eitaa logo
استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان 🔞🔞🔞
3.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
690 ویدیو
19 فایل
سلام دوستانم🌹خوشحال میشم سوالاتتون و در pv برام ارسال کنید🌹 @Pouralizade هماهنگی وقت مشاوره حضوری تماس با شماره 09134118416 👇آدرس اینستاگرام👇 instagram.com/pouralizade 👇 آدرس سایت👇 Www.pouralizade.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خوشبختی مکان و شرایط نیست ! احساسی است که باید آن را بلد شد . شبیهِ غم ، شادی ، خشم و تمامِ احساس هایِ دیگر ... گاهی قدم بزن ، کتاب بخوان و موسیقیِ مورد علاقه ات را گوش کن . خوشبختی ، اتفاقی نیست که بیفتد ، یک حسِ نابِ درونی است ،باید آن را ایجاد کرد ! الهی قمشه ای https://eitaa.com/pouralizadeh
. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اظهار نظر و بذل محبت یکی از همراهان با معرفت کانالمون)🌹 همه ما هم از اینکه شما کانال خودتان را همراهی می کنید مسرور و سپاسگزاریم🌹 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پرسش از استاد پورعلیزاده موضوع: با خوب نیست، چکار کنم ؟ سوال شما عزیزان🌹👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ .باسلام خدمت آقای دکتر.من خانمی ۳۸ ساله هستم وشوهرم ۴۴ ساله است . دارای .... فرزند هستم. شوهرم وپدرم از اول زندگی روی رفتارهای یکدیگر حساس بودند وپدرم بین دخترها وپسرهایش فرق می گذاشت واین باعث تشدید ناراحتی می شد مثلا تولد بچه ی برادرم می رفت وتولد برای ما نمی آمد واین جور مسائل بسیار پیش می آمد. ما هم زیاد نمی رفتیم خانه ی پدر سالی یک بار یا دوبار وپدرم می گفت چرا نمی آیید ولی ما می دانستیم که تعارف می کند . ۱۷ سال است ازدواج کرده ایم با هم مشکل خاصی نداریم مشکل رفتارهای پدرم هست. ........... شوهرم به خانه پدرم نمی آید وبا رفتن من هم مشکلی ندارد ولی من دوست دارم باخانواده ام رابطه داشته باشیم چیکار باید بکنم 🦋لطفا پاسخ استاد را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
نوشته های ناهید:   🟢⚪️ من فورا به خانم نگاه کردم تا عکس العمل اونو ببینم ؛ احساس کردم حالش خوب نیست و متوجه نشده که کی اومده ؛ و اینو می دونستم که اگر فهمیده بود که آقای سالارزاده مهمون آورده کوتاه نمی اومدو حتما یک حرفی می زد ولی مثل آدم های گیج سرشو آروم تکون می داد ؛ اما نریمان چنان بر آشفته شده بود که فکر کردم ممکنه بره و با پدرش در گیر بشه ؛دستهاشو بهم می مالید و چشمش رو بسته بود و لبهاشو بهم فشار می داد ؛ فورا زیربغل خانم رو گرفتم و گفتم شالیزار غذای خانم رو بیار توی اتاقش باید قرص هاشون رو هم بدم؛ و اون بطور عجیبی بدون مقاومت همراه من اومد ؛ و دیدم که نریمان داره میره بطرف در عمارت ؛ نمی دونستم چی می خواد پیش بیاد ؛ولی مسلم بود که توی اون اوضاع اصلا توقع همچین کاری رو از پدرش نداشت ؛ خانم بدون چون و چرا همراهم اومد به محض اینکه اونو روی تخت نشوندم دویدم دنبال نریمان و گفتم : خواهش می کنم ولش کن ؛ خانم که ظاهرا متوجه نشده توام بگذر؛ فکر می کنم فایده ای نداشته باشه الان خودت حالت خوب نیست ممکنه .. اصلا چی می خوای بهش بگی ؟ گفت : پریماه نمی ببینی چطوری داره به من دهن کجی می کنه ؟ خونه ی خودمون خالیه ؛ چرا اومده اینجا اون می دونه که ثریا در چه وضعیتی هست ؛ و ما دل این کارا رو نداریم ؛ اصلا یکبار به دیدنش نیومده ؛ به خدا جلوی مادر و پدرش خجالت کشیدم و جواب متلک های خواهراشو نتونستم بدم ؛ حالا اومده بساط عیش و نوش راه انداخته ؛ گفتم : من باید برم به خانم برسم ازت خواهش می کنم به خاطر اونم شده هر کاری می کنی بی سر و صدا باشه گفت :تو فکر کردی می خوام چیکار کنم ؟ گفتم : نمی دونم آخه داری میری سراغشون ؛ گفت : نه بابا نمی خوام کاری بکنم ؛آبروی خودمون میره؛ درست نیست ؛ اون نمی فهمه من که باید بفهمم ؛ میرم طلا فروشی الان یک هفته اس باز نکردم ؛ از اونجام میرم بیمارستان ببینم چه خبره ؛تو فکر کردی دارم میرم باهاش دعوا کنم ؟ نه بابا ؛ بعد از دعوا چی میشه اون کار خودشو می کنه ؛برم بهتره نمی خوام چشمم بهش بیفته ؛ تو مراقب مامان بزرگ باش ؛ نریمان رفت و منم برگشتم پیش خانم مات زده روی تخت نشسته بود ؛ منو که دید پرسید : تو کی هستی اینجا چیکار می کنی ؟ گفتم : می خوام غذا تون رو بدم قربونتون برم شما ناهار نخوردین ؛گفت : آره گرسنه هستم بده ؛ خودم قاشق ؛ قاشق دهنش گذاشتم و با همون حالتی که داشت با اشتها خورد؛ با دستمال دهنشو پاک کرد و گفت : حالا می خوام بخوابم ؛ فورا قرص هاشو دادم و دراز کشید ؛ کنارش موندم تا خوابش برد ؛ صدایی از بیرون شنیده نمی شد؛ وقتی خاطرم جمع شد که خانم خوابش برده ؛ غذای خودمو از شالیزار گرفتم و رفتم به اتاقم و در رو از تو قفل کردم ؛ هنوز چند لقمه نخورده بودم که صدای آقای سالارزاده رو شنیدم که با قربان وشالیزار حرف می زد اینطورکه فهمیدم چیزایی می خواست که گرفت و با کمک قربان رفتن اما ؛ سراغ خانم رو هم گرفت ؛ شالیزار هم جواب داد که خانم حالش خوب نبود رفتن خوابیدن ؛ حالا هوا تاریک شده بود ؛ چند بار به خانم سر زدم تا مطمئن بشم حالش خوبه ؛ ؛صدای آهنگ و خنده های مستانه خیلی آهسته از دور شنیده میشد , شالیزار هم رفته بود به اتاقش ؛ از پنجره ی اتاق مهمون خونه بیرون رو نگاه کردم ؛ اون طرف استخریک عده زن و مرد داشتن می زدن و می رقصیدن ؛ یک حال بدی داشتم سرگردون توی خونه راه می رفتم و نمی دونستم باید چیکار کنم ؛ خانم هنوز خواب بود و می ترسیدم بیدار بشه و بفهمه که پسرش مهمون آورده توی باغ ؛ رفتم به اتاقم و روی تخت دراز کشیدم ولی مغزم پر بود از اضطراب هایی که این مدت بهم وارد شده بود ؛ ثریا رو روی تخت بیمارستان به یاد آوردم نریمان وقتی که اونطور هق و هق گریه می کرد و زبون گرفته بود ؛ حالت مات زده ی خانم و لرزه به اندام انداخت خیلی ترسیده بودم که به همون حال بمونه ؛بعد یاد یحیی افتادم وقتی که با اون عصبانیت به من گفت؛ دختری که یکشب خونه ی غریبه بخوابه دیگه سالم بیرون نمیاد ؛و فکر کردم برم پیش زن عمو و هر چی از دهنم در میاد بهش بگم و مدتی با اون توی ذهنم جر و بحث کردم اونقدر که بدنم داغ شد؛ و همه ی اینا رو از چشم مامانم می دیدم و دوباره یادم اومد وقتی که اون پریشون از طرف خونه ی رجب خودشو انداخت توی مطبخ و من نفهمیدم داره چیکار می کنه ؛ آقاجونم رو در لحظات آخر به یاد آوردم و یک مرتبه لحاف رو پس زدم و نشستم روی تخت خیس عرق بودم نمی خواستم دیگه به چیزی فکر کنم ؛ سرم رو گرفتم و بلند گفتم ؛من باید همه ی اینا رو فراموش کنم بسه دیگه خسته شدم ؛ مثلا اومده بودم به این خونه که بتونم آرامش داشته باشم اما اینم نشد؛
به ساعت نگاه کردم حدود یک نیمه شب بود ؛یک لیوان آب خوردم و رو به پنجره دراز کشیدم ؛ولی بازم خوابم نبرد ؛ که یک مرتبه سایه ی یک مرد رو دیدم که از پشت پنجره رد شد ؛ قبلا گفته بودم که پنجره ی اتاقم قدی بود ؛ خدای من کی می تونه باشه ؛ بعد صدای در راهرو اومد باز و بسته شد ما همیشه موقع خواب همه ی در ها رو قفل می کردم ولی انگار یکی اونو باز کرده بود ؛ قفل در اتاقم رو چک کردم ؛ خوب یک عده مرد و زن مست توی باغ بودن و من نمی دونستم کی وارد عمارت شده ؛ سرمو گذاشتم روی در تا اگر صدایی اومد بشنوم ؛ اما یکم بعد اون مرد از راهی که اومده بود برگشت و حدس زدم که سالارزاده باشه اومده از آشپزخونه چیزی ببره ؛ ولی صدای فریاد های خانم رو شنیدم که در حالیکه عصا شو به زمین می کوبید داد می زد وایسا ؛ بهت میگم وایسا مرتیکه ی بیشعور و فحش می داد و سایه اش رو دیدم که عصا زنون داره اون مرد رو دنبال می کنه ؛نزدیک پنجره اتاق من بهم رسیدن ؛ نمی دونستم چیکار کنم برم بیرون یا نه ؛ولی دست و پام می لرزید ؛ بعد صدای داد و هوار سالارزاده و خانم بلند شد ؛ خانم با لحن تندی گفت, محسن تو حرف حالیت نمیشه ؟ زود باش جمع کن این بساط عیش و عشرت رو از خونه ی من ببر ؛ صد بار بهت گفتم چرا به خرجت نمیره اینجا جای این کارا نیست برو جمعشون کن و زود گورشون رو گم کنن از باغ من برن بیرون ؛ وگرنه همین الان میام آبرو و حیثیتی رو که نداری رو می برم ؛کم از دست بابات کشیدم حالا نوبت توست ؟ سالارزاده گفت : آخه مادر من ؛ ما به شما چیکار داریم اونطرف برای خودمون نشستیم ؛ چرا خودت رو ناراحت می کنی ؟اومدم چند تا تیکه نون بردم خانم فریاد زد: بهت میگم جمع کن برو نمی خوام ببینمت ؛ نامزد پسرت داره میمیره تو یک ذره غیرت نداری ؟ چطوری دلت میاد خوش بگذرونی ؟ گفت : من بشینم زانوی غم بغلم بگیرم خوب میشه ؟ هنوز که زنش نشده پدر و مادرش باید غصه بخورن نه من ؛ خانم عصاشو بلند کرد و فریاد زد بهت میگم از اینجا برین زود ؛ زود ؛ مثل اینکه حرف حالیت نمیشه ؛ باشه بقیه اش با خودت می دونی که وقتی میگم کاری رو می کنم ؛ می کنم ؛ سالارزاده رفت و من دویدم از اتاق بیرون که خانم رو بیارم ؛ جلوی در ایوون بهش رسیدم ؛ نفس ؛نفس می زد و نمی تونست درست راه بره فورا دستشو گرفتم و گفتم : بیاین با من بریم توی اتاق تون با همون حال گفت : نه باید بیرونشون کنم ؛ هر چی تحمل می کنم فایده ای نداره ؛ گفتم : اینطوری حالتون بد میشه تو رو خدا آروم باشین من میرم بهشون میگم ؛ گفت : نه تو همین جا باش و رفت به طرف در عمارت و منم دنبالش و مراقب بودم زمین نخوره ؛ ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم🤍 هر صبح ،میهمان یک صفحه از مصحف شریف قرآن کریم به همراه صوت و ترجمه 🤍🌸👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅ https://eitaa.com/pouralizadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋 آن که خود را پیشوای مردم قرار داد باید پیش از آنکه دیگران را بیاموزد خود را تعلیم دهد و باید پیش از آنکه با زبانش تربیت کند با کردارش فرهیختگی را تعلیم دهد. آنکه خویش را دانش و ادب می آموزد به تعظیم سزاوارتر است از کسی که فقط دیگران را دانش و ادب می آموزد. نکته ها و پیام ها👇👇 🔸با توجه به آیات و روایات و عمومیت این حکمت ، " امام" در این جا معنای عامی دارد و پیشوایان امور دینی و دنیایی ، زمامداران حکومتی ، معلمان ، مربیان و همه افرادی که برخی به آن ها به چشم الگو نگاه می‌کنند را در بر می‌گیرد. بر این اساس ، حتی پدر ، مادر ، برادر یا خواهر بزرگتر نیز نوعی امام هستند، البته مصداق کامل و حقیقی امام ، امام معصوم است. 🌷هر کس تا خود را تربیت نکند، نمی‌تواند تاثیر خوبی در تعلیم و تربیت دیگران بگذارد و چه بسا پیشوای ناصالح ، جامعه ای را هم به فساد بکشد. بنابراین تربیت خویشتن ، اصل و تربیت دیگران فرع است از این رو ، آنکه به تربیت خویش می‌پردازد، سزاوارتر به تعظیم و بزرگداشت است. 🔸مردم با دیدن ناهماهنگی و تصاد بین رفتار و گفتار پیشوایان ، نه تنها دیگر به گفته های او اطمینان و اعتقاد پیدا نمی کنند ، بلکه چه بسا سخنان او نتیجه عکش دهد و سبب انحراف آن ها شود . از این رو در اسلام از گفتار بدون عمل به شدت نهی شده است. 🌷در نزد خداوند کسیکه معلم و ادب کننده خود میباشد از کسی که آموزنده و ادب کننده مردم است، شایستگی بیشتری برای احترام و بزرگداشت دارد و از آن نیز شایسته تر کسی است که ابتدا خود را ادب نموده و سپس به تأدیب مردم همت گماشته است. امیرالمؤمنین علی(ع) 📚حکمت هفتاد و سه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کظم غیظ یعنی این! بعضی آدمها اینقدر هستند که واقعا نمیتونن به هیچکس آزار برسونن حتی اگه آزار و آسیب ببینند👌 ارسالی استاد خوب بخت عزیز🌹 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پرسش از استاد پورعلیزاده موضوع: میخورد و موهاش میکنه سوال شما عزیزان🌹👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ .با سلام خانمی ۳۱ ساله هستم شوهرم ۳۴ سالشون هست یه دختر ..... ساله و پسر ۷ ساله دارم ،پسر من از روزی که به دنیا آمد انگشت شصت میخورد ولی کم کم دستش به موهاش بود یعنی هماهنگ انگشت شصت در دهان وبا اون دستش موهای سرش را میگرفت الان چند سالی هست موهاش را میکنه فقط هم موقع خواب انگشت میخوره ومو میکنه ،خودش هم از این موضوع ناراحته دستکش تو دستش میکنه جوراب دستش میکنه ولی بی فایده بوده خیلی هم دکتر وروانشناس بردمش بازهم بی فایده بوده امسال میره کلاس اول ،شرمنده اینجا پیام دادم چون دوست نداشتم عکس پسرم و کسی ببینه اینجا پیام گذاشتم ،ممنون میشم راهنماییم کنید ، الانم دکتر براش قرص داده ظهرها سرتالین و شبها قرص خواب اوره 🦋لطفا پاسخ استاد را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتـٰاب بهترین جا برای دگرگونی و تحول در وجود خود ماست نه محیط یا سایر اشخاص. 📚محدودیت صفر 🖋جو ویتالی https://eitaa.com/pouralizadeh
