جمع بشیم ؛بعد از شام همه ی بزرگتر ها برای خوردن چای رفتن به اتاق خانجون زیر کرسی و ما جوون ها همون جا موندیم ؛ گلرو روی پای من لم داده بود و هومن و یحیی با هم گرم گرفته بودن و مثل روزای گذشته چیزایی می گفتن که ما رو به خنده وا می داشتن که یک مرتبه مامان صدام زد ؛ پریماه بیا کارت دارم؛صداش طوری بود که منو ترسوند ؛ فورا رفتم ببینم چیکارم داره ؛ مچ دستم رو گرفت و کشون کشون برد به اتاق خودشو در رو بست
و با حالی پریشون گفت : مادر الهی دورت بگردم نترس ؛ هول نکن خوب گوش کن ببین چی میگم و با هم فکر کنیم و یک راه چاره پیدا می کنیم ؛ گفتم :راه چاره برای چی مامان ؟ چی شده تو رو خدا زودتر بگین دارم پس میفتم , گفت : پریماه زن عموت ؛ زن عموت ؛ گفتم : خب ؟ زن عموم چی ؟ گفت : تو رو خدا آروم باش بزار درست فکر کنیم ما نباید به ساز اون برقصیم ؛ گفتم : مامان ؟ خواهش می کنم بگین چی شده ؟ گفت : وای مادرت بمیره الهی ؛؛ حالا باید چیکار کنیم ؟زن عموت هدیه رو برای یحیی خواستگاری کرد و عمه ات هم قبول کرد وتموم شد و رفت ,می دونی عمه ات از خدا خواسته گفت کی از شما بهتر و کی از یحیی مناسب تر؛ فقط باید به هدیه بگم و نظرشو بپرسم ؛ ولی می دونم که اونم می دونه که یحیی چقدر پسر خوبیه قبلا حرفشو زده بودیم ؛ باورت میشه ؟ به همین راحتی زن عموت کار خودشو کرد ؛
بدنم چنان به لرز افتاده بود که نمی تونستم خودمو روی پا نگه دارم ؛ و اونقدر عصبانی بودم که قدرت گریه کردن هم نداشتم ؛
با تندی گفتم : زن عمو غلط کرده با هفت کس و کارش محاله یحیی هدیه رو بگیره ؛ زنیکه کور خونده خیال کرده جلوی ما این کارو بکنه من دست از یحیی بر می دارم ؟ حالا می دونم چیکار کنم چنان یحیی رو پر کنم و بندازم به جونش که بیاد جلوی جمع به غلط کردن بیفته من اون کسی نیستم که از پس زن عمو بر نیام
خواستم از اتاق بیام بیرون که مامان بازوی منو گرفت و گفت : الان کاری نکنی؛ آبروی خودمون جلوی عمه ات اینا میره صبر داشته باش بزار به موقعش ؛ گفتم : مامان من برای خیلی چیزا دارم صبر می کنم دیگه ندارم ؛ صبری برام باقی نذاشتین ؛ دست ؛ دست کنیم یحیی رو از دست میدم من بدون اون نمیتونم زندگی کنم اون نباشه من میمیرم می فهمی ؟ گفت : خب من و تو که می دونیم یحیی دلش پیش توست پس بزارش به عهده ی خودش تو کاری نکن وضع بدتر میشه ؛ گوش کن به حرفم به یحیی بگو اون خودش درستش کنه ؛ اصلا می خوای من با عمه ات حرف می زنم و بهش میگم که سر لج و لجبازی داره هدیه رو می گیره ؛ گفتم : نه نمی خوام میخوام کار رو خودم انجام بدم کوچک میشم یا نمیشم کاری که باید بکنم رو می کنم ؛
از اتاق اومدم بیرون ولی خدا می دونه که چه حال بدی داشتم مامان هنوزم دنبالم بود و التماس می کرد که آروم باشم ؛ رفتم یحیی رو صدا کردم و از اتاق اومد بیرون و پرسید چیزی شده ؟
گفتم :با من بیا کارت دارم و بردمش توی اتاق مامان و در رو بستم ؛ گفتم : دستم رو گرفتی و ازم قول خواستی ؛ از بچگی بهم گفتی که منو می خوای ؛ گفت : معلومه عزیزم ؛ مگه چی شده ؟ تو رو خدا آروم باش درست بگو ببینم منظورت چیه ؟ گفتم : آماده ای؟ می خوام الان ازم خواستگاری کنی همین الان جلوی همه ؛ مردش هستی یا نیستی ؟ گفت : تو چی داری میگی چیزی شده ؛ باز چرا رنگ و روت پریده ؟ مامانم حرفی زده ؟ گفتم : یحیی جواب منو بده الان بیا توی اتاق و سر حرف رو باز کن و بگو که منو دوست داری و می خوای زنت بشم منم قبول می کنم همین ؛ گفت : باشه ؛ باشه ولی نمی فهمم آخه برای چی؟ چرا اینطوری ؟
گفتم : زن عمو هدیه رو برای تو خواستگاری کرده می خوای با اون ازدواج کنی الان کاری نکن ؛اما اگر منو می خوای همین الان ازم خواستگاری کن تا دیر نشده ؛
گفت : ای خدا از دست این مامان , پس منظورش از اینکه بهم گفت بیا بریم خونه ی عموت امشب می خوام برات زن بگیرم این بود ؟ گولم زد ؟ باشه همین کارو می کنیم ؛ می دونم باهاش چیکار کنم اون می دونه که نفسم به نفس تو بنده بازم داره این طوری منو اذیت می کنه ؛هدیه کیه ؟برای چی من باید با اون ازدواج کنم ؟ بریم ؛ نترس شجاع باش اونقدر وجود دارم که جلوشون بایستم ؛ قبول نکرد ترکشون می کنم و میام خونه ی شما عقد می کنیم و تمام ؛ تو اصلا نگران نباش مگه بچه بازیه ؟ یا دل من دروازه ؟ این مامان منم همه چیز رو به مسخره گرفته , دستت رو بده به من با هم میریم توی اتاق می دونم باهاش چیکار کنم ؛
ادامه دارد
چرا نباید دوست داشتن و عشق را با هم اشتباه بگیرم ؟چه تفاوتی دارند ؟ – پور علیزاده
#سایت
👇👇👇
https://pouralizade.ir/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d9%86%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%d8%af%d9%88%d8%b3%d8%aa-%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%d9%86-%d9%88-%d8%b9%d8%b4%d9%82-%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d8%a7-%d9%87%d9%85-%d8%a7%d8%b4%d8%aa%d8%a8/
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞
دوستان عزیز🌹
👈سوالات شما با تغییر در کانال بارگذاری میشود مثلا چند سوال شبیه بهم با هم ادغام میشوند تا هم سوال کامل و جامع شود و هم گمنامی پرسشگران محفوظ بماند👌
. ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
🙏لطفا در سوالتان اطلاعات لازم را بنویسید که استاد بهتر بتوانند موقعیت شما را درک و سپس پاسخ مناسبی ارایه دهند
⛔️ به سوالات گنگ پاسخ داده نمیشود
. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
پاسخ سوال هر کسی مربوط و مخصوص به همان شخص است پس لطفا سوالتان را کامل توضیح دهید
. ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
آقا/خانم سن؟ مجرد/متاهل ساکن؟ وضعیت مالی؟ میزان تحصیلات؟
شاغل/غیرشاغل تعداد اعضای خانواده؟
فرزندچندم؟ سابقه ازدواج؟ تحصیلات همسر:
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞
دوستان همراه لطفا جهت یافتن پاسخ سوالات خود در مطالب گذشته کلمات و واژه مورد نظر خود را سرچ کنید
💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
فردا نوبت سوالاتی استکه ۴ و ۵ تیر فرستاده شده
افرادی که قبل از 👈 ۴ تیر 👉 سوال ارسال کرده اند و پاسخ نداده ایم 👈 فقط تاریخ ارسال سوال را بفرستید تا سریعا باز کنیم
👈هر چیزی غیر از تاریخ بنویسید میروید در نوبت مجدد