┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پرسش از استاد پورعلیزاده
موضوع: پدرم #اختلال_پارانویید و #شکاکه در خانه زندانی مان کرده نمیگذاره #مسواک بزنیم که مبادا کسی بهمون توجه کنه / #خواستگار طلاقی دارم #پارانویید
سوال شما عزیزان🌹👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
سلام استاد عزیز دختری ۲۶ ساله هستم ، فوق لیسانس گرفتم. محجبه ام، سه برادر دارم که یکی از انها ۳ سال از من کوچکتره، پدرم اینقدر بد دل و شکاکه تا حالا تنها جایی نرفته ام ؛ پرستار شدم تا ایستگاه اتوبوس مادرم باید میومد بعد موقع برگشت میومد دنبالم...
مثلاخاستگار زنگ میزنه به بهانه های الکی رد میکنه یا وقتی کسی میخاد بیاد غر میزنه تا حتی بشقاب میوه ها را شکست از اون طرف هم محدودم کرده با دوست هام رابطه ندارم چون نه میزاشت من خونه اونها برم و نه اونها میتونستم خونمون دعوت کنم، ادکلن نمیتونم بزنم چون حساسه و میشکنه، تا حتی مسواک تو حیاط یا حمام میزنم که بو خمیر دندان نفهمد، و محدودیت هاش زیاده خییلی اذیت میشم، یا مانتو یا کفش یا خودش میخرد یا با هم میریم خرید و تنهایی نمیتونم چیزی بخرم دقیقا صبح که چشمام باز میشه تا شب فقط در ودیوار میبینم و مثل یه خدمتکار تو خونه هستم یا یه جورایی مثل زندانی ها هستم، دانشگاه که میرفتم گوشی نداشتم... ولی در عین حال سعی کرده ام شاد باشم با همه بگو و بخند دارم... در ضمن تنها جایی که میبردم خانه مادر بزرگم هست و یکی از خاله هایم... با پسر دیگه ای نیستم ، من خانواده شلوغ و بگو و بخند دوست دارم اما حیف که الکی محدودمان کرده... اصلا مشاوره و روانپزشک نمیاد، ( با مردم یا همسایه ها بگو و بخند دارد و در جامعه خوش اخلاقه ) استاد چیکار کنم؟؟
استاد یه خواستگار که میشناسیمش خیییلی خانواده خوبی اند و پسره خوبه، چند سال پیش برام اومد و بابام ردش کرد. بعد زن گرفت و یکسال عقد بود و طلاق گرفتند، الان دوباره خواهرش به مادرم گفته که دختره خوب نبود و طلاق دادیم، دخترت را بده به ما خوشبختش میکنیم، مامانم گفت بالاخره برادرتون الان طلاقی هست و شوهرم قبول نمیکنه،
به نظرتون اصرار کنم و راهش بدیم و بله را بهش بگم و قبولش کنم تا از این وضع راحت بشم؟؟
🦋لطفا پاسخ استاد #پور_علیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
2.86M
صوت
🌹استاد پور علیزاده تخصص مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
موضوع: پدرم #اختلال_پارانویید و #شکاکه در خانه زندانی مان کرده نمیگذاره #مسواک بزنیم که مبادا کسی بهمون توجه کنه / #خواستگار طلاقی دارم #پارانویید
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
#پور_علیزاده #روانشناس_اصفهان
#مشاوره_اصفهان #تکرار
#مشاوره_پیش_از_ازدواج_اصفهان
#کانال_مشاوره_در_ایتا
#کانال_روانشناسی_در_ایتا
وقتی کودک نقاشی می کشد، دائما از او نپرسید: چی کشیدی؟نقاشی ورنگ بازی، فعالیتی برای تمرین مهارتهای دست ورزی کودک وهماهنگی چشم و دست اوست. این بازی خلاقیت کودک راپرورش داده وبه اواجازه خیال پردازی میدهد.گاهی کودک فقط دوست دارد.رنگ را برروی کاغذ بکشید واثر آنراببیند.گاهی ممکن است بخواهدهیجانات واحساساتش رادرقالب رنگهای مختلف نشان دهد.گاهی کودک فقط میخواهد جرات وجسارتش رابا حرکت محکم قلمو برروی کاغذ نشان دهد.کودک ازنقاشی کردن لذت میبردنه از نتیجه نقاشی اش.این لذت را با پرسیدن سوال «چی کشیدی» ازاو نگیریم.
