2.38M
صوت
🌹استاد پور علیزاده تخصص مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
موضوع: پسرم #معتاد_گوشی شده
#اعتیاد_گوشی_موبایل #موبایل
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
#پور_علیزاده #پورعلی_زاده
#روانشناس_اصفهان #مشاوره_اصفهان
#مشاوره_پیش_از_ازدواج_اصفهان
#کانال_مشاوره_در_ایتا
#کانال_روانشناسی_در_ایتا
#pouralizadeh #poralizadeh
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازدواج مثل رانندگیه
اول گواهی نامه اش و بگیر
اول مهارت هاش و یاد بگیر
#روانشناس
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
💥فقط ۳۰ دقیقه دیگر مانده تا شروع مهلت ثبت نام دوره درمان اضطراب کودکان 💥
آماده باشید برای ساعت ۸ امشب که جا نمونی😃👌
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
⏰️ زمان ثبت نام 👇
👈سه شنبه ساعت ۸ تا ۱۰ شب
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
🎊🎊 تخفیف طلایی مخصوص ۳۰ نفر اول که واریزشان را انجام دهند فقط ۴۹۰ هزار تومان
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
1.59M
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس
#روانشناس_اصفهان
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
پاسخ استاد پورعلیزاده
موضوع: وعده های واهی ازدواج _
سلام.خوبید؟ سوال دارم باید اینجا مطرح کنم؟
من از سال ۹۴ تا ۱۴۰۰ با یه پسر باهم دوست بودیم تو این چند سال خیلی باهم خوب بودیم مامانش خیلی مخالفت میکرد با ازدواج ما که میخام خودم برات انتخاب کنم چرا اصلا شما باهم دوست بودید تا اینکه پسره راضیشون کرد و اومد خاستگاریم اینکه اومد خونمون گفت تا ده روز دیگ خبرشا میدم گفت تو این ده روز هم همدیگه اصلا نبینید و تماس هم نگیرید ولی پسره خودش تماس میگرفت بعد ده روز گفت استخاره مون خوب در نیومد.مامانه اصرار داشت که دختر خواهرشا براش بگیره برا دختر خواهرش رفت خاستگاری دختر قبولش نکرد. و الان پسره پارسال قبل محرم ازدواج کرده با یه دختر فامیل پدرش این ازدواج فک کنم به دلخواه خودش نبوده من شنیدم که به مشکل برخوردند پسره دختره را نمیخاد بینشون اختلاف پیش اومده میخواستند از هم جدا بشند بزرگ ترها نمیزارند مامان دختر و بابا پسره من پسره خیلی دوستش دارم شبانه روز بهش فکر میکنم ولی میترسم برم جلو بهم این حرفا انکار کنه جلو من من ازدواج نکردم هنوز اول اینکه کیس های خوبی برام هنوز نیومده دوم هنوز به فکر پسره هستم. البته اگه تو عقد جدا بشه بهتر از عروسیه اگه میشه کمکم کنید خیلی فکرم درگیره هرجاهم الان مهمونی میرم بزرگ ترها بهم میگند چرا ازدواج نمیکنی...........
ممنون میشم پدرانه راهنمایی ام کنید.
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎊🎊🎊
ساعت به نیمه شب نزدیک است
🎊🎊🎊🎊
آخرین لحظات
نایب الزیاره همه شما عزیزان هستم🌹
🌹
#میلاد_پیامبر_اعظم_مبارک🌹🌹🌹
نوشته های ناهید:
قسمت 106
نه این که دلیل نمیشه هر کس بود همینو می گفتم نکنه اشتباه برداشت کنه و واقعا فکر کنه من بهش فکر می کنم ؟ ای خدا بسه دیگه منو توی یک چاله ی دیگه ننداز ؛
راستش اون روزا هر وقت حرف اومدن مهمون های خانم از فرانسه می شد من حال بدی پیدا می کردم دلم نمیخواست بیان و احساس می کردم ازشون خجالت می کشم یا اینکه چون از خارج میومدن در مقابلشون کم خواهم آورد ؛ و یا اصلا از اومدن کامی و سارا خانم واهمه داشتم نمی دونم به هر حال حالم خوب نبود ؛ اونشب نریمان بر نگشت و تلفن هم نزد و خانم مدام چشم انتظار بود چند بار به خونه ی آقای سالارزاده زنگ زد که گفته بود خبر نداره و چندین بار به طلا فروشی که شاگردش گفت تازه رفته و اینجا نیست ؛ بالاخره خانم رو متقاعد کردم که بخوابه و منتظر نریمان نباشه ؛ ولی بدون دلیل همش گوشم به در عمارت بود که نکنه نریمان دیر وقت بیاد و گرسنه باشه و این چه حالی بود داشتم رو نمی دونم ؛
روز بعد حدود ساعت یازده صبح بود که خانم روی مبل نشسته بود و چرت می زد و من طراحی می کردم که صدای ماشین شنیدم ؛ بلند شدم و از پنجره نگاه کردم خانم پرسید کیه ؟ کی اومده ؟ گفتم آقا نریمان ؛ گفت : خدا رو شکر شالیزار رو صدا کن بره کمکش کنه حتما چیزی خریده ؛ گفتم : منم میرم خانم ؟ گفت : نه تو کجا ؟ بشین سر جات کارتو بکن ؛
همینطور که میرفتم شالیزار رو صدا کنم ؛ خنده ی زورکی کردم و با اخم گفتم : به خاطر شما که اینقدر نگران نیومدنش بودین بهتون خبر دادم ؛
کمی طول کشید که نریمان اومد خسته به نظر می رسید و سر و وضع خوبی هم نداشت ؛ گفت : مامان بزرگ گوسفند زنده خریدم اما خیالتون راحت باشه دادم احمدی و قربان بکشن و خرد کنن بعد بیارن توی عمارت؛
خانم پرسید کجا بودی ؟ چرا دیشب نیومدی ؟ گفت : تا صبح داشتیم کار می کردیم باید تا اومدن نادر آماده شون کنم ؛ از هر کدوم دادم سه تا بزنن
برای افتتاحیه ی میرداماد لازم میشه ؛ این طور چیزا رو توی بازار نمی خرن ؛اغلب سرویس عروس و النگو می پسندن جواهر نمی خرن ؛ باید یک جای لوکس و مدرن باشه ؛ انشالله تا نادر و کامی نرفتن افتتاح می کنم ؛ خانم پرسید ؛ مگه مغازه ی میرداماد رو خریدی ؟ گفت : بله خیلی وقته دارن دکورشو می زنن به زودی می برمتون خودتون از نزدیک ببینین ؛ راستی پریماه طرح انگشتر خیلی خوب شد اما با یکم تغییر دادم بسازن ؛ گفتم : فهمیدم اشکالش چی بوده ؛کاش به جای شش تا مروارید سه تا می زنین گفت : باریکلا از کجا فهمیدی ؟ گفتم : همون موقع که طرح رو می کشیدم با خودم فکر کردم ممکنه زیاد باشه یک وقت چهار تا نزنن که خوب نمیشه چون انگشتر حالت گرد داشت ؛ گفت : آره همین کارو کردیم و بین شون با طلای سفید حالت دادیم ولی تو واقعا برای این کار ساخته شدی ؛ خیلی خوشم اومد ؛چیزتازه ای برامون داری ؟ گفتم هنوز نه دارم روش کار می کنم ببینم چی میشه ؛ حتما باید مروارید داشته باشه ؟
گفت : برای افتتاحیه می خوایم بیشتر از مروارید استفاده کنیم ؛ من میرم بخوابم اصلا به هیچ وجه صدام نکنین تا خودم بیام پایین ؛ راستی پریماه خودت باید یک سر بیای کارگاه از نزدیک ببینی و بدونی چی میگم ؛ شاید فردا رفتیم ؛
نریمان اینو گفت و رفت بالا ؛ خانم با اخم یک فکری کرد و گفت : نه اینطوری نمیشه نریمان می خواد تو رو از من بگیره اگر بیفتی توی این کار دیگه از دست من خارج میشی ؛با حالتی اعتراض آمیز گفتم : خانم قربونتون برم من مال شما نیستم ولی تا هر وقت بخوای کنارتون می مونم به شرط اینکه فکر نکنین من کلا و اثاث این خونه هستم ؛ گفت : اییی دختره ی پر رو ؛ باز حرف زدی ؟ می دونم ؛ منم نگفتم که تو مال منی ولی می خوام پیش خودم باشی ؛ نریمان می خواد هر روز تو رو ببره بیرون ؛ منم از پیشترفت تو خوشحالم ولی قرار نیست که منو یادت بره ؛ بهت گفته بودم برات نقشه های دیگه ای دارم این که گفتم این کارو یاد بگیری برای این بود که به وقتش؛ حکم این نباشه که توی این خونه کار می کنی لقب طراح جواهر بهت دادم که شان تو بره بالا ؛ حالا فهمیدی چی میگم ؟
خانم نمی دونست که من از نقشه ای که برام کشیده خبر دارم و می فهمیدم که همه ی اون کارا رو می کنه تا منو برای کامی نگه داره ؛ اما هر وقت اسمش میومد دچار اضطراب می شدم ؛
حدود ساعت چهار بعد از ظهر بود؛ من داشتم طرح یک دستبند که به فکرم رسیده بود پیاده اش می کردم و خانم کنارم نشسته بود نریمان اومد پایین و رفت توی آشپزخونه و یک بشقاب غذا کشید و همینطور که میومد پیش ما با قاشق میذاشت دهنش ؛ و برای اولین بار لباس توی خونه تنش بود ؛ از من عذر خواهی کرد و گفت : ببخشید اومدم یک چیزی بخورم و برم دوباره بخوابم از گرسنگی بیدار شدم ؛ و همینطور که خواب آلود و سر پا غذا می خورد خانم گفت : نریمان گفته باشم نمیشه پریماه رو ببری بیرون ما خودمون هزار تا کار داریم ؛هر روز ؛ هر روز که نمیشه ؛ با دهنی پر و خیلی بی تفاوت گفت