eitaa logo
استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان 🔞🔞🔞
3.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
689 ویدیو
19 فایل
سلام دوستانم🌹خوشحال میشم سوالاتتون و در pv برام ارسال کنید🌹 @Pouralizade هماهنگی وقت مشاوره حضوری تماس با شماره 09134118416 👇آدرس اینستاگرام👇 instagram.com/pouralizade 👇 آدرس سایت👇 Www.pouralizade.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
یک ازدواجِ خوب از قانون ۳۰-۷۰ پیروی میکنه. یعنی شخصی که باهاش ازدواج کردید هفتاد درصد از ویژگی های خوب مورد نظر شما رو داره و سی در صد از ویژگی هاش مورد پسند شما نیست. این انتخاب شماست که روی اون هفتاد درصد تمرکز کنید و هر روز زندگیتون شادتر بشه. یا روی اون سی درصد متمرکز بشید و انقد منفی ها رو ببینید که دیگه نقطه مثبتی وجود نداشته باشه. واسه همینه که خوشبختی ساختنیه!!! این شمایید که انتخاب میکنید کدوم سمت برید. ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
بعضی وقت‌ها روزگار یک طوری میسوزونتت که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن ! بعضی وقت‌ها هم یکی طوری خاموشت میکنه که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن ...! ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
362K
سوال: سلام وقت بخیر من دختری 33 ساله هستم و مجرد،مشکلم اینه که زود وابسته میشم واین موضوع خیلی اذیتم میکنه مخصوصا تو روابط عاطفی با جنس مخالف الان چند ساله تو یه رابطه اشتباه گیر افتادم خودم میدونم به درد هم نمیخوریم و دلم نمیخاد باهاش ازدواج کنم و میخام فراموشش کنم ولی نمیتونم چون بهش ام برام خیلی عذاب آور شده اعتماد به نفسم پایین اومده و عصبی شدم همش گریه میکنم نمیتونم ببینم ایشون با کسی دیگه باشه مدام چکش میکنم ،جدیدا با مطالعاتی که داشتم متوجه شدم که دچار وابستگی اضطرابی و دوسوگرا هستم از بچگی همینطور بودم وابسته معلم یا مربی هام یا دوستام میشدم به طوری که کلاس یا مدرسه ام عوض میشد تا یه مدت به شدت افسرده و ناراحت میشدم ازتون میخام کمکم کنید خودمو درمان کنم یا کتابی بهم معرفی کنید چون دوست ندارم وقتی ازدواج کردم هم اینطور باشم ؟
966.2K
استاد پورعلیزاده ولی اگر به هر دلیلی میخواهید اول کتاب بخوانید این کتاب ها را شروع کنید کتاب وابستگی متقابل، ملودی بیتی کتاب زنان شیفته،رابین نوروود کتاب مهرطلبی،هاریت بریکر و از آنجایی که حدس میزنم «نه» هم نمی توانید بگویید کتاب روانشناسی اعتراض، مانوئل.جی اسمیت ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh علیزاده علی زاده
خوشحال میشیم شما هم در این باره نظرتون و برامون بنویسید ، نظرات منتخب در کانال بنام شما بارگذاری خواهد شد🌹
🍃💕🍃 هر چيزي كه به قيمت از بين رفتن آرامش تو تموم بشه،زيادى گرونه. ... رهاش کن ... ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
🔻ارتباط ازدواج با سه مولفه عشق از نظر روانشناسان! 🔹از نظر روانشاسان سه مولفه در ميان روش هاى مختلف عشق ورزى مشترک است : مولفه اول. شور و شيدايى عاشق در حضور معشوق داراى احساسات و عواطف مثبت است و در دورى از او داراى احساسات و عواطف منفى مى شود. مولفه دوم. تعهد و التزام عاشق کسى است که خودش را با معشوق يکى مى پندارد، يعنى هر امر مثبت و منفى را در معشوق امر مثبت و منفى درخودش مى بيند. مولفه سوم. صميميت يا محرميت عاشق چيزى را نزد معشوق سانسور نمى کند و مى خواهد وجودش کاملا براى معشوق کريستالى باشد. 🔹وقتى عشق تبديل به ازدواج مى شود،به اين نکات بايد توجه کرد : 🔻به محض اينکه عاشق به وصال معشوق مى رسد ، شور و شيدايى سر در سرازيرى مى گذارد، بنابراين توقع نداشته باشيد بعد از سالها همان شور و شيدايى اوليه باقى بماند و وقتى برقرار نيست از کسى گلايه نداشته باشيد. 🔻براى اخلاقى بودن زندگى زناشويى ، عنصر دوم عشق که همان تعهد و التزام است حتما بايد تا آخر مدت ازدواج ادامه پيدا کند. 🔻مولفه سوم عشق يعنى صميميت کاملا به نوع رفتار طرفين در زندگى زناشويى بستگى دارد.سلامت ازدواج بيشتر در تمرکز کردن به عنصر سوم عشق است. ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
1.05M
صوت استاد پور علیزاده🌹روانشناس اصفهان ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ موضوع: شوهرم فوق العاده سرده با بحث و دعواهایی که داشتیم من ازش متنفر شدم و از شوهر ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ 🌸 با ارسال این صوت برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇 https://eitaa.com/pouralizadeh ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