https://eitaa.com/pouralizadeh
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پرسش از استاد پورعلیزاده
موضوع: #شوهرم و #دوست ندارم چیکار کنم، هرکاری می کنم واقعا نمی تونم از ته دل دوستش داشته باشم و همیشه با مردای دیگه #مقایسه می کنم، چیکار کنم شوهرم به چشمم بیاد واقعا #دوستش داشته باشم خیلی #افسردگی گرفتم
آرزو می کنم کاش زمان به عقب بر می گشت و باهاش ازدواج نمی کردم
سوال شما عزیزان🌹👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
.سلام استاد خسته نباشید من خانمی 28 ساله تحصیلاتم دیپلم است با خانواده ام در زندگی می کردم که همانجا با خانواده ی شوهرم آشنا شدم ازدواجم کاملا سنتی بود وقتی خانواده ی شوهرم به خواستگاری من آمدند هیچ شناختی از شوهرم و خانواده اش نداشتم و با اینکه خانوادهای شوهرم فقط چند جلسه برای آشنایی آمده بودند جواب مثبت داد شوهرم را به هیچ عنوان ندیدم و فقط در جلسه بله برون با پدرم ملاقات داشت و من نه ایشان را دیدم و باهاش حرف زدم این رسم خانواده ی پدریم بود که تا زمان که عقد انجام بشه نباید دو نفر باهم حرف بزنند و یا همدیگر را ببینند ولی دلم نمی خواست طبق رسومات آنها ازدواج کنم هرکاری کردم و هرچه صحبت کردم که من باید ایشان را ببینم و صحبتی داشته باشیم زیر بار نرفتند تا یک سال که به همین منوال گذشت شوهرم خانواده است که اینطور که خودش تعریف می کنه دوران کودکی و نوجوانی سختی داشته و از همان سن شروع می کنه کار کردن و اینکه توی دوران کودکی و نوجوانی به شدت توسط خانواده اش مورد بی مهری قرار گرفته بعد یه سال قرارشد عقد انجام بشه که وقتی برای خرید حلقه با شوهرم رفتم خرید ایشان را دیدم که اصلا ازش خوشم نیامد وقتی به خانواده ام این موضوع را گفتم خیلی خونسرد گفتن حاضر نیستند این ازدواج را بهم بزنند وابروشون می ره به ناچار عقد بستیم و یک ماه بعد عقد عروسی شوهرم خیلی عصبی و پرخاشگر هستش و بسیار یک دنده در موضوعات روزمره فقط نظر و حرف خودش برایش مهم است وگمان می کند بقیه خنگ و نفهم هستند دوتا دختر دارم که شوهرم خیلی باهاشون بد رفتاری می کنند وقتی بهش می گم اینجوری با بچه ها رفتار نکن می که من بچه بودم پدر و مادرم بدتر ازاین باهام رفتار می کردند جلوی خواهر و برادرانش توهین می کنه و هرچه دلش می خواد میگه واقعا دیگه خسته شدم وقتی مریض می شم اصلا بهم اهمیت نمی ده هیچوقت حرفم را گوش نمی ده حتی توی مسایل روزمرگی و پیش پا افتاده خودم هم هرکاری می کنم واقعا نمی تونم از ته دل دوستش داشته باشم و همیشه با مردای دیگه مقایسه می کنم شوهرم را از خودگذشتگی به هیچ عنوان ندارم خدانکنه اگه یه حرف کوچیکه یا یه بحثی از خانوادهام پیش بیاد که اون وقت بیچاره ام می کنه که مادرت اینطوری گفت یا بابات اینطوری گفت از بس بین خانوادم مثل افراد مستبد رفتار کرد و علنی به همه توهین می کنه که شما نمی فهمید و همه خنگ هستید همه ازش دوری می کنند و حتی خانوادهام رفت امدشون را با ما کم کرده و خیلی واضح می کن از رفتار شوهرت خوشمون نمی یاد خودم هم واقعا خسته شدم که فقط من من می کنه اگه کاری واسه کسی انجام بده بلافاصله از طرف مقابل انتظار داره جبران کنه حتی اگه طرف مقابل در اون موقعیت قادر نباشه جبران کنه خیلی خود خواه و مغرور هستش اصلا محبت کردن و خوبی کردن را بلد نیست
نمی دونم باهاش چه جوری رفتار کنم وقتی یه حرفی پیش می یاد خیلی با لحن خوب بهش توضیح می دم ولی بازم حرف خودش را می زنه
آقای دکتر چیکار کنم شوهرم به چشمم بیاد و واقعا دوستش داشته باشم خیلی افسردگی گرفتم همیشه آرزو می کنم *کاش زمان به عقب بر می گشت و باهاش ازدواج نمی کردم کاش واقعا در برابر همه وایمستادم وبه این ازدواج تن نمی دادم* خیلی نظراتمون با هم فرق می کنه مثلاً من دوست دارم که بچه هام درس بخوانند ولی شوهرم میگه درس به درد نمی خوره فقط لازمه چند کلاس درس بخونی بسه شرط ازدواجم با شوهرم این بود که اجازه بده برم دانشگاه که اون موقع قبول کرد ولی بعد ازدواج اجازه نداد درس بخونم خیلی خستم از این شرایط حتی اینقد افسردگی گرفتم که حوصله ی بچه هام را ندارم و باهاشون بد رفتاری می کنم از دست خودم خسته شدم شوهرمو دوست ندارم چیکار کنم
🦋لطفا پاسخ استاد #پور_علیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
3.39M
صوت
🌹استاد پور علیزاده تخصص مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
موضوع: #شوهرم و #دوست ندارم چیکار کنم هرکاری می کنم واقعا نمی تونم از ته دل دوستش داشته باشم و همیشه با مردای دیگه مقایسه می کنم
آرزو می کنم کاش زمان به عقب بر می گشت و باهاش ازدواج نمی کردم
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
#پور_علیزاده #روانشناس_اصفهان
#مشاوره_اصفهان #تکرار
#مشاوره_پیش_از_ازدواج_اصفهان
#کانال_مشاوره_در_ایتا
#کانال_روانشناسی_در_ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🦋🍀
و نذر کُن
حالِ خوب را
میانِ پریشانیِ زمین...🌱
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پرسش از استاد پورعلیزاده
موضوع: #ازدواج با دختری که لهجه داره و چند ماه از پسرم بزرگتر هستند
سوال شما عزیزان🌹👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
.سلام وقتتون بخیر
پسرمن ۲۵سالشه ودانشگاه ازدختری ۲۶ساله خوشش اومده وبه صورت سنتی من از خانواده ایشان خواستگاری کردم و ۲جلسه کافی شاپ باهم وعده کردیم وصحبت کردیم اما بعد از اون برای سنش که بیشتره من وپدرش تمایل به این ازدواج نداریم، در ضمن خانواده ایشان اهل ....... هستن ولهجه ی متفاوتی بامادارند واین موضوع باعث شدکه به پسرم بگیم که ازاین کار صرف نظر کنه اما خیلی ناراحته،به نظرشما این ازدواج مشکل ساز نمیشه؟ از لحاظ سن وفرهنگ وموقعیت زندگی اصلا با هم مشابهت نداریم؟
در ضمن از لحاظ حجاب هم پوشش چادر ندارن ایشون ومایک خانواده مذهبی وبا پوشش چادر هستیم
درمورد چادر باهاشون صحبت کردم میگن من باچادر قهر نیستم ومیتونم چادرسرم کنم.
اما آیا میشه ؟؟🤔
ممنون میشم راهنمایی کنید🙏
🦋لطفا پاسخ استاد #پور_علیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
1.03M
صوت
🌹استاد پور علیزاده تخصص مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
موضوع: #ازدواج با دختری که لهجه داره و چند ماه از پسرم بزرگتر هستند
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
#پور_علیزاده #روانشناس_اصفهان
#مشاوره_اصفهان #تکرار
#مشاوره_پیش_از_ازدواج_اصفهان
#کانال_مشاوره_در_ایتا
#کانال_روانشناسی_در_ایتا
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
39.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
سخنرانی استاد پورعلیزاده
از سه شنبه ۱۷ مرداد بمدت ۱۰ شب
ساعت ۲۰:۳۰
اصفهان ، خیابان بزرگمهر ، جنب مسجدالکریم ، کوچه شاه سیدعلی ،
منزل بانی محترم مرحوم حاج مصطفی
خمسه عشری
#محرم
#سخنرانی_استاد_پورعلیزاده
https://eitaa.com/pouralizadeh
نوشته های ناهید:
اونا که رفتن یک نفس راحت کشیدم منم واقعا حوصله ی کسی رو نداشتم ؛ همینطور که کار می کردم یاد یحیی افتادم اینکه حالا میره خونه ی ما و می ببینه من نیستم ؛ آخ که چقدر داشت رنج می برد و چطور یک مادر تونسته راضی به عذاب بچه اش بشه نمی فهمیدم ؛ اونقدر دلم از دنیا پر بود که دیگه نمی خواستم به کسی اعتماد کنم هنوز لحظه ای که آقاجونم از دنیا رفت و دیگه نفس نمی کشید رو نتونسته بودم فراموش کنم و اینکه دلیل مرگش چه کسی بود ؛ احساس بدی داشتم و درد بزرگم این بود که باید این زار رو تا آخر عمرم تنهایی به دوش بکشم ؛ و این وسط یحیی هم شده بود قوز بالا قوز من و تکلیفم با اونم روشن نبود .
که خانم صدام کرد ؛ با سرعت از آشپزخونه بیرون رفتم ؛ بوی ادوکلن نریمان توی راهرو پیچیده بود ؛ اون داشت میرفت پیش کسی که دوستش داشت و من و یحیی هر وقت بهم می رسیدیم چیزی که اتفاق میفتاد جر و بحث و دعوا بود ؛
خانم با تندی گفت : کی به تو گفته بری توی آشپزخونه کار کنی ؟ گفتم : کار نمی کردم خانم ؛غذا تون رو باید خودم رسیدگی کنم ؛ گفت : تو دستوربده خودت نکن ؛ شالیزار خیلی زود بد عادت میشه ؛ سابقه ی این کارو دارم بیا برام کتاب بخون ؛
گفتم چشم و رفتم توی اتاقش کتابی رو که شب ها دنبال می کردیم رو آوردم و کنارش نشستم و باز کردم ؛ تا اومدم شروع کنم گفت : چرا سیاه رو از تنت در نیاوردی ؟ گفتم : خانم اجازه بدین سال آقاجونم تموم بشه به خاطر شما چشم ولی وقتی دلم راضی نیست اذیت میشم ؛ و خوندم ؛
مارگریت از روی برف ها خودش را کشاند تا نزدیک دکه ی سیگار فروشی که هنوز چراغش روشن بود نور امیدی به دلش افتاد و با نیروی کمی که در بدن داشت با انگشت های یخ زده چند ضربه به دیواره ی چوبی آن زد ولی پیر مرد سیگار فروش صدایی نشنید مارگریت خواست فریاد بزند من اینجام نجاتم بدین ؛ ولی یخ لب هایش را بهم دوخته بود ؛ دستش سست شد و دیگر نتوانست حرکتی کند تا پیر مرد از وجودش آگاه شود
پیرمرد آخرین پوکش را به سیگارزد و دودش رو قورت داد و سو چراغ را کم کرد و روی نیمکت چوبی داخل دکه دراز کشید ؛ خانم آهی کشید و گفت : پریماه بهم بگو برای چی تو اینقدر غمگینی ؟ می فهمم که سعی می کنی ولی نمی تونی از من پهنونش کنی ؛ رفتی و برگشتی دوباره شدی همون پریماهی که روز اول اومده بود ؛ از چی این همه رنج می بری؟ بهم بگو ؛ گفتم : نمی تونم مرگ آقاجونم رو فراموش کنم فقط همین ؛ گفت : اگر دوری از خانوادت این همه ناراحتت می کنه من نمی خوام تو اینجا بمونی ؛ گفتم : نه راستش دلم می خواد از خونه دور باشم یکی از دلایل اینکه قبول کردم بیام اینجا همین بود ؛ گفت : دلیل دیگه ای نداشتی ؟ گفتم : چرا شما بودین ؛ ازتون خوشم اومده بود ؛ یعنی چطوری بگم از همون اول که شما رو دیدم مهرتون به دلم افتاد ؛ ولی دلیل اینو نمی دونم ؛ شاید این روزا کمتر صداقت دیدم ؛ گفت :پس از چی این همه دلخوری ؟کی بهت نارو زده اونم توی این سن کم ؟ گفتم : نمی دونم حق دارم یا نه ؛ ولی من یک چیزایی رو می فهمم که احساس می کنم دیگران متوجه اش نیستن ؛
گفت : مثلا چی ؟ گفتم : یکی از اونا اینه که حرف توی دهن هیچ کس بند نمیشه ؛ حتی بزرگتر های من دائم در حال خبر چینی و تهمت زدن هستن بدون ملاحظه ی احساس دیگران ؛ من از این کارا بدم میاد ؛ حتی دلم نمی خواد پشت سر دشمن خودمم حرف بزنم ؛ولی اونا بدون در نظر گرفتن عواقب کارشون هر چی به دهنشون میاد میگن ؛ گفت : می دونم چی میگی من این اخلاق رو در تو دیدم ؛ نه سئوال می کنی و نه کنجکاوی ؛ اما من اولش از شکلت خوشم اومد ؛و حالا از اخلاقت ؛
خانم ساکت شد ؛ تنگ غروب بود و هوای خنک باغ و صدای آبی که با عجله و زمزمه کنان از نزدیک ما می گذشت و پرنده های تشنه از خوردن میوه ها ؛که با سر و صدا نوک به آب می زدن ؛ و صف کلاغ هایی که هر روز بعد از ظهر از بالای سرمون رد می شدن منو هم وادار به سکوت کرد ؛ نمی دونم چقدر هر دو به همون حال موندیم که یک مرتبه خانم مثل اینکه یک چیزی یادش اومد باشه با صدای بلند گفت ؟ می دونی چیه پریماه ؟خندم گرفت و گفتم : خانم ترسیدم چی رو می دونم
اونم خندید و گفت : آره ؛ من فکر می کنم و فکر می کنم یک مرتبه به زبون میارم این اخلاق بیشتر پیرهاست ؛ باید تحمل کنی ؛گفتم : من دوستتون دارم تحمل لازم نیست شما خیلی شیرین هستین ؛ گفت : ای زبون باز ،گفتم : حالا بخونم ؟ گفت : نه ؛ پریماه می دونی یک روز من خیلی خوشگل بودم ؛یک شازده خانم تمام عیار ؛ چهارده سالم بود که عاشق شدم ؛ خب زمان ما عادی بود ؛ شابابای من هر سال عاشورا توی خونه خرج می داد و تعزیه به پا می کرد ؛درست سر ظهر عاشورا ؛ رضا شاه قدغن
کرده بود و بگیر بگیر عجیبی بود؛ کمال که اون موقع تازه رفته بود توی امنیه و هنوز سرهنگ نشده بود ؛ رو بین جمعیت دیدم ؛ آخرشم نفهمیدم اون روز برای چی اومده بود خونه ی ما ؛؛ اونطوری که شابابا فکر کرده بود از طرف امنیه یا واقعا اومده بود عزا داری ؛ پریماه ؟ تو تا حالا خاطر خواه شدی ؟ گفتم : بقیه اش رو بگین ؛ در صورتش یک حالت خاصی دیدم انگار احساس می کرد جوون شده و یاد اون زمان ها اونو به وجد آورده بود ادامه داد :
یک روز عاشورا بود من دیدمش و اونم منو دید برای چند لحظه بهم خیره شدیم و من خجالت کشیدم و چادرمو کشیدم روی صورتم و فرار کردم ؛ بگذریم که چی شد فقط یادمه که خیلی زود با مادر و پدرش و چند از قوم و خویش هاش اومدن خواستگاری و چون توی امنیه بود و شا بابا همیشه از درد سر اونا می ترسید صلاح دونست که یک داماد امنیه چی داشته باشه ؛ خلاصه منو فقط به یک شرط دادن به اون جوون بیست ساله ؛که فامیلش رو عوض کنه ؛ آخه اون زمان می پرسیدن پدرت چیکاراس یا اسم پدرت چی هست و فامیل رو بر همین اساس میذاشتن ؛ فامیل اونم نقی میراب بود ؛ اونم رفت و به سالارزاده تغییر داد ؛با اینکه وضع مالی خوبی نداشت من خیلی خوشحال بودم عاشق و شیدای هم بودیم ؛ اما زمان عاشقی ما یکسال طول کشید؛ توی اون یکسال عبد و عبید من بود چیزی نبود که بخوام و فراهم نکنه ؛اونقدر قربون و صدقه ی من میرفت که فکر می کردم ملکه ای افسانه ای هستم ؛ تا اینکه سر یکسال من همین سهیلا رو بدنیا آوردم . شکمم بزرگ بود وخودمم سر حال همه می گفتن یک پسر چاق و سر حال می زای ؛ ولی وقتی بچه بدنیا اومد شنیدم که می گفتن وای وای این بچه نارسه ؛ همش آب بوده؛
دنیا روی سرم خراب شد ؛ در حالیکه من و کمال خیلی به اون بچه دل بسته بودیم و منتظر بدنیا اومدنش هردو وارفته بودیم ؛ اونقدر کوچک و ظریف بود که نمی شد لباس تنش کنیم طوری که اونو لای پارچه می پیچیدن در حالیکه بدنش زخم بود و باید مداوا می شد ، هیچکس فکر نمی کرد زنده بمونه ؛ولی من ازش دل نکندم شبانه روز به کمک دایه ای که خودمو بزرگ کرده بود ازش مراقبت می کردم و با نوک قاشق بهش شیر می دادم ؛ و صبح تا شب بالای سرش می نشستم و گریه می کردم ؛ دیگه دلم نمی خواست با کسی حرف بزنم ؛ و خیلی احمق بودم که خیال می کردم کمال هم مثل منه ؛ولی نبود با دیدن بچه توی ذوقش خورده بود و می گفت منو سر شکسته کردی ؛ وراه عیاشی و خوش گذرونی های شبونه براش باز شد ؛و خب هر وقت دیر مست میومد خونه باهاش دعوا می کردم و اون می گفت چیه بشینم گریه های تو رو تماشا کنم ؟ یکسر غمبرک زدی و ماتم گرفتی اونم برای بچه ای که امروز نمیره فردا میمیره ؛باورت نمیشه می خواست زنده به گورش کنه من نذاشتم ؛
خانم آه بلندی کشید و گفت : ای داد بیداد ؛ اون زمان به یکباره کاخ آرزوهای من فرو ریخت انگار خدا یک زمان کوتاه بهم داده بود و فکر می کرد برای من همین بسه ؛خانم ساکت شد و غم سنگینی رو توی چشمش دیدم ؛ و خیلی آهسته ادامه داد : پریماه منو ببر به اتاقم یکم بخوابم به خاطر سهیلا بعد از ظهر خوابم نبرد برای شام بیدارم کن ؛ همینطور که زیر بغلش رو می گرفتم گفتم : قرص هاتون رو خوردین ؟ گفت : آره از گیر اون فضول که نمی تونم در برم ؛ گفتم : بقیه اش رو برام تعریف می کنین ؟ گفت :وا ؟ دوست داری ؟ گفتم : آره ؛ چون یک شباهت هایی هم به زندگی من داشت انگار سرنوشت آدم ها شبیه هم ساخته شده ؛ گفت : برات میگم شاید تو راه منونری ؛ در حالیکه میرفتیم بطرف اتاقش گفتم : خانم ؟ به نظرمن شما زن خوشبختی هستین و عاقبت به خیر شدین ؛ درسته ؟ گفت : یک روز برات تعریف می کنم اونوقت قضاوت کن حالا زوده ؛
ادامه دارد
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
📣
لطفا عزیزانی که قبل از 👈 ۳۱ تیر 👉 سوال ارسال کرده اند و پاسخ نداده ایم
👈 فقط تاریخ ارسال سوال را بفرستید تا سریعا باز کنیم
👈هر چیزی غیر از تاریخ بنویسید می روید در نوبت مجدد
👆توجه👆
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
فواید شگفتانگیز ۳۰ دقیقه پیادهروی صبحگاهی
https://eitaa.com/pouralizadeh🌸🍃
هر وقت به تو
سلام و درود فرستادند
تو بهتر از آن پاسخ بده
و هر وقت به تو
نیکی کردند
تو بیشتر از آن
نیکی و بخشش کن
امیر المومنین علی(ع)💞
📚حکمت شصت و دوم
#نهجالبلاغه
https://eitaa.com/pouralizadeh🌸🍃
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پرسش از استاد پورعلیزاده
موضوع: #اعتیاد پدرم را چه موقعی به #خواستگارم بگوییم؟ #خواستگار #ازدواج
سوال شما عزیزان🌹👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
سلام آقای دکتر روزتون بخیر
من در سخنرانی شما در همایش های با شما آشنا شدم ی سوال داشتم بی زحمت ممنون میشم راهنمایی کنید من و😢 واقعیت من پدرم اعتیاد داره. حالا میخام بدونم بنظر شما وقتی خواستگار میاد باید توی همون جلسه اول اینو مطرح کنم یا ن؟ چون دقیقا 2تا از خواستگارای خوبم و از دست دادم بخاطرش من خودم نظرم اینه ک جلسه اول بگم
جلسات اول خواستگاری نیست ، آشنایی هست
با اطلاعات کافی و تبیین خط قرمزها به جلسه آشنایی بروید
🦋لطفا پاسخ استاد #پور_علیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
2.32M
صوت
🌹استاد پور علیزاده تخصص مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
موضوع: #اعتیاد پدرم را چه موقعی به #خواستگارم بگوییم؟ #خواستگار #ازدواج
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
#پور_علیزاده #روانشناس_اصفهان
#مشاوره_اصفهان #تکرار
#مشاوره_پیش_از_ازدواج_اصفهان
#کانال_مشاوره_در_ایتا
#کانال_روانشناسی_در_ایتا
احساسات بخش مهمی از ماهیت انسان است که در اکثر مواقع به صورت غیرارادی در فرد بروز پیدا میکند. ما در طول زندگی احساسات مثبت و منفی زیادی تجربه میکنیم. ناامیدی یکی از این احساسات است که معمولا فرد با عدم قدرت و عدم توانایی در دستیابی به اهداف و آرزوهای خود آن را حس میکند. این افراد احساس میکنند موفقیتهایی که در زندگی خود میخواستند به دست نیامده و آینده آنها مبهم خواهد بود.
❣وقتی شما نگرانید، یک تصور غیر واقعی از آینده را در ذهن خود ایجاد می کنید و اعتقاد به این تصور، موجب ایجاد احساس منفی در شما میشود.
به عبارت ساده تر، شما بدون هیچ دلیل قابل قبولی، خودتان را از آینده می ترسانید.
🔹نگرانی را از خود دور کنید، ایمان داشته باشید که زمان حلال مشکلات است، در زندگی با امید زندگی کنید و اجازه دهید انرژی های مثبت وجودتان آزاد شود، نگذارید امواج منفی، قدرت فکر و اراده و پشتکار شما را مسدود کند.
https://eitaa.com/pouralizadeh🌸🍃
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پرسش از استاد پورعلیزاده
موضوع: پسرم از زمان کودکی تا الان #وابستگی زیاد به من داره #ترس #خجالت #کمرویی هست چکار کنم؟
#مسایل_جنسی_کودکان
سوال شما عزیزان🌹👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
.باسلام و خدا قوت به استاد گرانقدر آقای پور علیزاده. بنده از همراهان قدیمی کانال شما هستم
خانمی ...... ساله هستم و همسرم ...... ساله ...دارای دو فرزند دختر ... و پسر ... ساله .دخترم از لحاظ روابط عمومی خیلی عالی هستن و از همان کودکی مستقل بود ..ولی پسرم از زمان کودکی تا الان وابستگی زیاد به من داره و برای کلاس اول هم خیلی اذیت شدیم و دوماه از سال رو من در مدرسه بودم ..و بعد هم که راضی شد بمونه بعد چند ماه باز هم بهونه هاش شروع شد و اردیبهشت ماه کلا چند روز مدرسه رفت ... کمرو و خجالتی هست و نمیتونه با دیگران ارتباط بگیره ... پیش مشاور هم بردم که میگن با استعداد هست فقط به زمان نیاز داره ...
توی جمع خانواده آخرین فرزند و نوه هست و کلا ما خانواده همسرو خودم کم جمعیت هستیم .باخانواده پدرش (عمو و عمه و ...) خوبه ولی با غریبه ها نه
توی مدرسه هم با بچه دوست نمیشه و در دوستی پیش قدم نیست منم براش دوست پیدا میکردم قبول نمیکرد... در بچه آرومی هست و توی خونه هم شیطنت نمیکنه به هیچ رشته ورزشی علاقه نشون نمیده احساس میکنم یه ترسی توی وجودش هست که دچار اضطراب میشه ..جناب استاد از شما ممنون میشم که راهنماییم کنید🙏
🦋لطفا پاسخ استاد #پور_علیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh