#پورعلیزاده_روانشناس
#اصفهان
#روانشناس_اصفهان
#مشاوره_اصفهان
#مشاوره پیش از ازدواج اصفهان
#پور علیزاده_روانشناس
#پورعلیزاده_ایتا
#پور علیزاده_ایتا
#روانشناس_ایتا_اصفهان
#روانشناس_اصفهان
1.6M
صوت استاد پور علیزاده🌹روانشناس اصفهان
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
موضوع: نوجوان #زود_باور #ساده_لوحی کودک
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
🌸 با ارسال این صوت برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇
https://eitaa.com/pouralizadeh
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
1.14M
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پاسخ استاد پورعلیزاده
موضوع: جوان ۲۴ ساله #افسرده #کار نمیره
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
سوال شما عزیزان🌹
سلام.وقت بخیر استاد پورعلیزاده
پسری دارم ۲۴ ساله خدمت رفته اومده خدمتشون تمام شده ولی اصلا سر کار نمیره من باید چکار کنم
خودشم افسرده اس با هیچ کس حرف نمیزنه میشه جواب بدید؟
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
1.59M
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس
#روانشناس_اصفهان
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
پاسخ استاد پورعلیزاده
موضوع: وعده های واهی ازدواج _
سلام.خوبید؟ سوال دارم باید اینجا مطرح کنم؟
من از سال ۹۴ تا ۱۴۰۰ با یه پسر باهم دوست بودیم تو این چند سال خیلی باهم خوب بودیم مامانش خیلی مخالفت میکرد با ازدواج ما که میخام خودم برات انتخاب کنم چرا اصلا شما باهم دوست بودید تا اینکه پسره راضیشون کرد و اومد خاستگاریم اینکه اومد خونمون گفت تا ده روز دیگ خبرشا میدم گفت تو این ده روز هم همدیگه اصلا نبینید و تماس هم نگیرید ولی پسره خودش تماس میگرفت بعد ده روز گفت استخاره مون خوب در نیومد.مامانه اصرار داشت که دختر خواهرشا براش بگیره برا دختر خواهرش رفت خاستگاری دختر قبولش نکرد. و الان پسره پارسال قبل محرم ازدواج کرده با یه دختر فامیل پدرش این ازدواج فک کنم به دلخواه خودش نبوده من شنیدم که به مشکل برخوردند پسره دختره را نمیخاد بینشون اختلاف پیش اومده میخواستند از هم جدا بشند بزرگ ترها نمیزارند مامان دختر و بابا پسره من پسره خیلی دوستش دارم شبانه روز بهش فکر میکنم ولی میترسم برم جلو بهم این حرفا انکار کنه جلو من من ازدواج نکردم هنوز اول اینکه کیس های خوبی برام هنوز نیومده دوم هنوز به فکر پسره هستم. البته اگه تو عقد جدا بشه بهتر از عروسیه اگه میشه کمکم کنید خیلی فکرم درگیره هرجاهم الان مهمونی میرم بزرگ ترها بهم میگند چرا ازدواج نمیکنی...........
ممنون میشم پدرانه راهنمایی ام کنید.
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا کی این انسان میخواد عاقل بشه😔
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
نوشته های ناهید:
روزای اولی که رفته بود برای کارشناسی اسم نوشتم و شروع کردم به درس خوندن تا هم دوری شهاب رو بتونم تحمل کنم هم مدرکم رو بگیرم ؛ اما این سفر شش ماه طول کشید ؛ عید اومد و من تنها بودم به ناچار رفتم خونه ی مامان و با بغضی که نمی تونستم حتی قورتش بدم اون روزا رو تحمل می کردم ؛ تنها دلخوشی من به تلفن های گاه و بیگاه اون بود که با محبت قربون و صدقه ی من میرفت ؛ حتی سال تحویل هم تصویری منو گرفت و به اصلاح همراه من سال رو نو کردیم ؛ بهم تبریک گفتیم و اون رفت سرکار ؛ مامان حال و روزم رو می فهمید ولی مدام از شهاب طرفداری می کرد و می گفت بنده ی خدا ببین الان چه حالی داره که نمی تونه پیش تو باشه ؛ همه ی مردم سر سال تحویل توی خونه شون استراحت می کنن ولی اون داره کار می کنه ؛ تازه تنها که نیست همه ی اونایی که باهاش هستن زن و بچه دارن یا شوهر و زندگی دارن ؛ و اینطوری منو دلداری می داد به هر حال مامانم بشدت شهاب رو دوست داشت و همه ی کاراش به نظرش خوب می رسید ؛ در حالیکه عکس هایی که شهاب برام می فرستاد نشون می داد زیادم بهش بد نمیگذره ؛
تا یک شب تنها توی خونه خواب بودم که صدای چرخیدن کلید رو توی در شنیدم نفهمیدم چطور از روی تخت تا دم در خودمو رسوندم به شهاب ؛ و چنان با اشتیاق همدیگر رو بغل کردیم که گرمی وجودش هرچی غصه توی دلم بود یکجا آب کرد و از بین برد و تنها هیجانی لذت بخش وجودم رو گرفت ؛
یک مرتبه حنا صدام زد ؛مامان آب می خوام ؛ ازجام پریدم و یاد مامانم افتادم ؛ آروم از کنار شهاب بلند شدم و رفتم بهش آب دادم و لباس پوشیدم و یک یاد داشت براش گذاشتم که میرم خونه ی مامان ببینم خبری شده یا نه مراقب حنا باش زود برمی گردم ؛
ولی تا اومدم یادداشت رو بزارم کنار تخت مچ دستم رو گرفت و گفت : نرو ؛ گفتم : ولم کن دلم شور می زنه ؛ گفت : صبر کن منم میام ؛ گفتم : الان نمی خواد تو اونجا باشی اگر لازم شد بهت زنگ می زنم ؛ بدون اینکه چشمش رو باز کنه گفت : بدون تو این خونه صفا نداره ؛ گفتم : یادت باشه که بدون تو هم صفا نداره ولی من تحمل می کنم ؛ بلند شد و نشست و گفت بازم داری نیش و کنایه می زنی ؛
گفتم : من هیچوقت نیش و کنایه بلد نبودم و نمی زنم راستشو گفتم شهاب بزار برم ببینم چیکار می تونم بکنم ؛ با نارضایتی دستم رو رها کرد و گفت :پس زود بیا من شام درست می کنم ؛ گفتم : ممنون ؛ ولی الان وضع عادی نیست شهاب یکبارم که شده منو درک کن ؛
وقتی رسیدم خونه ی مامان مینا و ژیلا و مجید رو پریشون و بیقرار دیدم با همون نگاه اول فهمیدم که یک خبری شده ؛ ولی قبل از اینکه بپرسم مینا با گریه گفت : دیدی چه خاکی توی سرمون شد ؟ دیدی ما چقدر بچه های بدی بودیم که از حال و روز مادرمون خبر نداشتیم ؟ با ترسی که به جونم انداخته بود پرسیدم تو رو خدا حرف بزنین ببینم چی شده پیداش کردین ؟ خبری ازش دارین ؟ ژیلا گفت : نه هیچ خبری نداریم پلیس هم دوباره اومد و یک سری سئوال کرد و رفت ؛ مهلا اونا شک کردن که ممکنه یکی از ما بلایی سر مامان آورده باشیم ؛گفتم : حرف مفت می زنن اونا دارن کار خودشون رو می کنن اهمیتی ندین ؛ گفت : بیا بشین ولی یک چیزی پیدا کردیم که همه متحیر موندیم ؛ پرسیدم : چی ؟ وسایل مامان رو گشتین بد کاری کردین ؛ گفت ؛ مجید یک پرونده ی پزشکی پر از آزمایش و عکس نسخه ی دکتر توی کشوی میز مامان پیدا کرد ؛ تو می دونستی مامان مریضه ؟ گفتم :وای نه؛ چه مریضی ؟ کو ؟ کجاست بدین ببینم ؛ نفهمیدین بیماریش چیه ؟ مجید؛ گفت یک حدس هایی می زنیم گوگل سرج کردیم ؛ و پرونده ی مامان رو داد دست من ؛ گفتم : خب ؟چی فهمیدن ؟
مینا گفت: ممکنه مامان سرطان داشته باشه ؛ خیس غرق شدم و انگار یک سطل آب روی سرم ریختن ؛ اینکه مامان مریض بود یک طرف و اینکه هیچکدوم ما رو امین خودش ندونسته بود از طرف دیگه داغونم کرد ؛
گفتم : وای بر ما ؛ وای ؛ باید از خودمون خجالت بکشیم ما با این زن چیکار کردیم که حتی نتونسته مریضش رو بهمون بگه ؛ مینا گفت : به این آقا داداش بگو که مدام مامان رو تحت فشار میذاشت و سرزنشه می کرد ؛ مجید گفت : خدا به خیر کنه همه چیز رو انداختی گردن من ؟ اگر راست میگی و تو دختر خوبی براش بودی چرا به تو نگفت ؟ اصلا چرا به مهلا نگفت که آزاری برای کسی نداره ؛ ژیلا گفت : مجید خدایش تو چقدر مامان رو تحت فشار قرار داده بودی ؛ چقدر این حرفا رو تکرار می کردی که برای من چیکار کردین ؟ نگفتی مثل علف هرز ما رو ول کردین توی جامعه ؟ مامان رو به خاطر اینکه بیشتر پول نداشت بهت بده چند بار تحقیر کردی و گفتی که هیچ کار برای من نکردین ؛ اون از این حرفا خیلی دلش می شکست چون کاری از دستش بر نمی اومد ؛
مجید گفت : مگه دروغ گفتم کی به من سرمایه داد ؟ خونه داد و یا ماشین ؛ من سراغ دارم کسانی که باباشون یک کارگر ساده اس ولی برای پسرش خونه خریدو سرمایه بهش داد که کار کنه ؛ منه بیچاره چی با یک لیسانس کشاورزی می خواستم زمین کی رو بکارم و کی بهم کار می داد ؟ گفتم : یادت نیست چقدر مامان بهت گفت درس بخون همش دنبال دوست و رفیق رفتی و آخرم دانشگاه آزاد قبول شدی با این وجود مامان ترسید که بری سربازی و دیگه نتونی دانشگاه بری این همه خرج تحصیل تو کرد ؛ روزا میرفت مدرسه و بعد از ظهر ها شبونه درس می داد و آخر شب هم می نشست و برای مردم بافتی می بافت یادت رفته ؟ گفت ولم کنین تو رو خدا مگه همش خرج من می شد ؛ برای من که یک شهریه بود؛ به خدا با بدبختی پول جور می کردم که خرج روزانه ام رو در بیارم نمی دونم شما ها چرا فقط منو مقصر می دونین ؛ مینا خانم جهاز نمی خواست ؟ از اون روزی هم ازدواج کرد بدبختی هاشو برای مامان آورد شوهر بی همه چیزش معتاد از آب در اومد ؛ و اونقدر نفهم بود که به حرف ما گوش نداد ؛ یا مثلا همین آقا مسعود ؛ داداش بزرگه ما ؛ یکبار از مامان پرسید می خوای به جای اون همه ولخرجی که دارم می کنم یک کم کمک حال تون باشم ؟
از مامان پرسید جهاز دخترا رو چطور تهیه کردین ؟ سیسمونی دادین ؟ یکبار شد که ببینه خواهر و برادراش چه حال و روزی دارن ؟ شما ها چقدر ساده این , هیچ با خودتون فکر کردین که این آقا داداش از کجا میاره این همه پولو ؟ که نیم نگاهی به ما نمی کنه ؟ خواهرای ساده دل من اینا همون سرمایه ای که مال همه ی ما بود آقا بالا کشید و یک آبم روش ؛
صدامو بلند کردم و گفتم بس کنین تو رو خدا؛ والله منم جای مامان بودم میذاشتم میرفتم ؛ برای اینکه شما ها اصلاح بشو نیستین الانم که فهمیدین مامان مریض بوده و متاسفانه دلش نخواسته ما بچه های ناخلف دردشو بدونیم بازم دست بر نمی دارین ؛و اینجا بغضم ترکید و در حالیکه اشکهام پشت سر هم پایین میومد ؛ ادامه دادم ؛ ساکت باشین بزارین من تلفن کنم به دکترش و بپرسم واقعا چش بوده ؛ شاید رفته باشه برای معالجه شاید همین نزدیکی باشه و ما ازش بی خبریم ؛ به خاطر خدا آروم باشین ؛ مجید اگر تو آدم خوبی بودی مسعود برادر توست بزار اون خوب زندگی کنه تو نباید چشمت به دست کسی باشه ؛ مسعود بد کرد ؟ تو نکن ؛ تو به فکر مادر و خواهرات باش ؛ برای برادرت خوشحال باش ؛ این چیزایی که تو می فهمی ما سه تا خواهر هم می فهمیم ولی برامون مهم نیست ؛ تو برای خودت بزرگ کردی و زندگی خودتو ما رو تحت شعاع این حرفا قرار دادی ؛ حالا بازم نمی خوای بفهمی ؛ لطفا آروم باشین بزارین به دکترش زنگ بزنم ؛ ببینم مادرم کجاست که با یک دنیا غم و غصه تنها مونده وای برما ,
ادامه دارد
📣📣📣 سلام و عرض ادب🌹
قابل توجه عزیزانی که نگران هستند با مطرح کردن سوالتان مورد شناسایی آشنایانتون قرار بگیرید 👈 لازمه توضیح بدهم که سوالات شما توسط تیم مجرب ما چنان ساخته و پرداخته میشود که خودتان هم گاها سوال خودتان را تشخیص نخواهید داد و یا به سختی متوجه میشوید که این همان سوال شما باشد (فقط لب مطلب ثابت می ماند)
#پورعلیزاده_روانشناس_
#مشاور_پیش_از_ازدواج_اصفهان
ارسالی از طرف یکی از همراهان گرامی مان برای شما عزیزان
سرکار خانم حیدری متشکریم و التماس دعای خیر از شما داریم🌹👇👇👇