💝مشاوره رایگان در ایتا 💎💎سلام💞میدونم برات مهمه زندگی شاد و صمیمی با همسرت داشته باشی😘 اگه واقعا دنبال راهکارهای راهبردی و بدرد بخور هستی ❤️ تشریف فرما بشید اینجا☺️👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ استاد پورعلیزاده با ۲۵ سال سابقه در مشاوره پیش از ازدواج و زوج درمانی اینجا هستند تا دانش و تجربیاتشون را در اختیار شما عزیزان قرار دهند💝 👇👇👇👇 https://eitaa.com/pouralizadeh ❌هر وارد این کانال شده زندگیش متحول شده💯💪☺️ https://eitaa.com/pouralizadeh 💝درضمن برای دنبال کنندگان کانال ، امکان پرسش و پاسخ در pv فراهم شده است💞 https://eitaa.com/pouralizadeh 🙏لطفا رسانه باشید
با سخنرانی استاد پورعلیزاده🌹 💞
میان آنچه اندیشیده میشود و گفته نمی‌شود، میان ‌آنچه گفته میشود و‌ اندیشیده نمی‌شود؛ چه بسیار عشق که از دست میرود..! ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
دلم اسارتی میخواهد در چنگال های تو زمانش مهم نیست از جنس آغوشت باشد کافی ست آن هم با عطر تن تب دار تو حتی در کنج دلت بفرست برای همسر عزیزت🌹 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
و پاسخ روانشناسی در ایتا 🏵هرگز این 7 قول را به فرزندتان ندهید : والدین از وعده و وعید دادن به فرزندان خود به چند دلیل استفاده می کنند: برای رشوه دادن به فرزند جهت انجام کاری که خودشان می خواهند، اجتناب از برخورد احتمالی با فرزندشان، ناامید نکردن فرزند و ایجاد امید در او. ولی بچه ها وقتی نوبت به قول می رسد بسیار سمج می شوند و شکستن قول و عهدتان با آنها در واقع اعتماد او به شما را از بین می برد. در اینجا به چند قول و وعده و وعید که معمولاً والدین می دهند (و آنها را می شکنند!) اشاره می کنیم و توصیه هایی برای والدین می آوریم. 1. "قول میدم درد نداشته باشه." باید بدانید که درد یک امر درونی است، پس وقتی بانداژ شما را برمی دارند زیاد برایتان مهم نیست، ولی فرزندتان حس دیگری دارد. بجای آنکه قول بدهید که اصلاً درد ندارد، بگویید که ممکن است کمی درد داشته باشد، ولی خیلی زود تمام می شود. 2. "قول میدم قبل از اینکه خوابت ببره بیام خونه." در مورد موقعیت ها و شرایطی که خارج از کنترل شما هستند – مانند ترافیک و جلسات دقیقه نودی – مراقب باشید. بجای آن بگویید: "قول میدم تمام تلاشمو بکنم و قبل از اینکه بخوابی خونه باشم." 3. "قول میدم هفته دیگه ببرمت پارک با دوستت بازی کنی، ولی امروز نه." بچه ها همیشه جزئیات را به یاد دارند. اگر بگویید هفته دیگر، یادشان می ماند. سعی کنید گزینه واقع گرایانه تری بدهید: "بذار با مامان دوستت حرف بزنم و قرار بذاریم بریم پارک." 4. "قول میدم اگه اتاقتو مرتب کنی، ببرمت بیرون بستنی بخرم برات." رشوه دادن به فرزندتان به او خودکفایی را یاد نمی دهد. قول دادن و رشوه دادن را فراموش کنید و در عوض به او کمک کنید عواقب موضوع را درک کند. مثلاً چنین چیزی بگویید: "اسباب بازی هاتو جمع کن تا کسی روشون نیفته خراب بشن." 5. "قول میدم اگه مشقاتو انجام بدی، باهوش ترین بچه کلاس بشی." به او کمک کنید تا ارزش یادگیری را بفهمد، نه اینکه تمرکز او را به سمت بهترین بودن جلب کنید. بهتر است بگویید: "انجام دادن تکلیف شب باعث می شه که رشد کنی و چیزای زیادی یاد بگیری." 6. "قول میدم که فردا روز بهتری باشه." والدین می خواهند همه چیز را برای فرزندانشان بهتر کنند، ولی گاهی آنچه بچه ها بیش از همه به آن نیاز دارند، این است که احساساتشان درک و پذیرفته شود. جمله بهتر این است: "به نظر می رسه که امروز روز سختی برات بوده." 7. "قول میدم که دفعه دیگه برای تولدت بریم مسافرت." فرزندتان ناامیدانه چیز خاص و ویژه ای از شما می خواهد و شما ناامیدانه می خواهد آن را به او بدهید، ولی چیزهای بزرگ و گرانی مانند سفر نیاز به پول و برنامه ریزی دارد. فرزندتان را در برنامه ریزی ها دخالت دهید تا بهتر وسعت آن را درک کند. مثلاً بگویید: "منم فکر می کنم تو این مسافرت بهمون خیلی خوش بگذره. پس بذار براش پول پس انداز کنیم." ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
757.6K
و پاسخ روانشناسی در ایتا سلام و روز بخیر خدمت آقای دکتر پور علیزاده عزیز ... واقعا خدا خیرتون که پرسش و پاسخ در کانالتون قرار دادید ولی من خیلی میترسم چون اقوام ما در این کانال هستند و خودمم لینک براشون فرستادم🥴 .....
1.3M
صوت استاد پور علیزاده🌹روانشناس اصفهان ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ موضوع: شوهرم اعتیاد داشتند و الان و میگویند وسیله شخصی است آیا گوشی همراه وسیله شخصی است ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ 🌸 با ارسال این صوت برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇 https://eitaa.com/pouralizadeh ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
استاد پورعلیزاده روانشناس: نوشته های ناهید: 💠 به نام خدایی که قلم به دست اوست 💠 داستان_بارون 🌧 قسمت_اول - بخش اول صدای یکنواخت برف پاک کن در هر رفت و برگشت و تلاش بی ثمری که در پاک کردن بارون از روی شیشه می کرد منو یاد خودم مینداخت ؛ یاد تنهایی هام و یاد بی همزبونی هام ؛ یاد روزهایی که با همه ی وجود تلاش می کردم و خواستم و نشد. از تونل سد کرج که خارج شدیم بارون آروم آروم میومد ولی هر چقدر جلوتر می رفتیم تند تر می شد تا جایی که مه و بارون تند وضعیت رو خطرناک کرده بود ؛ من همیشه از بارون تند و مه توی جاده دلهره به جونم میفتاد ؛ ولی هیچوقت نشنیده بودم که هر دو با هم باشه دیگه از ترس مشت هامو بهم گره کرده بودم و جرئت حرف زدن نداشتم ؛ دلم نمی خواست توی اون وضعیت خطرناک جاده شهاب رو عصبانی کنم ؛ فقط به جاده خیره شده بودم و هر ماشینی از روبرو میومد بند دلم پاره می شد و بی اراده پامو روی ترمزی که زیر پام وجود نداشت فشار می دادم ؛ اما شهاب خونسرد به نظر میومد و بی وقفه و بدون توجه به احساس من از پیچ و خم جاده به جلو میرفت ؛ نگاهی به صندلی عقب که حنا اونجا خوابیده بود انداختم ؛ خم شدم و پتو رو کشیدم تا روی گردنش ؛ و باز به صدای رفت و برگشت برف پاک کن گوش دادم ؛ تا شهاب گفت : یک قهوه برام بریز ؛ با اینکه می ترسیدم لیوان قهوه رو توی اون جاده ی خطرناک دستش بدم ؛ بازم این کارو کردم ؛ لیوان رو برداشتم و کمی قهوه ی فوری ریختم وشکر و آبجوش ؛ هم زدم و دست خودم نگه داشتم تا یکم سرد بشه ؛ ولی ازم گرفت و یک جرعه خورد ؛ گفتم : داغه تو چطوری اینو می خوری بده به من برات نگه دارم تا سرد بشه ؛ ولی اون نه لیوان رو به من داد و مثل همیشه جوابم رو ؛ گفتم : شهاب دارم از ترس میمیرم حداقل نگه دار قهوه ات رو بخور بعد راه بیفت ؛ هنی کرد و سری با افسوس تکون داد ؛ و با لحن تمسخر آمیزی گفت : تو از چی نمی ترسی ؟ هوا روشنه منم دارم آروم میرم اینم ترس داره ؟ متاسفم برات ؛ با خودم فکر کردم ؛ دختره ی احمق تو که می دونی جوابت رو چی میده چرا دوباره حرف می زنی خفه شو دیگه ؛ خفه شو ؛ ولش کن اون اگر می خواست بفهمه تا حالا فهمیده بود ؛اونم توی این سفر اجباری سر بسرش نزار ؛ پشتی صندلی رو یکم خوابوندم و برای اینکه بیشتر از این اعصابم بهم نریزه سرمو گذاشتم روی پشتی و چشمم رو بستم ؛ و به همون حال به صدای برف پاک کن گوش دادم ؛ احساس می کردم پیر شدم ؛ بال و پرم شکسته بود ؛ مثل مرغی که توی یک قفس برای رهایی خودشو به میله ها می کوبه ولی جز زخمی شدن حاصلی براش نداشته دلم برای خودم سوخت ؛ ده روز قبل: وقتی طبق معمول حنا رو رسوندم کودکستان به مامان زنگ زدم چون می دونستم تمام روز وقت این کارو ندارم ؛ گوشیش خاموش بود ؛ تعجب کردم چون سابقه نداشت فورا زنگ زدم خونه چندین بوق خورد و رفت روی پیغام گیر ؛ پیام گذاشتم ؛ مامان جون خوبین ؟وقت کردین یک زنگ به من بزنین ؟ بعد رفتم محل کارم و مشغول شدم ؛ من مشاور خانواده بودم و توی یک مرکز مشاوره از صبح تا ساعت چهار بعد از ظهر مراجع داشتم ؛ فقط ساعت دوازده میرفتم دنبال حنا و میاوردش محل کارم ناهارشو می دادم و همون جا می خوابوندمش ؛ اگرم بیدار می شد کنار من می نشست و نقاشی می کرد و کلا بچه ای نبود که منو اذیت کنه ؛ شهاب فیلمبردار بود و اغلب صبح ها تانزدیک ظهر می خوابید و بعد ناهارشو می خورد و میرفت سر کار و خیلی وقت ها هم مجبور بود تا نزدیک صبح سر فیلم برداری باشه و خونه نمی اومد ؛ این بود که کمتر همدیگر رو می دیدیم ؛ تنها دلخوشی من توی زندگی شده بود درد مردم ؛که اغلب زوج های جوون بهمون مراجعه می کردن ؛برای عدم تفاهم ؛ و یا حل شدن اختلافشون ؛ و جالب اینجا بود که هر روز با این زن و شوهرها حرف می زدم و مشکلات اونا رو بررسی می کردیم ولی از حل مشکل خودم عاجز بودم و از هر راهی وارد می شدم نمی شد ؛ اون روزم تصمیم گرفته بودم از محل کارم یکراست برم خونه ی مامان چون می دونستم شهاب سر فیلمبرداریه ؛ و با این نیت که بعد از ظهر می بینمش دیگه بهش زنگ نزدم ؛ وقتی کارم تموم شد وسایلم رو جمع کردم و موقعی که داشتم حنا رو سوار ماشین می کردم تلفنم زنگ خورد خواهربزرگم ژیلا بود؛ فورا جواب دادم و با خوشحالی پرسیدم چطوری خواهر ؟ چه عجب یاد ما کردی ؛ گفت :سلام قربونت برم به خدا گرفتارم این بچه ها برام وقت نمی زارن ؛ ببینم تو از مامان خبر داری ؟ با نگرانی پرسیدم :مگه چی شده ؟ صبح زنگ زدم جواب نداد حالش بد شده گفت : نمی دونم زنگ زدم گوشیش خاموش بود ؛ تلفن کردم خونه اونم رفت روی پیفام گیر ؛ گفتم : واقعا صبح هم همینطور بود نکنه براش اتفاقی افتاده ؟
اصلا حوصله ی هیچ کس رو نداشتم دست حنا رو گرفتم و بردم توی یک اتاق بهش غذا دادم و کنارش دراز کشیدم تا خوابش ببره ؛ و اونقدر اونجا موندم تا همه رفتن ؛ کمی بعد صدای زنگ در بلند شد و صدای مینا رو شنیدم که با شیون می پرسید : آخه چرا منو خبر نکردین ؟ من خواهرتون نیستم ؟ مادر من نیست ؟ همیشه کاراتون همینطوره که دلم نمی خواد هیچ کدوم شما رو ببینم ؛ فورا از اتاق بیرون رفتم ؛ مسعود گفت : چته ؟بازم شلوغش کردی ؟ حالا که فهمیدی برو ببینم می تونی پیداش کنی ؟ مینا کیفش رو کوبید روی میز و فریاد زد : واقعا که شما ها هیچی نمی فهمین ؛ منم مثل شما ؛ می خواستم کنارتون باشم ؛من آدم نیستم ؟ یا چی شما ها منو آدم حساب نمی کنین ؛ مسعود گفت : نیست که تمام سال کنار ما هستی ؟ و توی کارات با ما مشورت می کنی و نمی تونی ازمون دور باشی ؛ مجید با صدای بلند گفت : داداش بسه دیگه الان وقتش نیست ما الان درد دیگه ای داریم ؛مینا دیروز دادگاه داشته اعصاب نداره ؛ مسعود با غیظ گفت : تو دیگه دخالت نکن ؛ کجا بودی که اون همه خودمو تیکه تیکه کردم التماسش کردم زن این پسره ی الدنگ نشو مگه به خرجش رفت ؛ پاشو کرد توی یک کفش و یک آدم عوضی رو آورد توی خانواده حالا اینم نتیجه اش صبح تا شب راهی دادگاه و کلانتریه مینا گفت : به تو چه , به تو چه مربوط ؟ نونم رو میدی یا آبم رو ؛ مگه من به تو و زنت میگم که چیکار می کنین ؟ مگه من به کارای تو دخالت می کنم دهنم رو باز نکن مسعود بد می ببینی ؛ ژیلا با تندی گفت : به خاطر خدا بس کنین ؛ مامان گم شده اینو می فهمین ؟ الان وقت این کاراس ؟ دارین حساب های گذشته رو پیش می کشین ؟ مسعود فریاد زد احمق من هر چی گفتم به خاطر خودت بود هنوزم اعتراف نمی کنی که اشتباه کردی ؟ گند زدی به زندگیت ؟ مینا بلند تر فریاد زد نیست که تو گند نزدی ؟ برو به زندگی خودت برس که بدنامیش عالم رو گرفته ؛ برو زنت رو جمع کن که یکسر داره ازت بدگویی می کنه ؛ مجید با تندی گفت :بس کنین دیگه همه ی ما اعصابمون خرد شده بیاین یکبار مثل آدم همفکری کنیم و بببینم چرا مامان گذاشته رفته بدون اینکه به ما خبر بده ؛این حرفا رو بزارین کنار باید به فکر مامان باشیم ؛ مسعود چشمهاشو ریز کرد و با لحن تمسخر آمیزی گفت : تو که الان داری این حرف رو می زنی چند وقته به مامان سر نزدی ؟ مجید چند بار سرشو تکون داد و گفت : خیلی نیست به خدا ؛ همه ی شما می دونین که گرفتارم مامانم می دونست بهش زنگ می زدم حرف می زدیم ؛ اصلا تو خودت چندوقته به مادر سر نزدی ؟ قسم می خورم دوماه بیشتره چند روز پیش به خودم گفت که خیلی وقته مسعود و زن و بچه هاش رو ندیدم ؛ مینا شونه ای با حرص بالا انداخت و کیفش رو برداشت و همینطور که می گفت : متاسفم براتون , رفت توی ایوون ؛ و در کشویی اونو محکم بست ؛دنبالش رفتم و در همون حال آروم گفتم : خواهش می کنم یک امشب رو همدیگر رو عذاب ندیم و دعا کنیم مادر فردا اینجا کنارمون باشه و هر کجا رفته برگرده ؛ ژیلا ادامه داد ؛ راست میگه به خدا من یکی که عقلم دیگه کار نمی کنه ؛ مینا داشت سیگار می کشید ؛ کنارش ایستادم ؛گفت :می کشی ؟ گفتم : نه ممنون ؛ گفت بکش برای اعصابت خوبه ؛ گفتم : تا حالا نکشیدم و نمی خوام این کارو بکنم ؛ گفت : می ببینی رفتارشون رو ؟ همه برادر دارن ما هم برادر داریم ؛ عوض اینکه ازم دلجویی کنه داره منو سرزنش می کنه ؛ گفتم : توام عوض اینکه بپرسی از مادرمون چه خبر دارین و تا الان چیکار کردین از در وارد نشده داد و هوار راه انداختی ؛ ژیلا فکر کرد بهت نگیم که بیشتر از این ناراحتی نکشی وقتی دیدیم مادر پیدا نشد خب بهت خبر دادیم ؛ البته ما نباید به جای تو تصمیم می گرفتیم ولی اینو بزار به جای محبتی که به تو داریم عزیزم به خاطر خودت نگفتیم نه اینکه آدم حسابت نکرده باشیم . پوکی به سیگارش زد و گفت : راستش امروز خیلی دلم گرفته بود و گریه کردم وقتی دیدم نه تو و نه ژیلا بهم زنگ نزدین تا بدونین چی بهم گذشته ؛ از برادرام که انتظاری ندارم انگار یک آدم تنها و بی کس و کار شده بودم این روزا اصلا اختیار کارام دست خودم نیست ؛ باید بیام پیش تو مشاوره ؛ گفتم : ای بابا کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نموندی ؛هر روز کلی مشکلات مردم رو حل می کنم و اغلب نتیجه میده ولی نمی دونم چرا نمی تونم برای خودمون کاری بکنم ؛ به صورتم نگاه کرد و پرسید تو هنوز با شهاب مشکل داری ؟ گفتم :مشکل ؟ کار از این حرفا گذشته ؛ گفت : یادته بین همسر های ما پنج تا مامان فقط با شهاب موافق بود و دوستش داره ؛ گفتم : آره برای اینکه بهش نمیگم چطوری دارم با شهاب زندگی می کنم ؛ ای بابا الان وقت این حرفا نیست ولش کن بیا بریم با هم فکر کنیم ببینیم ممکنه مامان کجا رفته باشه ؛ تو چیزی به فکرت نمی رسه ؟
گفت : کجا ها رو گشتین ؟ گفتم : هر کجا که فکرشو بکنی بیمارستان ها پلیس استعلام کرد اسمش جایی نبود حتی رفتیم جسد چند تا زن رو شناسایی کردیم ؛ گفت : وای نگو موهای تنم سیخ شد خدا اون روز رو نیاره ؛ در ایوون رو باز کردم و گفتم : آره خدا نیاره ولی تو رو به همون خدا قسمت میدم دعوا راه ننداز ؛ مسعود داشت تلفن می کرد و مجید و ژیلا کنارش بودن که بفهمه طرف چی میگه ؛ پرسیدم اون کیه ؟ ژیلا آروم گفت : پلیسه ؛ میگه دور بین های دیروز صبح رو از سر خیابون بررسی کرده ؛ ما دو نفر هم با دلهره منتظر موندیم که تلفن مسعود تموم بشه ؛ گوشی رو قطع کرد و گفت :میگن یک خانم با مشخصات مادر شما دیروز صبح سوار یک ماشین شده که سر خیابون منتظرش بوده و رفته ؛ من باید بریم ببینم اون مامان بوده یا نه بعد ماشین رو پیدا کنن ؛ مجید گفت : منم باهات میام ؛ گفتم : تو رو خدا ما رو در جریان بزارین ؛ و اونا با عجله رفتن ؛ گفت :نمی دونم خیلی نگرانش شدم دارم میرم اونجا به مجید و مسعود هم خبر دادم خودشون رو برسونن ؛ حتما یک طوریش شده خدایا به خیر بگذرون ؛ گفتم : برو منم دارم میام به مینا هم خبر میدم ؛ گفت : نه اونو ول کن امروز دادگاه داشته حالش خوب نیست ؛ مرتیکه نمی خواد طلاقش بده ؛ حق و حقوقی هم برای مینا قائل نیست ؛ میگه بیاد با همین وضع زندگی کنه ؛ همینطور که یک دستم به گوشی بود هراسون سوار ماشین شدم و در حالیکه ماشین رو روشن می کردم و راه میفتادم گفتم : بی خود می کنه مگه شهر هرته ؛ بالاخره اونم از اون زندگی حقی داره؛ گفت : حالا باشه می ببینمت و حرف می زنیم ولی به مینا زنگ نزن فعلا ببینیم حال مامان چطوره دیگه نفهمیدم چطوری راه خونه ی مامان رو طی کردم به خصوص که در این فاصله اول با مسعود برادر بزرگم حرف زدم بعدام با مجید ؛ فکر می کنم دو ماهی بود که از هیچکدوم اونا خبر نداشتم ؛ ولی حالا همه نگران شده بودن و از نگرانی برای مامان بهم زنگ می زدیم ؛ من دوتا برادر داشتم که از ما سه خواهر بزرگتر بودن ؛ ژیلا چهار سال از من بزرگتر بود و مینا هم دوسال از من کوچکتر ؛ آپارتمان مامان طبقه ی دوم بود که راه پله هایی از جلوی ساختمون داشت وقتی رسیدم از همون پایین دیدم که مسعود و ژیلا قفل ساز آورده بودن که در آپارتمان خونه ی مامان رو باز کنن ؛هراسون خودمو رسوندم به طبقه ی دوم ؛ ژیلا اشک به چشم داشت و منو که دید با حالتی نزار گفت :وای مهلا هر چی در زدیم باز نکرد خدا بهمون رحم کنه ؛ وای مادرم ؛ گفتم نترس شاید خونه نیست ؛ گفت : پس چرا تلفنش خاموشه ؟ نکنه دزد اومده یک بلایی سرش آورده ؟ من دیشب باهاش حرف زدم حالش خوب بود ؛ مسعود با حالتی پریشون همینطور که به دست قفل ساز نگاه می کرد گفت :اگر دزد اومده بود حتما یک آثاری از خودش باقی می ذاشت ؛ مامان هم آدمی نیست که ما رو بی خبر بزاره ؛ حتما حالش بد شده ؛زود باش دیگه آقا تو رو خدا ؛نمی ببینی حیاتیه ؟ که در باز شد و سه تایی خودمو رو انداختیم توی خونه ؛ همه چیز سرجاش بود و تمیز و مرتب ، ولی از مامان خبری نبود ؛هر سه دویدیم و همه جای خونه رو گشتیم ؛ ولی مامان نبود ؛ یک مرتبه سه تایی گوشی هامون رو برداشتیم و به تلفن همراهش زنگ زدیم ؛ بازم خاموش بود ؛ تنها کاری که اون موقع از دستمون بر میومد این بود که به هر کس که فکر می کردیم ممکنه مامان رفته باشه پیش اون تلفن کنیم , خاله ؛ دایی ؛ دوستانش ولی هیچ کس ازش خبر نداشت ؛ مجید هم از راه رسید ؛خب مدت زیادی بود که ندیده بودمش احساس کردم خیلی لاغر شده ؛ همدیگر و بوسیدیم ؛ و پرسید : چی شده مامان کجاست ؟ ژیلا گفت : خدا می دونه چهار تایی توی خونه ی مامان گیج و مبهوت منتظر نشستیم ؛با این فکر که شاید رفته باشه جایی وشارژ موبایلش تموم شده باشه ؛ ولی شب شد و هیچ خبری نشد ؛ دیگه مطمئن بودیم که یک بلایی سرش اومده ؛ با حالی که داشتیم اول به پلیس خبر دادیم بیمارستان ها رو سر زدیم ؛ حدود ساعت دوازده و نیم بود که یاد شهاب افتادم از اینکه اصلا به من زنگ نزده بود می فهمیدم که هنوز سرکاره ؛ اون هیچوقت نگران من و حنا نبود و تا بر می گشت خونه از حال ما خبر نداشت ؛ اگرم گاهی من باهاش کار داشتم و زنگ می زدم یا جواب نمی داد و یا با لحن تندی می گفت زود حرفت رو بزن کار دارم ؛ اونشب هم مجبور بودم خونه ی مامان بمونم برای همین بهش تلفن کردم و خبر دادم که چه اتفاقی افتاده ؛ یکم مکث کرد و گفت : نگران نباش پیدا میشه ؛ اونشب ما چهار خواهر برادر تا صبح گوش بزنگ بودیم و هر کس چیزی به فکرش می رسید فورا عملی می کرد ؛ شب خیلی بدی رو گذروندیم و ناباروانه با روشن شدن هوا حتم پیدا کردیم که برای مادر اتفاق بدی افتاده ؛
هیچ کدوم اون روز رو سرکار نرفتیم و هر کدوم از یک طرف دنبال مامان گشتیم ؛ حتی من و ژیلا برای تشخص هویت چند خانم رفتیم به پزشک قانونی و برای این کار صد بار مردیم و زنده شدیم تا فهمیدیم که مادر ما نیست ؛و با همه ی دوندگی که کردیم نتونستیم هیچ سرنخی از ناپدید شدن مادر بدست بیاریم و یکی یکی خسته و مونده برگشتیم به خونه ای که بدون اون ماتمکده بود ؛ وقتی من و ژیلا رسیدیم خونه شلوغ بود و هر کس از نزدیکان مادر این خبر رو شنیده بودن اومده بودن تا اگر کاری از دستشون بر میاد انجام بدن ؛ تمام اون روز رو گریه کرده بودم و پریشون از این طرف شهر میرفتم اون طرف شهر و به بیمارستان ها سر زده بودم در حالیکه بازم بشدت از رفتار شهاب رنج می بردم ؛ اون حتی با شنیدن خبر گم شدن مادرم هم یک تلفن به من نزد ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴برخی از مردها متاسفانه خودشان را عقل کل می دانند و به خاطر غرور نابجایشان کمتر سوال می پرسند و متاسفانه نمی دانند که مشکلات اجتماعی موجود در جامعه از سر رفتارهای ناشیانه و غلط خودشان سرچشمه گرفته است. یک نگاه به جامعه بکنید. 💔اگر مرد همسرش را از محبت و کلام و آغوش خودش سیراب کرده بود هیچ وقت جامعه شاهد معاشقه های پیامکی و چت های فضای مجازی و خیانت های جنسی نبود.👀 ☝️اگر برخی مردها وقتی که در تلگرام و دیگر شبکه های اجتماعی برای دوست دخترهایشان می گذاشتند را برای همسرانشان صرف می کردند، ⬅️و برخی از زن ها، آرایش و زیبایی و عشوه ای که در خیابان حراج می کنند را، در خانه و برای شوهرشان به نمایش می گذاشتند، به خداوند قسم زندگی شان هزار برابر بهتر و زیباتر می شد.🌺 👌🏻کسانی که با این متن موافقن بفرستن واسه بقیه .شاید تلنگری باشه واسه بعضی ااااا😉 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
و پاسخ روانشناسی در ایتا سوال درباره لج بازی کودکان با عرض سلام و خسته نباشید ببخشید دختر ی 12ساله دارم کلاس ششم هستش خیلی لجباز ی می‌کنه به بزرگترها جواب میدهد بحث می‌کنه حرف بزرگترها را گوش نمی‌دهد خیلی غرور دارد الان یه مدت هم هست فقط میگه گوشی میخواهیم خیلی ممنون ❓با لج‌بازی بچه‌ها چگونه رفتار کنیم که هم لج‌بازی آنها کم شود، هم روش تربیتی درستی اعمال کرده باشیم؛ از مرتب کردن اتاق و جمع کردن اسباب‌بازی‌ها تا درست غذا خوردن و گریه کردن‌های بی دلیل و... استاد علی زاده 💡 برای پاسخ به این سوال ابتدا باید مشخص کنیم چه چیزهایی لج‌بازی به حساب نمی‌آید. در بسیاری از موارد، والدین فکر می‌کنند بچه‌ی سه یا چهار ساله‌شان، با آنها لج‌بازی می‌کند. درحالی که آن کار به ظاهر لج‌بازانه به این دلیل از بچه سر زده‌است که نمی‌تواند صحبت کند یا درباره چیزی که می‌خواهد، توضیح دهد. کودکان به این دلیل که یا توانایی گفتاری ندارند یا در این توانایی مهارت لازم را کسب نکرده‌اند، برای رساندن منظورشان، اشیا را به اطراف پرت یا روی یک حرکت یا حرف‌شان، پافشاری می‌کنند. به خصوص در سن دو تا چهار سالگی که بچه‌ها در این سن‌و‌سال تمایل دارند همه چیز را برای خودشان داشته باشند. به این ترتیب اگر دقت کنید، متوجه می‌شوید به برداشتن کیف یا دیگر وسایل شخصی مادرشان واکنش‌های تند نشان می‌دهند. اوضاع وقتی بدتر می‌شود که والدین، واکنش‌های اشتباه نشان می‌دهند به عنوان مثال در برابر خواسته‌ی کودک، روی خواسته‌ی خود اصرار می‌کنند و آن‌قدر این پافشاری دوطرفه، تداوم پیدا می‌کند که به رقابت و لج‌بازی بین والدین و کودک منجر می‌شود و به طور غیرمستقیم به کودک آموزش می‌دهند لج‌بازی کند، در حالی‌که بچه پیش از آن، اصلاً لج‌بازی کردن را بلد نبوده‌است. به عنوان مثال والدین در برابر خواسته کودک، شروع به توجیهات و آوردن دلایل منطقی و طولانی می‌کنند؛ توضیحاتی که بچه نه به آن توجه می‌کند و نه اصلاً آنرا می‌فهمد. در این مرحله، وقتی بچه‌ها به حرف والدین گوش نمی‌کنند، پدر و مادر فکر می‌کنند کودک لج‌بازی دارند! در صورتی که همه این عکس‌العمل‌ها بخشی از دوره رشد کودک به حساب می‌آید. حتی اگر قرار است نکته‌ای به بچه یاد بدهید، مثل اینکه پس از بازی اسباب‌بازی‌هایش را جمع‌و‌جور کند، باید این آموزش مشارکتی باشد و والدین به همراه کودک این کار را انجام دهند و آرام آرام و به طور غیرمستقیم او را به سمت انجام وظایفش سوق دهند. بخش دیگری از موضوع لج‌بازی کودکان، به نحوه برخورد پدر و مادرها با بچه‌ها برمی‌گردد. به دلیل کوچک بودن خانه‌ها و آپارتمان‌هایی که در آن زندگی می‌کنیم، والدین معمولاً از بچه‌ها می‌خواهند جیغ و فریاد نزنند و برای جلوگیری از جیغ و فریاد آنها، به‌سرعت هم تسلیم می‌شوند و چیزی را که بچه می‌خواهد، در اختیارش قرار می‌دهند. به‌خصوص وقتی‌ می‌خواهیم رفتاری را در کودک تغییر دهیم، جیغ و لج‌بازی کودک بیشتر می‌شود و اتفاقاً والدین هم زودتر تسلیم می‌شوند. این در حالی است که کودکان به‌راحتی تغییر رفتار را نمی‌پذیرند و این کار، زمان و حوصله بسیاری نیاز دارد. نکته مهم آن‌که همیشه به یاد داشته باشید تربیت کودک باید با نظم خاصی همراه باشد و تشویق و تنبیه‌ها (البته نه از نوع عاطفی و بدنی) به موقع و به اندازه باشد و حتماً انجام شود. در صورتی که به کودک قول داده‌اید اگر به حرف شما گوش کند پاداش می‌گیرد و اگر جیغ بزند نمی‌تواند برنامه مورد علاقه‌اش را از تلویزیون تماشا کند، حتماً به این وعده‌ و وعیدها عمل کنید. نکته پایانی اینکه، همیشه کودکان، صرفاً لج‌باز نیستند و ممکن است لج‌بازی ظاهری آنها با اختلال دیگری همراه باشد؛ اختلالاتی مثل ADHD یا بیش‌فعالی و کمبود توجه، گاهی هم ممکن است این دو اختلال را به طور هم‌زمان داشته باشند. البته اختلال نافرمانی و لج‌بازی عمدتاً در سنین ورود به مدرسه بروز می‌کند و کودک نسبت به معلم، ناظم و والدین نافرمان و لج‌باز است و تکالیفش را انجام نمی‌دهد یا نافرمانی‌های شدیدتر و عمیق‌تر دارد و ۵۵ تا ۶۰ درصد از این موارد، با اختلال بیش‌فعالی همراه است. در این صورت والدین حتماً باید با روان‌شناسان مشورت کنند و برنامه‌ریزی مدون و مشخصی برای حل این بحران داشته باشند. لطفا لینک کانال را با دوستان خود به اشتراک بگذارید ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقاجان... دلم برات تنگ شده...💔 السلام علیک یا علی بن موسی‌الرضا💚 علیه‌السلام فرمودند: قناعت، همنشین کرامت و سربلندی است. ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
👈 آموخته ام که با پول میتوان خانه خرید ولی آشیانه نه رختخواب خرید ولی خواب نه ساعت خرید ولی زمان نه مقام خرید ولی احترام نه کتاب خرید ولی دانش نه میتوان آدم خرید ولی دل نه ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh