eitaa logo
استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان 🔞🔞🔞
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
709 ویدیو
19 فایل
سلام دوستانم🌹خوشحال میشم سوالاتتون و در pv برام ارسال کنید🌹 @Pouralizade هماهنگی وقت مشاوره حضوری تماس با شماره 09134118416 👇آدرس اینستاگرام👇 instagram.com/pouralizade 👇 آدرس سایت👇 Www.pouralizade.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸💮🏵🌸💮🏵🌸💮🏵🌸💮🏵 رسول خدا(ص) به امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «لأَنْ یَهْدِیَ اللهُ بِكَ رَجُلاً وَاحِداً خَیْرٌ لَكَ مِنَ الدُّنْیَا وَمَا فِیهَا».[ اگر خداوند یک نفر را به‌وسیله تو هدایت کند برایت بهتر است از دنیا و آنچه در دنیا است» •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🌸 با ارسال این لینک کانال برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇 https://eitaa.com/pouralizadeh •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• درگاه ارسال سوال 👇👇 اینجا👈 @Pouralizade 👉 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️ مشاوره حضوری با استاد پورعلیزاده               ️✅️ مشاوره پیش از ازدواج ✅️ رفع اختلافات همسران ✅️ درمان اضطراب و افسردگی ✅️ مسایل تربیتی و اخلاقی فرزندان 🌺 لطفا در صورت تمایل از ساعت 9 صبح تا ۵ عصر با این شماره ها تماس و نوبت دریافت کنید. 09134118416 09136569909 اصفهان، بزرگمهر،خ هشت بهشت غربی، نرسیده به چهارراه گلزار، ساختمان آفاق، طبقه سوم
📣 لطفا عزیزانی که قبل از 👈 ۳۱ مهر 👉 سوال ارسال کرده اند و پاسخ نداده ایم 👈 فقط تاریخ ارسال سوال را بفرستید تا سریعا باز کنیم 👈هر چیزی غیر از تاریخ بنویسید می روید در نوبت مجدد 👆توجه👆
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پرسش از استاد پورعلیزاده موضوع: دارم ولی چرا خوب نمیشم سوال شما عزیزان🌹👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ .باعرض سلام خدمت شما استاد محترم بنده خانم ۳۵ ساله و دارای دو فرزند یک دختر ...ساله و یک پسر .... ساله در سن ۱۸سالگی ازدواج کردم ودر سن۲۱سالگی زایمان اولم رو داشتم دخترم خیلی خیلی نا آروم بود ومن متأسفانه ایشون رو پیش دکتر نبردم وشب و روزم رو ازم گرفته بودو خیلی عصبی شده بودم و صدای دخترم که درمیومد من هیچ کنترلی رو اعصابم نداشتم و داد میزدم کتکش میزدم تا آروم میشد سراین موضوع باهمسرم هم خیلی جرو بحث داشتم ایشون میگفت چرا بچه رو میزنی گناه داره ولی ایشون که جای من نبودن،درسته کارم اصلا درست نبود ولی خیلی از لحاظ روحی به ریخته بودم چند سری به دکتر روانپزشک هم مراجعه کردم ویه سری دارو برام تجویز کردند مثل (سرترالین،دپاکین)یه مقدارکم آروم بودم تا به صورت خدا خواسته فرزند دومم رو باردارشدم وگریه میکردم که چرا من باردارم با این بچه نا آروم چه جوری میتونم یه بچه دیگه رو بزرگ کنم ولی خداروشکر محض ورود پسرم به خونمون گریه های نصف شب دخترم خیلی کم شد ومن انگار باورم نمیشد از بس عذاب کشیده بودم حالت های عصبی رو هنوز داشتم ودارم بعد ازیه مدت علاوه بر عصبی بودنم صبح که از خواب بیدار میشم انگار دو تن بار دیشب تاحالا روی بدن و استخوان های من بوده بسیار بسیار خسته ام به جایی رسیدم که حتی کارهای خونه خودم رو هم نمیتونم اونجور که قبلا انجام می‌دادم بدم نه حوصله آشپزی آنچنانی دارم نه مثل بعضی از خانم ها که هزارتا کار انجام میدن میتونم کار انجام بدم خیلی دوست دارم انجام بدم ولی اصلا حوصله ندارم و بدنم هم اجازه بهم نمیده وسط یه جارو زدن بدنم بی جون میشه و میخوابم اکثر وقت ها خوابم میاد بعداز ظهر ها خوابم میگیره شدیدا ولی اگه یه صدای راه رفتم بچه ها بیاد دیگه خوابم نمی‌بره یه بالشت میزارم زیر سرم یکی روی سرم ولی بایه صدای کوچیک نمیتونم بخوابم همیشه عذاب وجدان دارم ودلم به خصوص برا دخترم خیلی میسوزه چون خیلی کتکش زدم و میزنم الان یکم کمتر شده ولی اصلا دوست ندارم همین یه کم رو هم کتکش بزنم احساس میکنم دخترم هم عادت کرده تا نزنم آروم نمیشه من میدونم رفتارهای من باعث شده دخترم اینجوری بشه چون بچه ها هم از ما یاد میگیرن تو رفتار بچه هام میبینم خیلی باهم دعوا میکنن وهم رو کتک میزنن از پیش من یاد گرفتن من خیلی سعی میکنم در مورد تربیت بچه اطلاعاتی داشته باشم تقریبا هم میدونم با هر رفتاری از طرف بچه ها من باید چه جوری رفتار کنم ولی کنترل اعصابم رو ندارم البته مشکلاتی باهمسرم هم داشتم ودارم و در سن کودکی خودم شاهد دعواهای پدر ومادرم بودم و از هم جدا شدن و من پیش مادرم بزرگ شدم وباسختی زیاد بزرگ شدیم و بانیش زبون های زیادی ازطرف خوانواده مادرم هنوز هم ادامه داره😔بعد از زایمان پسرم به چندتا دکتر روانپزشک‌ دیگه هم مراجعه کردم یک سال زیر نظر یک دکتر کاملا بودم و پرونده داشتم فقط یه کم آروم تر بودم ولی خستگی و بی حوصلگی دست از سرم بر نمیداره دارو هایی مثل( یاس،سیتالوپرام،اس سیتالوپرام)رو مصرف کردم ولی ... با یه کارشناس طب سنتی آشنا شدم ودوماه دارو گیاهی مصرف کردم ولی هیچ اثری ندیدم کلافه شدم اصلا نمیدونم چیکارکنم از این بی حوصلگی و بی حسی بدنم خیلی بیشتر از عصبی بودنم دارم عذاب میکشم واینجوری پیش برم آینده بچه هام رو هم مطمئن هستم دچار مشکل میکنم از طرفی من که به دکتر مراجعه کردم به بنده گفتم ۶ماه دارو مصرف کنی خوب میشی ولی نشدم نه از داروشیمیایی نتیجه گرفتم نه از دارو گیاهی نمیدونم چیکار کنم 😭😭😭 بهم میگن افسردگی دارم ولی چرا خوب نمیشم من اگه بایدتا آخر عمرم اینجوری سرکنم چی میشه کمکم کنید🥺🙏🙏🙏 🦋لطفا پاسخ استاد را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
3.66M
صوت🌹استاد پور علیزاده روانشناس اصفهان ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ موضوع: دارم ولی چرا خوب نمیشم ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ 🌸 با ارسال این صوت برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇 https://eitaa.com/pouralizadeh ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اظهار نظر و بذل محبت یکی از همراهان با معرفت کانالمون)🌹 همه ما هم از اینکه شما کانال خودتان را همراهی می کنید مسرور و سپاسگزاریم🌹 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
  🟢⚪️ وقتی وارد عمارت شدم خانم و نادر توی پذیرایی بودن و سارا خانم و کامی بالا داشتن اتاق کامی رو عوض می کردن ؛ سلام کردم ؛ خانم با عصبانیت گفت : ببین چه بلایی سر خودت آوردی ؟ به تو چه که رفتی آتیش رو خاموش کنی حالا خوب شد زدی خودت رو سوزندی ؟ می گفتی اون شالیزار ذلیل مرده پرده رو بکشه ؛ ببین خال بهش نیفتاده ؛ از بس جون دوسته ؛ گفتم : نه خانم اینطوری نیست اون داشت آب میاورد هر کاری از دستش بر میومد انجام داد خیلی کمک کرد ؛ به خدا خونه پر از دوده بود از صبح زود داره تمیز می کنه ؛ گفت : آره جون خودش اگر ولش کنم تا زندگی منو نابود نکنه دست بر دار نیست ؛ دیگه این بار باید برن ؛ نمی تونم بیشتر از این تحملش کنم ؛تا فردا بهشون مهلت میدم ؛ نادر گفت :ای بابا  چی میگی مامان بزرگ توی این سرما می خوای آواره شون کنی ؟ خدا رو خوش نمیاد ؛ حالام که به خیر گذشته  این چیزا همه جا اتفاق میفته شاید بیچاره تقصیری نداشته ؛ تا اونجا که من دیدم همه ی کار این عمارت رو اون انجام میده الان می خواین چه کسی رو به جای اونا بیارین ؟ رفتم نزدیک خانم و نشستم و گفتم : قربونتون برم حرف منو قبول دارین ؟ شالیزار خیلی زحمت می کشه باور کنین که ندیدم یک ثانیه بشینه و بیکار باشه ؛ گفت : نمی دونم چرا من اینطوریم از یکی خوشم بیاد دیگه اومده اگر نیاد .. حرفشو من ادامه دادم که : خدا به دادش برسه ؛ نگاهی به من کرد و گفت : آره من اینجوریم ؛ خدا به دادش برسه ؛ گفتم : خانم ؟ میشه شالیزار رو ببخشین ؟ گناه دارن ؛ گفت : پاشو ؛ پاشو خودتو لوس نکن ؛ نریمان کجاست ؟ گفتم : پشت سر من بود نمی دونم جرا نیومد؛ پرسید قربان خیلی صدمه دیده ؟ دکتر چی گفت گفتم : چیزی نگفت تاول هاشو باز کردن و ضد عفونی کردن و بستن و دارو دادن ؛ بردیمش خونه اش استراحت کنه ؛ گفت : وای تا قربان خوب بشه ما چیکار کنیم ؟ نادر خندید و گفت : شما که می خواستی بیرونشون کنی چی شد پس ؟ و رو کرد به منو ادامه داد ؛ پریماه حتما طرح ها رو هم نتونستی بکشی ؛ گفتم : چرا اونا رو تموم کردم اگر بپسندین آماده اس ؛ ال وقتی میرفتم به طرف اتاقم به انتهای سالن نگاه کردم، و این سئوال برام پیش اومد که نریمان کجا رفته؟ چرا نمیاد ؟ طرح ها رو برداشتم و برگشتم هنوز نیومده بود بی اختیار از پنجره نگاه کرد ؛ ماشین هم نبود ؛ بطور باور نکردی دلم گرفت و فکر کردم بی خبر رفته ؛ همینطور که نادر داشت طرح ها رو زیر و رو می کرد ؛ رفتم در عمارت رو باز کردم ؛ این کار رو واقعا غیر ارادی انجام دادم و خودمم نمی دونستم برای چی اینطور بی قرار اونم ؛ دیدم ماشین رو برده جلو و داره با پارو جلوی عمارت رو تمیز می کنه ؛ ایستادم و بهش نگاه کردم توی نور شدید خورشید که با انعکاسش روی برف صد چندان می شد چشمم رو زد رفتم بیرون و دستم رو حائل نور کردم تا ببینمش ؛ و لبخندی روی لبم نقش بست ؛ انگار متوجه ی حضورم شد و برگشت و پارو رو زد توی برفا و بهم نگاه کرد و گفت : نگرانم شدی ؟ با دستپاچگی گفتم : نه ؛ اومدم ببینم چرا نمیای ؛ خنده ی رضایتمندی کرد و پارو رو دوباره برداشت و زد زیر برف و پرتاب کرد و بلند گفت ؛ خاکستری مایل به آبی ؛ نگرانم شدی ؟ خندم گرفت و گفتم : اگر دستم خوب بود میومدم بهت کمک می کردم ؛ گفت : گل زدی عالیه ؛ حالا با انرژی بیشتر کار می کنم ؛  فورا در رو بستم ؛ چند ثانیه ای همون جا ایستادم تا تپش قلبم آروم بشه باز صورتم داغ شده بود و می ترسیدم قرمز شده باشه ؛
از این کارم پشیمون نبودم احساس می کردم یک طوری باید یواش یواش بفهمه که نسبت بهش چه احساسی دارم ولی نمی شد انگار یک دیوار بین ما کشیده شده بود که مانع این ابراز علاقه میشد ؛هم از طرف اون و هم از طرف من  ؛ شایدم خیلی زود بود و به زمان احتیاج داشتیم؛ وقتی برگشتم نادر گفت : پریماه خیلی خوب شده چند تا ایراد داره میگم نریمان بر طرفش کنه ؛ من اینا رو می برم ؛ خبرشو بهت میدم ؛ اگر با طرح های دیگه ات قبول آقای سیمون بشه دیگه نونت توی روغنه تو بکش و بفرست من اونا رو برات می فروشم ؛ تو باید مدام فکر طرحی نو باشی ؛ گفتم : آره من خودمم همش به همین فکر می کنم ؛ البته خانم هم خیلی کمکم می کنه ؛ خانم گفت : به مادرت خبر دادی ؟ گفتم : چی رو ؟ گفت : که ما می خوایم بریم خواستگاری ؟ گفتم :آهان ؛  نه نمی دونستم جدی میگین ؛ گفت : دختر من با تو چه شوخی دارم برو زنگ بزن پس فردا شب مهمون دارن ؛ گفتم : آخه ؛ آخه چیزه ؛ نمیشه شما .. گفت تو برو خبر بده من خودم زنگ می زنم عقلم می رسه ؛ برو توی اتاق من تلفن کن ؛ بدون اینکه چیزی بگم رفتم ؛ با اینکه ظاهرم نشون نمی داد خجالت کشیدم ؛ گوشی رو برداشتم و شماره رو گرفتم ؛ مامان خودش گوشی رو برداشت و بدون اینکه صدای منو بشنوه گفت پریماه ؟ گفتم : سلام مامان خوبین ؟ گفت : دیگه می خواستم زنگ بزنم می ترسیدم مزاحم مردم بشم تو چرا زنگ نزدی مادر ببینم اوضاع چطوره ؟ گفتم : مامان جان وقتی تلفن نبود چیکار می کردین همون کارو می کنیم دیگه ؛ پرسید : نمیای من ببینمت ؟ گفتم : مامان  زنگ زدم بهتون بگم ؛ چیز شد ؛ می دونین یک دفعه ای پیش اومد ؛ گفت : ای وای خدا چی شده مادر نکنه بلایی سرت آوردن ؟ نکنه سوختی ؟ گفتم : نه مامان جان گوش کنین ؛ آخه چطوری بگم ؟ خانم اصرار داره که بیان خواستگاری من برای نریمان ؛ یکم سکوت کرد و گفت : خب بقیه اش ؟ گفتم : هیچی دیگه می خواد پس فردا شب بیان خونه ی ما منم باهاشون میام گفت : الهی دورت بگردم مادر آفرین دختر خوبم نریمان به درد تو می خوره خدا رو شکر من همش فکر می کردم صبح تا شب داری برای یحیی گریه می کنی خدا رو شکر قدمشون روی چشم من تشریف بیارن ؛ واقعا نریمان می خواد داماد من بشه ؟ البته من خودم اینو فهمیده بودم ولی می ترسیدم تو دلت هنوز پیش یحیی باشه ؛ الهی صد هزار مرتبه شکر , گفتم : مامان ؟ خواهش می کنم خانم زنگ زد ذوق زده نشی این همه اشتیاق از خودت نشون نده لطفا ؛ گفت : نه مادر به تو دارم میگم خیالم راحت شد ؛ولی من از رفتار های نریمان فهمیده بودم که یک خبرایی هست ؛ ولی  همش فکر می کردم به خاطر عروسی یحیی یک چشمت خونه و یک چشمت اشک ؛ تو واقعا نریمان رو می خوای ؟ گفتم : زیاد بهش فکر نکردم حالا بیان خواستگاری تا ببینیم چی میشه ؛ شما پول دارین ؟ گفت : آره مادر خیالت راحت باشه ازشون پذیرایی می کنم در شان خودشون  نگران نباش ؛
گوشی رو که قطع کردم کمی همون جا نشستم آفتاب روی صندلی می تابید و گرم کرده بود احساس کردم بدنم حس ندارم و دلم میخواد بخوابم ؛ که در اتاق باز شد و سارا خانم اومد و گفت : اینجایی پریماه ؟ ازجام پریدم و گفتم: بله ؟کارم دارین ؟ گفت : می خوام باهات حرف بزنم ؛ گفتم : بفرمایید ؛ گفت بریم توی اتاق خودت ؛ سارا خانم در حالیکه یک بسته دستش بود همراه من اومد و روی صندلی کنار پنجره نشست و منم پشت میز کارم ؛ نگاهی به دور اطراف اتاق کرد و آهی کشید و گفت : این اتاق مال من بود ؛ اوایل که این عمارت ساخته شد من خیلی از داشتن این اتاق ذوق می کردم ؛ حتما می دونی قبلا زندگی سختی رو با مادرم گذروندیم ؛ تازه وضع مالیش خوب شده بود و من توی آسمون ها سیر می کردم ؛ یکم که گذشت دلم چیزای بیشتری رو می خواست هر روز یک خواسته داشتم که تا بدستش نمیاوردم مادرم رو راحت نمی ذاشتم بعد دیگه چیزی راضیم نمی کرد ؛ به فکر افتادم برم خارج از ایران و فکر می کردم دارم حروم میشم ؛ رفتم بازم راضی نبودم ؛و یک چیز دیگه می خواستم ؛ خیلی چیزا از دست دادم وخیلی چیزا  بدست آوردم ؛ ولی حالا به یک حقیقت پی بردم ؛ خواسته های آدم  ته نداره ؛ تموم شدنی نیستن ؛ اونجا ویلا دارم پول دارم شوهر دارم ؛دوتا بچه دارم یک نوه ی قشنگ دارم  ولی این اتاق رو می خوام که دنج باشه و فقط بتونم از پنجره اش طبیعت رو تماشا کنم ؛ آره دخترم اینا رو بهت گفتم تو خودت حدیث مفصل بخوان از این مجمل ؛ من نباید به زندگی تو و نریمان دخالت کنم ؛ اما محبت باعث میشه که یک چیزایی رو بهت بگم ؛ تو رو دختر شایسته ای دیدم فکر کنم حالا که با زندگی ما آشنا هستی و مادرم هم تو رو این همه دوست داره مناسب ترین دختری هستی که می تونه کنار نریمان باشه ؛ ولی آینده رو نمیشه پیش بینی کرد تو وضع مادرم رو می دونی ؛ ترسم از اینکه وقتی زن نریمان شدی دلت بخواد خونه ی مستقل داشته باشی و نگهداری از یک زن پیر که بیماری فراموشی داره برات خوشایند نباشه ؛ گفتم : اجازه بدین خیالتون رو راحت کنم فهمیدم چی می خواین بهم بگین من خانم رو خیلی زیاد دوست دارم ترکش نمی کنم محاله اون برای من مادری کرد بهم احترام و عزت داد , نیستم ساراخانم ؛ بی چشم و رو نیستم ولی به خاطر این نیست؛ من از ته قلبم دوستش دارم ؛ بهتون قول میدم ؛ می دونین خیلی وقت ها می خواستم از اینجا برم ؛ ولی دلم نیومد نتونستم ولش کنم فقط به خاطر نریمان نیست باور کنین ؛  من خودمو می شناسم ؛ تنهاشون نمی زارم خیالتون راحت باشه ؛ روی قول من حساب کنین ؛ چشمش پر از اشک شد و گفت : ممنون ؛ فکر می کردم بیام تهران خیلی کارا برای مادرم می کنم ؛ ولی هیچ کاری از دستم بر نیومد ؛ اینجا باید یکی مراقبش باشه ؛ بعدا می تونین پرستار بگیرین ولی محبتی که از تو به دلش هست براش یک چیز دیگه اس ؛ ادامه دارد