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پرسش از استاد پورعلیزاده موضوع: من زیاده مثلا توی ماشین بنشینم همش دارم که تصادف کنیم سوال شما عزیزان🌹👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ .سلام آقای دکتر، وقت به خیر من یک خانم ۳۸ ساله هستم فرزند .... خانواده ۱۳ سال هست که ازدواج کردم و در حال حاضر ۲ فرزند ...... دارم. من از بچگی استرس داشتم و از انجام دادن هر کاری می‌ ترسیدم و استرسم‌ بیشتر شده تا به امروز مثلا اگه توی ماشین بنشینم همش می ترسم که تصادف کنیم. هرکاری می خواهم انجام بدهم همش احساس می کنم که اشتباه شده و باید دوباره انجام بدهم تا درست بشه، مثل وضو گرفتن. اصلا نمی توانم با کسی صحبت کنم چون فکر می کنم اون طرف با این حرف من بدش میاد. آقای دکتر لطفا من را راهنمایی کنید. 🦋لطفا پاسخ استاد را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🍃 حیف که یادمان رفته ؛ بسیاری از آنچه امروز داریم همان دعاهایی بود که فکر میکردیم خدا آنها را نمی‌شنود خدایااا برای داده و نداده‌ات صد هزار بار شکر و سپاس🍃🍃 ❤️🕊احوالتون نیـک ◕‿◕ https://eitaa.com/pouralizadeh
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پرسش از استاد پورعلیزاده موضوع: دختر خانم ۲۰ساله که از طریق با اقا آشنا شدم که از یک استان دیگر سوال شما عزیزان🌹👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ .سلام استاد مهربان وقت بخیر من یه دختر ۲۰ساله هستم که ۳سال پیش از طریق فضای مجازی با اقا پسری آشنا شدم که از یه استان دیگه بودن.اول اصلا قصدمون دوستی نبود اما بعد مدتی بهم وابسته شدیم و بعدِ دوستی هم از همون ابتدا قصد ما ازدواج بوده. قرار بر این شد ک خانواده ها تا زمانی که خودمون به نتیجه ای نرسیدیم چیزی متوجه نشن.اما طی جریانی خاله و زندایی و دایی اقاپسر در جریان قرار میگیرن. ۲سال ۷ماه گذشت و تو این مدت نمیگم به طور کامل چون بالاخره فضا مجازی بود اما تا حدودی اقاپسرو شناختم هم با خاله و زنداییش در ارتباط بودم . بعد این مدت ایشون پا پیش گذاشت برای ازدواج و به خانواده ها اطلاع دادیم و قرار شد رفت و آمد داشته باشیمو چند بار حضوری هم با خانوادشون هم با خودشون صحبت کردیم .ایشون هم شغل خوبی داره هم از لحاظ اخلاقی و عقیده به شدت مثل خوده من هستن.حتی خانوادم هم ایشون و خانوادشونو از لحاظ اخلاقی تایید کردن و هر دو خانواده تحقیقاتشونو انجام دادن. اما نزدیک نامزدی پدرم شروع کرد ایراد گرفتن ب اینکه من نمیتونم بزارم بری شهر دیگه(احتمال اینکه اقا بتونه انتقالی بگیره شهر ما کمه)و بخاطر حرف مردم و....پا تو یه کفش کردو مخالفت کرد.هم خود اقاپسر و هم خانوادشون خیلی به خانوادم‌خواهش کردن اجازه بدن تا ما رو از هم جدا نکنن اما متاسفانه تا جایی که یاد دارم ما همیشه برا حرف مردم زندگی کردیم و در نتیجه خانوادم مخالفت کردن. حالا با این اوصاف بنظرتون چیکار باید کرد؟هیچ ادم ریش سفیدی هم نیست ک پا درمیونی کنه و پدرم قبول کنه.نامزدی هم بد بهم خوردو مهریه سنگین و دوریه راه و نداشتن خونه بزرگ و... بهانه کردن خانوادم(قرار بود ۲سال عقد باشیم تا ایشونم بتونه خودشو جمع و جور کنه) اینم بگم که من دوتا خواهرام که ازدواج کردن،هر دوتاشون شوهراشون از لحاظ مالی خیلی پایین تر از ما بودن و خانوادم مخالفتی نکردن.اما خودم میدونم قبل خاستگاری یه نفر نشست زیر پای بابام و باعث شد نظرش برگرده.(از زمانی که به خانواده ها حبر دادیم تا نامزدی ۶ ۵ماهی گذشته بود) حالا بنظر شما صبر کنیم تا چندسال دیگه تا ایشون این بهانه ها رو رفع کنه؟یا چی؟ ممنون میشم جواب بدید🌹 🦋لطفا پاسخ استاد را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh