2.37M
صوت
🌹استاد پور علیزاده تخصص مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
موضوع: هنوز نمیتونم #مادر_شوهرم و ببخشم، چکار کنم؟
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
#پور_علیزاده
#مشاوره_پیش_از_ازدواج_اصفهان
#کانال_مشاوره_در_ایتا
#کانال_روانشناسی_در_ایتا
#تکه کتاب🌸
هرگاه چالشی رخ می دهد، به جنبه های مثبت اش بیندیشید که این اتفاق چقدر می تواند به رشد و سعادت من کمک کند.
باید با ناهمواری و چالش کنار بیاییم و ان ها را بپذیریم ....👍
کتاب معجزه ی افکار من
فاطمه احمدی نژاد فردوسی پور
https://eitaa.com/pouralizadeh
ماشین عروسهای لاکچری دهه شصت😌😎
کلی خاطره زنده شداااا
#نوستالژی
https://eitaa.com/pouralizadeh
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
📣
لطفا عزیزانی که قبل از 👈 ۲۵ تیر 👉 سوال ارسال کرده اند و پاسخ نداده ایم
👈 فقط تاریخ ارسال سوال را بفرستید تا سریعا باز کنیم
👈هر چیزی غیر از تاریخ بنویسید می روید در نوبت مجدد
👆توجه👆
مهربانی،🍃
نمیتواند تمام دنیا را تغییر بدهد...
اما میتواند دنیا را برای یک انسان
تغییر بدهد...🌸🍃
https://eitaa.compouralizadeh
نوشته های ناهید:
#داستان_سبزیاخاکستری 🟢⚪️
از خوشحالی می خواستم بپرم بغلش خدا می دونه که چقدر دلتنگش بودم ؛طوری که خنده اومد به لبم و تا خواستم بهش بگم که چقدر از دیدنش خوشحالم با اوقاتی تلخ گفت : اون کی بود ؟ تو برای چی با یک مرد غریبه اومدی ؟ چیه پریماه ماشین بنزش چشمت رو گرفته ؟ معلوم هست داری چیکار می کنی؟ یک هفته اس کجا بودی ؟
گفتم : یحیی یک چیزی نگو که بعدا پشیمون بشی من رفتم سرکار الانم خیلی خسته ام اصلا برای چی باید به تو حساب پس بدم ؟
گفت : باید پس بدی برای اینکه من و تو می خوایم یک عمر با هم زندگی کنیم ؛ازت پرسیدم برای چی با اون مرتیکه اومدی ؟ حق نداشتی بری توی خونه ی مردم کار کنی مگه تو کلفتی ؟
گفتم : ببینم اونوقت خرج شکم فرید و فرهاد رو تو می دادی یا عمو ؛ که ما رو به امان خدا ول کرد و رفت دنبال کارش ؛ حالا اومدی یک چیزی هم طلبکار شدی ؟
یکساله آقاجونم فوت کرده یکبار پرسیدی از کجا میارین می خورین ؟ ولم کن تورو خدا ؛
گفت : قحطی کار اومده که بری خونه ی مردم کار کنی
گفتم :آره تو راست میگی از دل خوشم رفتم خونه ی مردم کار می کنم شکمم خیلی سیر بود خوشی هم زده بود زیر دلم ؛ می خواستی چیکار کنم ؟بشینم زن عمو هر روز بیاد تن و جونم رو بلرزونه ؟
گفت : پریماه اینطوری با من حرف نزن تو اصلا عوض شدی معلوم نیست چته ؟
گفتم: ای داد بیداد معلوم نیست ؟ هنوز نفهمیدی ؟اونوقت من عوض شدم یا تو ؟
مامان و فرهاد از دور منو دیدن و با اشتیاق دویدن به طرفم ؛مامان وقتی دید که دارم با یحیی جر و بحث می کنم با ناراحتی ؛ گفت :ای وای نکن یحیی بچه ام از راه رسیده ؛
مادر الهی قربونت برم خوش اومدی دلم برات یک ذره شده بود ؛ یحیی جان بچه ام خسته اس برای چی دارین دعوا می کنین بیان بریم توی خونه حرف بزنیم ؛
پریماه برو که خانجون بی طاقتت شده ؛
یحیی گفت : زن عمو هیچی بهش نمیگی , این خانم با اون سالارزاده ی بی همه چیز اومده بود مگه نگفتین راننده میاد می بره و میاره
گفتم : نمی دونم به خدا چی بگم یحیی تو داری منو دیوونه می کنی چرا منطق سرت نمیشه؟اصلا به تو چه مربوط ؟ با هر کس بخوام میرم و با هر کس بخوام میام ؛
تو فقط پسر عموی منی الان غیر از این چه نسبتی با من داری ؟ هر وقت زنت شدم می تونی ازم بازخواست کنی وگرنه من یکی به تو حساب پس نمیدم ؛
مامان پرسید : با کی اومدی ؟ سالارزاده ؟
گفتم : ولش کنین مامان ؛ خونه ی نامزدش این طرفا بود منم با خودش آورد ،
یحیی گفت : پریماه خواهش می کنم دروغ نگو من دیدم براش دست تکون دادی ؛خیلی هم به نظر صاحب کار نمی اومد ؛ اون مرتیکه اگر نامزد داشت به خودش زحمت نمی داد تو رو برسونه ؛ هر چند بیشرف تر اونی هست که این چیزا سرش بشه ؛
گفتم : ای خدا بهم صبر بده مامان ؟ شما یک چیزی بگو ؛ و راه افتادم طرف ساختمون ؛ اونا هم پشت سرم اومدن ؛
خانجون دم در اتاقش منتظرم بود روبوسی کردم وارد اتاقش شدم و ساکم رو پرت کردم کنار اتاق ؛
یحیی دوباره پرسید , جواب بده چرا با اون اومدی ؟
گفتم : اصلا تو خونه ی ما چیکار می کنی ؟ مگه قرار نبود دیگه نیای اینجا ؟ مگه هزار تا تهمت ناروا به من نزدین چی می خوای از جون من ؟ خانجون سر یحیی داد زد ولش کن بچه رو تازه از راه رسیده و مامان ادامه داد که: درست حرف بزنین ببینم چی شده ؟
یحیی مچ دستم رو گرفت و بکش بکش با خودش برد طرف اتاقم و من داد می زدنم مامان ؟ مامان بگو ولم کنه ؛ ولی با قدرت هر چی تمام تر منو با خودش برد توی اتاق و در رو بست و دیوونه وار بغلم کرد تقلا می کردم ؛ خودمو رها کنم ولی اون منو محکم گرفته بود و زورم بهش نمی رسید ؛ فقط داد می زدنم ولم کن ؛ ولم کن چی می خوای از جونم ؛
اما این اولین باری بود که یحیی منو در آغوش می گرفت و اون حس عاشقی بر من غلبه شد و زدم زیر گریه ؛خدایا چقدر دوستش داشتم ؛ اونم اشک میریخت و در حالیکه پیشونیش رو به پیشونی من چسبونده بود بازوم هامو محکم گرفته بود گفت : پریماه نمی خوام تو رو از دست بدم ما که همدیگر رو دوست داریم چرا کارمون به اینجا کشیده ؟
آروم و با گریه گفتم : تو به من شک داری این دوست داشتن نیست ؛ یعنی تو فکر می کنی اونقدر بدم که بتونم هم تو رو دوست داشته باشم و هم به کس دیگه ای رو بدم ؟
و ازش جدا شدم و رفتم زیر پنجره نشستم اونم اومد کنارم نشست ؛ آروم گفتم : تو از هیچی خبر نداری یک دایره کشیدی دور خودت و میگی پریماه رو می خوام ؛ یحیی ناگوارم میشه وقتی می ببینم بهم اعتماد نداری ؛ تو اینطوری نبودی می دونم دلت رو زن عمو نسبت به من بد کرده ولی اینطوری نمی تونیم ادامه بدیم من نیستم ؛ گفت : قربونت برم ؛ عزیزم ؛ مامانمو راضی کردم اومده بودم همینو بگم قراره فردا بیان رسما خواستگاری تموم می شه این کابوس ؛ سرمو با افسوس تکون دادم و گفتم : بسه دیگه ؛ تو رو به خدا قسمت میدم یک ماجرای دیگه درست نکن که تا مدتی اعصاب من بهم بریزه ؛ یحیی راضی بودن
با راضی کردن فرق داره ؛ وقتی تو به زور می خوای اونو بیاری خواستگاری من؛ دوباره همونی میشه که نباید بشه ؛ دیگه حاضر نیستم با زن عمو و عمو روبرو بشم ؛ گفت : چیکار کنم تو بهم بگو چیکار کنم من نمی خوام بری خونه ی مردم کار کنی اونم اون سالارزاده های بیشرف مگه تو ندیدی با آقام چیکار کردن مامور آورده بودن بگیرنش مامان می گفت تو واسطه شدی ؛ به خاطر تو آقات رو ول کردن ؛گفتم: وای ؛ وای خدایا به دادم برس ؛ بیا حالا درستش کنم , زن عمو دوباره برای من یک حرف دیگه در آورده ؛ یحیی گوش نکن به این حرفا؛ زن عمو داره ذهن تو رو یواش یواش نسبت به من مسموم می کنه ؛اون روز مامانم بوده خانجون بوده خودشم داشت التماس می کرد؛
آخر مامان قول داد که پول رو تا دو روز دیگه آماده می کنه ؛که سالارزاده دست برداشت و رفت ؛ آخه این چه حرفیه که به خاطر من بوده ؛ می دونی معنی این چیه ؟ یحیی به خودت بیا ؛اگر به خاطر من بود که ازمون پول نمی گرفت مامانِ بدبخت من گردنبند و انگشترشو نمی فروخت آخرین پس اندازش رو نمی داد ؛خانجون هر چی پس اندازه داشت داد به عمو ؛
حالا تو چی میگی می خوای نرم سرکار ؟ تو شکم مامان و خانجون و بچه ها رو سیر می کنی ؟ یا عمو ؛ که یک قرون کف دست ما نذاشته تازه کارای بابام رو هم خراب کرده طلبکارم هست ؛ یحیی ما دیگه پول نون خریدن رو هم نداشتیم می دونستی ؟ باور کن دیگه توان ندارم نمی تونم با تو جر و بحث کنم ؛ تازه سال آقاجونم هم نزدیکه ما پول می خوایم که آبرومون نره ؛ مجبورم برم سرکاری که پول خوبی بهم میده ؛ شاید خدا به ما رحم کرده بود که اتفاقی سالارزاده رو دیدم و بهم کار داد ؛باور کن فرهاد و فرید صبح ها نون و چای شیرین می خوردن اینو می دونستی ؟ به خدا تو اشتباه می کنی از خونه تا اینجا داشت از نامزدش حرف می زد و می گفت که چقدر دوستش داره ؛ گفت : خب چرا به تو میگه ؟ نمی خوام با اون بیای می فهمی من به تو اعتماد دارم ولی به اون ندارم بیشتر از این اذیتم نکن خواهش می کنم ؛
گفتم : قرار نیست با اون بیام راننده منو میاره و می بره امروز اتفاقی مسیرش بود و خونه ی نامزدش این طرفاست ؛
ولی تو رو خدا بهم رحم کن و نزار زن عمو و عمو یکبار دیگه بیان اینجا و در مورد من و تو حرف بزنن ؛ من به تو وفا دار می مونم بهت قول میدم الان نمی خوام خواهش می کنم وقتش نیست ؛ یکم صبور باش تا ابد که اینطوری نمی مونه ؛
اصلا گیرم که من زن تو شدم زن عمو می زاره تو خرج زندگی مامان منو بدی ؟
مامان که خیلی ناراحت به نظر می رسید اومد توی اتاق و خانجون و فرهاد و فرید هم پشت سرش ؛ بچه ها خودشون رو انداختن توی بغل من و مامان گفت : آقا یحیی قرارمون این نبود هر روز تن و جون بچه ی منو بلرزونی به من گفتی منم جواب دادم حالا نه ؛ پس این بحث برای چیه ؟ خانجون حرفش ادامه داد که راست میگه حشمت کسی نیست که بیاد اینجا و نیش نزنه ؛ مطمئن باش به خوبی و خوشی تموم نمیشه ؛ مادر جان یکم صبور باش ما اینجایم و جایی نمیریم پریماه هم مال تو ولی الان وقتش نیست ؛
یحیی ساکت بود و می دیدم که چقدر داره عذاب می کشه ولی کاری از دستم بر نمی اومد ؛ مامان به خاطر من شام پلو خورش درست کرده بود و اونم نگه داشت .
اینطور که مامان می گفت نریمان پانصد تومن با چند جعبه میوه و دوتا رون گوشت اومده بود و با کلی عذرخواهی گفته بود که پریماه اینا رو فرستاده ؛ منم حرفی نزدم ولی نمی دونستم چرا نریمان این کارو کرده ؛ به هر حال از اینکه تا آخر اون ماه خیالم از بابت خانواده ام راحت بودازش ممنون بودم ؛
اونشب مامان بچه ها رو آورد توی اتاق من و همه کنار هم خوابیدیم ؛ وقتی بچه ها خوابشون برد ؛ مامان دستشو گذاشت روی سر منو آروم نوازشم کرد و گفتم : مامان ؟ خانم یک تخت دو نفره خیلی شیک بهم داده با لحاف پر ؛ ولی رختخواب خود ادم یک چیز دیگه اس ؛ گفت : قربونت برم مادر ؛ خیلی جات خالی بود نمی تونستم این خونه رو بدون تو تحمل کنم ؛ ببخشید که عرضه ندارم پول در بیارم و تو مجبور شدی بری کار کنی ؛ بهم راستشو میگی اذیتت نمی کنن ؟ جات خوبه ؟ اون خانم خیلی بد خلق و بد دهن بود همش می ترسیدم که با تو بد رفتاری کنه ؛ گفتم : نه مامان زن خوبیه ؛ با منم خیلی مهربونه ؛ اونجا دارم کار یاد می گیرم
حالا می فهمم که هیچی بلد نبودم ؛ نه کار خونه و نه آشپزی ؛ فکر می کنم رفتن به اونجا برام خوبه ؛ پرسید : این سالارزاده واقعا نامزد داره و می خواد عروسی کنه ؟ گفتم : ای بابا دورغش چیه ؛ اون روز که به خودتون گفت یادتون نیست ؟گفت : نمی دونم یکم کاراش شک بر انگیزه , چرا باید حقوق تو رو پیش پیش بده ؛ زبونم لال نتونستم جلوی خودمو بگیرم و به یحیی گفتم برای همین عصبی شده بود ؛ خب مادر به اونم حق بده می ترسه تو رو از دست بده ؛ گفتم : نیست که خیلی هم تحفه ام ؛ یا مامانش برام فرش گل پهن کرده ؛
این اولین بار بود که بعد از فوت آقاجونم با مامان به این صورت حرف می زدم و عصبی نشدم ؛
روز بعد چند دست از لباس های خوبی که داشتم رو برداشتم و یک چمدون بستم ؛ و در حالیکه فکر می کردم احمدی شب میاد دنبالم ساعت یک و نیم بعد از ظهر وقتی تازه سفره ی ناهار رو جمع کرده بودیم در خونه رو زدن ؛وقتی فرهاد باز کرد احمدی رو دیدم که چند جعبه میوه گذاشت توی حیاط ؛ من هنوز آماده نبودم و قرار بود یحیی بیاد برای خداحافظی ؛ مدتی معطل شد و بالاخره باهاش رفتم در حالیکه بازم به سختی از خانواده ام جدا می شدم ؛ و یحیی رو هم ندیدم ؛
ادامه دارد
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
کسیکه تو را
از بدی ها بر حذر دارد
مانند کسی است که
تو را به خیر و نیکی
بشارت دهد.
نکته ها و پیام ها👇👇👇
📝 همه انسان ها ممکن است ضعف ها و عیوب اخلاقی داشته باشند و از این رو ، نیازمند رفع نقایص و اصلاح رفتار خود هستند اما
چون آدمی ذاتا خود را دوست دارد کمتر میتواند عیب هایش را ببیند.
📍 بهترین راه برای پی بردن به عیوب این است که از دیگران کمک بگیریم مثل👈 مشاور☺️
📝هر چند ظاهر یک انتقاد و تذکر تلخ است ، ولی این تلخی مانند تلخی دارویی است که به وسیله آن انسان از بیماری نجات می یابد.
📝 نهی از منکر و بر حذر داشتن دیگران از ناراستی ها ، باعث جلوگیری از هلاکت میشود، پس این کار احیا کننده جامعه و انسان هاست و در حقیقت حیات بخشیدن به جامعه ، بشارت است نه ترساندن.
📝نیت و قصد ما برای باز دارندگی از منکر ، باید خیر و صلاح دیگری و نجات او از لغزش و هلاکت باشد ، در این صورت است که همانند بشارت دادن ارزش دارد.
📝 اگر کسی خیر ما را خواست و فکر ، خوی ، یا کار نادرست ما را به نقد کشید و ما را بر حذر داشت ، به جای آنکه ناراحت شده و در مقام توجیه و عیب گیری از دیگران بر آییم ، باید تذکر و انتقاد او را همانند بشارت بدانیم و از آن خشنود باشیم.
امیر المومنین علی(ع)💞
📚حکمت پنجاه نهم
#نهجالبلاغه
https://eitaa.com/pouralizadeh
مي گویند
روزی را
صبحِ زود
تقسیم می ڪنند..
هرجا که هستی
"سهمِ امروزت
"یك بغل شادی وبرکت وآرامش
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی ترکیبی از
غم و شادی
شکست و موفقیت
بالا و پایینی
رسیدن و نرسیدن
بدست آوردن و از دست دادنه
و همیشه ترکیبشون با هم از تو یه فرد قدرتمند میسازه.
پس بجای زمینگیر کردن خودت با مشکلات و شکستها، ازشون درس بگیر و دوباره حرکت کن🔥
#زندگی
#مشکلات
#رشد
https://eitaa.com/pouralizadeh
76K
سلام و عرض ادب 🌹
امروز امکان پاسخگویی به سوالات شما عزیزان را 👈بصورت صوتی 👉 ندارم.
از اینکه تا دوشنبه یا سه شنبه با شکیبایی کانال خودتون را همراهی می کنید
سپاسگزاریم🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خاطر هیچکس با همسرت بد نشو !
چون اول و آخر زندگیت فقط
همسرت برات باقی میمونه ...
با همسرت که رفیق باشی
کل دنیا هم دشمنت باشن
نمیتونن زمینت بزنن!
🎼
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
💑#نیازهای_اساسی_عاشقانه_زن_و_مرد
🙋♀نیاز های اساسی زن👇👇👇
🍃 علاقه
🌸 درک
🍃 احترام
🌸عشق ورزی
🍃اعتبار
🌸 اطمینان خاطر
🙋♂نیازهای اساسی مرد 👇👇
🌹 اعتماد
🍃پذیرش ( باور داشتن )
🌹 قدردانی
🍃تحسین
🌹 تایید
🍃تشویق
این بدان معنا نیست که هر کدام از زن و مرد به نیازهای اساسی دیگری نیاز ندارند. بلکه منظور این است که شخص ، پیش از آنکه بتواند از انواع دیگر عشق بهره مند شود باید یکی از نیازهای اساسی اش بر آورده گردد.
⁉️چگونه این نیازها را برآورده کنیم؟؟
📣📣📣
🔔ادامه این بخش جذاب را در پست های بعد همراه ما باشید..😍🙏
https://eitaa.com/pouralizadeh
39.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
سخنرانی استاد پورعلیزاده
از سه شنبه ۱۷ مرداد بمدت ۱۰ شب
ساعت ۲۰:۳۰
اصفهان ، خیابان بزرگمهر ، جنب مسجدالکریم ، کوچه شاه سیدعلی ،
منزل بانی محترم مرحوم حاج مصطفی
خمسه عشری
#محرم
#سخنرانی_استاد_پورعلیزاده
https://eitaa.com/pouralizadeh
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
#نیازهای_اساسی_عاشقانه_زن_و_مرد
💬چگونه این #نیازها را برآورده کنیم👇👇
❣زن به👈 علاقه
❣ مرد به👈 اعتماد
نیاز دارد👇
وقتی مرد به احساسات همسرش ابراز علاقه💑 نشان می دهد ، زن احساس می کند که شوهرش به او علاقه مند است و به او توجه دارد و مرد توانسته نیاز اساسی همسرش را بر آورده سازد
. زن نیز اگر به گونه ای به شوهرش بنگرد که او را باور دارد ، مرد احساس می کند که همسرش به او اعتماد دارد و همین بارور مثبت ، نخستین نیاز اساسی عاشقانه مرد را بر آورده می سازد و به خودی خود مرد نیز توجه بیشتری به احساسات و نیازهای همسرش می نماید.
❣ زن نیازمند👈 درک
❣ مرد نیازمند 👈پذیرش
وقتی مرد بدون داوری و از روی همدلی به ابراز احساسات همسرش گوش می دهد زن حس میکند که او به حرفهایش توجه و او را درک میکند . مفهوم درک کردن این نیست که با افکار و احساسات شخص تا حال حاضر آشنا باشیم بلکه مفهوم درک کردن از آنچه می شنویم و آنچه در جریان گفتگو و ارتباط ، ارزش پیدا میکند به دست می آید.
هر چه بیشتر زن احساس کند که شوهرش به حرفهای او گوش میدهد و او را درک می کند آسانتر میتواند شوهرش را بپذیرد و باور داشته باشد . مفهوم باور داشتن و پذیرش به این معناست که زن ، شوهرش را به گونه ای صمیمانه بپذیرد و از او استقبال کند و به این معنا نیست که زن فکر کند شوهرش از هر جهت کامل و بی عیب است بلکه حاکی از آن است که زن تلاش نمی کند شوهرش را اصلاح نماید . او به شوهرش اعتماد می کند که خودش در پی اصلاح خویش باشد در نتیجه مرد هم بهتر او را درک میکند
❣ زن به👈 احترام
❣ مردبه👈 تقدیر
نیاز دارد👇👇
وقتی مرد نشان میدهد که حقوق و خواسته ها و نیازهای زن در اولویت قرار دارد در واقع به همسرش احترام گذاشته است .
تقدیم یک شاخه گل🌹 و به یاد داشتن سالگرد تولد 🎂یا ازدواج 💍، ازجمله جنبه های عینی احترام گذاشتن است که برای بر آورده ساختن سومین نیاز اساسی زن بسیار ضروری است و در نتیجه به راحتی از شوهرش تقدیر می کند
و یکی از نیازهای اساسی مرد را بر طرف میکند و وقتی مرد مورد تقدیر قرار میگیرد احساس میکند که تلاش های او بی فایده نبوده است و دلگرم میشود تا بیشتر تلاش کند و خود به خود انگیزه پیدا میکند تا به همسرش بیشتر احترام بگذارد...
https://eitaa.com/pouralizadeh
نوشته های ناهید:
#داستان_سبزیاخاکستری 🟢⚪️
به محض اینکه سوار شدم احمدی گفت : خدا به دادتون برسه خانم امشب مکافات دارین ؛ سهیلا خانم و آقا نریمان می خوان شب بمونن ؛ نمی دونم این زن چطور دلش میاد بچه هاش رو ول کنه ؛ گفتم : آقای احمدی دوباره شروع نکنین من دوست ندارم غیبت کسی رو بکنین ؛ گفت : نه به مولا قسم نمی خوام غیبت کنم حقیقت رو میگم شما نمی دونی چه وضعی داره ؛ پرسیدم چه وضعی داره ؟ گفت : سه تا بچه ی عقب مونده داره شوهرشم ولش کرده رفته زن گرفته ؛ در حالیکه سعی می کردم تعجب خودمو پنهون کنم گفتم : بسه دیگه خواهش می کنم اگر اونا بخوان من بدونم خودشون بهم میگن لازم نیست شما بگین ؛ لطفا بزارین به حال خودم باشم اگر قراره هفته ای یکبار با شما بیام و برگردم نمی خوام حرف بزنم متوجه شدین ؟
اما این حرف احمدی منو به فکر فرو برد پس برای همینه که خانم اجازه نمیده سهیلا بچه هاشو بیاره اونجا و این اصلا عادله نبود ؛ خیلی دلم برای سهیلا سوخت ؛ مگه میشه اونا مادر و دختر بودن ؛ حالا چرا خانم اون همه به سهیلا بی اعتنایی می کرد و اونم تحمل نمی دونستم ؛
گفته بودم برای رسیدن به عمارت از در باغ نزدیک یک کیلومتر باید توی سربالایی میرفتم و بعد سمت راست و صد متر جلوتر سمت چپ که می پیچیدیم عمارت با فاصله ی زیادی دیده می شد ؛ از دور ماشین نریمان رو دیدم ؛و یک وانت که جلوی ساختمون کارگری ایستاده بود ؛ وقتی ایستادیم و پیاده شدم ؛ اونو دیدم که از لای درخت ها با لباس کار اومد بیرون و با دست اشاره کرد احمدی بیا کمک ؛ و رفت ؛یک پسر بچه و یک دختر کوچک دیدم که اطراف وانت بازی می کنن ؛ من توی اون شش روز اونا رو ندیده بودم ؛ وارد عمارت شدم ؛ کسی نبود حدس زدم که توی ایوون نشستن ؛ چمدونم رو گذاشتم توی اتاقم و رفتم پیش خانم ؛ پاشو گذاشته بود روی صندلی و سهیلا داشت ماساژش می داد ؛ و خانم می گفت : عه تو چقدر ضمختی یواش بمال دردم می گیره ؛ اصلا نمی خوام ولش کن ؛
بلند سلام کردم ؛ تا چشمش به من افتاد حرفشو قطع کرد و با یک لبخند گفت : اومد ؛ پریماه اومدی ؟ گفتم : بله خانم الان رسیدم ؛ چیزی لازم دارین بیارم ؟ گفت : نه ،نه بیا بشین ؛ و به شالیزار که لبه ی ایوون نشسته بود گفت پاشو براش چای بیار با این بیسکویت ها بخوره ؛ سهیلا گفت : دیدین گفتم میاد
گفتم : مگه قرار نبود نیام ؟ خانم گفت : قرار که نه ولی فکر کردم فرار کردی آخه هر چی بهت گفتم بمون تا چشمت افتاد به نریمان شال وکلاه کردی و نظر منو نپرسیدی؛ دستم رو گذاشتم روی شونه ی خانم و با محبت فشار دادم و گفتم ؛ قربونتون برم دلم برای خانواده ام تنگ شده بود ببخشید ؛ چند بار زد روی دست منو وگفت :خوبه ؛حالا که اومدی ؛ اصلا من آدم خودخواهی هستم همه اینو می دونن ؛ یک عمر فداکاری کردم کسی قدرم رو ندونست حالا می خوام اینطوری زندگی کنم ؛ سهیلا گفت : مامان منو اینطوری نگاه نکن هر کسی رو نمی پسنده ؛ خانم همینطور که پاشو به زحمت از روی صندلی میاورد پایین گفت : هر کسی منظورت شالیزاره ؟ معلومه خب چرا باید اونو بپسندم ؛ سهیلا گفت : وای دیرم شد نریمان چقدر طولش داد ؛ و به شالیزار که با یک لیوان چای اومده بودگفت برو از آقا بپرس اگر کارش طول می کشه من با احمدی برم ؛
فهمیدم که اونا نمی خوان شب رو بمونن و نفهمیدم احمدی برای چی به من عکس اینو گفته بود ؛
نیم ساعتی طول کشید که نریمان اومد خیس غرق بود و لباس کار تنش بود سر و وضعی بهم ریخته داشت ؛ سلام منو جواب داد و گفت : خواهر جون من برم یک دوش بگیرم بریم ؛ باید ثریا رو ببرم برای پُرو لباسش ؛ وای منم دیرم شده ؛ در ضمن مامان بزرگ این میوه ها داره حیف میشه ؛من فردا چند تا کارگر می گیرم یکجا همه رو بچینن و می فرستم میدون؛ کلی خراب شده و ریخته روی زمین ؛ و با سرعت رفت طبقه ی بالا ؛
من رفتم به آشپزخونه تا ببینم شالیزار برای شام خانم چی درست کرده ؛ و بهش کمک کنم ؛ نمی خواستم زیاد با اونا قاطی بشم مخصوصا که می دونستم یحیی خوشش نمیاد ؛ مشفول کار بودم که صدای نریمان رو شنیدم از همون جلوی در آشپزخونه گفت : پریماه ما داریم میریم مامان بزرگ دست تو سپرده ؛ اما سهیلا خانم اومد توی آشپزخونه و با من رو بوسی کرد و رفت ؛
ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫الهـی🙏
🍃تو این
💫شب زیبـا
🍃هیـچ قـلبى
💫گرفتـه نباشه
🍃و هر چى خوبیه
💫خداست براى همه
🍃خـوبان رقم بخوره
💫آرامـــــش مهمـــــون
🍃همیشــــگى دلاتـــــون
💫امشب بهترینهارابراتون آرزو دارم
✨شبتون بخیردرپناه خدای مهربون✨
https://eitaa.com/pouralizadeh
استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
محبت چشمه ای است از جنس نور
هم ارادت هم سلام از راه دور
بهترین انسان ها کسانی هستند که نمیتوانند نسبت به مشکلات نیازمندان بی تفاوت بمانند
و شما دقیقا از این نوع هستید☺️🙏
خدایا سپاسگزارم بابت وجود انسان های پر خیر و برکت و فرهیخته سرزمینم ایران🇮🇷🙏
تشکر و تقدیر برای شماست که همواره لطفتان را بر ما ارزانی داشتید از زحماتتون بی نهایت تشکر میکنم🌸✨🙏🌸✨
از خداوند متعال برایتان سلامتی ، بهر ورزی، طول عمر با عزت همراه با توفیقات روز افزون را خواستارم🤲✨🤲🕊
سپاس بابت پیام پر مهر و محبتتان🌹
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پرسش از استاد پورعلیزاده
موضوع: احساس میکنم یه نفر داره من و نگاه میکنه و همش داره کنترلم میکنه / #وسواس فکری
سوال شما عزیزان🌹👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
✅️ مشخصات پرسشگر محترم حذف شده است 👈 به سوالات بدون مشخصات پاسخ داده نمیشود
سلام روزتون بخیر آقای دکتر من 27 سال سن دارم ، جدیدا هم متاهل شدم ، چند ماهی هست که دائما احساس میکنم یه نفر داره منو نگاه میکنه و همش داره کنترلم میکنه ، خیلی خیلی بده اصلا آدم ترسویی نبودم و نیستم ، اینقدر حضورش برام پررنگه که گاهی اوقات دلم میخواد بزنم زیر گریه و بهش بگم دست از سرم برداره
یه درکی دارم از اینکه واقعا کسی نیست و به خودم میگم همش فکره ، اما این حس دست از سرم بر نمیداره ، در حدی که بعضی وقتا یک دفعه بر میگردم که به خیال خودم غافلگیر بشه و بتونم ببینمش ، اما وقتی میبینم هیچی نیست احساس بدتری بهم دست میده از شما کمک و راهنمایی میخوام راجب این موضوع ممنون🙏
🦋لطفا پاسخ استاد #پور_علیزاده #روانشناس_اصفهان #مشاور_اصفهان را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
868.6K
صوت
🌹استاد پور علیزاده تخصص مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
موضوع: احساس میکنم یه نفر داره من و نگاه میکنه و همش داره کنترلم میکنه / #وسواس فکری #وسواس فکری
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
#پور_علیزاده #روانشناس_اصفهان
#مشاوره_اصفهان #تکرار
#مشاوره_پیش_از_ازدواج_اصفهان
#کانال_مشاوره_در_ایتا
#کانال_روانشناسی_در_ایتا