هدایت شده از تقویم بیداری از نگاه دوربین #استغاثه_مقدس
دریافت دلنوشته ای از جناب سرهنگ بابایی ، فعال اجتماعی و نخبگانی مخترع و نیروی خدوم انتظامی در استان قزوین؛
روایتی از پدر جانبازم مرحوم حاج احمد بابائی در مهرماه ۱۴۰۱
نسل انتقالی به پایان راه نزدیک میشود:
*نسلِ رو به اتمام و پر ماجرای ما،
اگر متوسط سن رزمندگان دفاع مقدس را ۲۳ سال در نظر بگیریم و سال ۶۳ را متوسط هشت سال دفاع مقدس محاسبه کنیم، سن متوسط بازماندگان دفاع مقدس (رزمندگان، جانبازان و آزادگان) در سال۱۴۰۲ باید عددی حدود ۶۰ تا ۶۲ سال باشد، و #البته_آسیبهای_روحی_وجسمی وارده به این افراد، آنان را مشابه پیرمردانی ۷۰ تا ۸۰ ساله (بسته به نوع و شدت آسیبهای روحی و جسمی) نشان میدهد.
دیگر خبری از والدین شهدا نیست و تقریبا پدران و مادران شهدا به آخرای خط رسیدهاند و جمعیت بسیاری از آنان به فرزندان شهیدشان پیوستهاند.
آرام آرام جانبازان، ایثارگران و رزمندگان بار و بندیل سفر را میبندند تا به رفقای آسمانی خود بپیوندند، و تقریبا هر روزه در هر کوی و برزنی صدای لا اله الا الله را برای تشییع این خوندادهها و خون دل خوردهها میشنویم.
تا ده سال آینده، اگر خبرنگارانی هوس مصاحبه و گفتگو با یکی از رزمندگان زندهمانده از جنگ و دفاع مقدس را داشته باشند #باید_شهر_به_شهر، کوه به کوه و دیار به دیار، روزها و ماهها بگردند، تا شاید بتوانند یک کهنهسرباز پیر و فرتوت را،
که نای سخن گفتن ندارد پیدا کنند تا مصاحبهای نمایند.
ما بینظیرترین نسلیم! #ما_نسلِ_انتقالیم.
آخرین بازماندههای نسل سنتی، و اولین اهالی دهکده مجازی نسل مدرن. ما با تمام سختیهایی که داشتهایم نسلی بینظیریم.
نسلی هستیم که هم خانوادهی پرجمعیت را تجربه کردیم و هم خانواده کمجمعیت تک فرزندی را دیدیم .
نسلی هستیم که عمو، عمه، دایی و خاله برایمان بسیار پررنگ بود، و نسلی را دیدیم که کمکم با آن غریبه شدن .
نسلی هستیم که همسایه و هممحلهای بخش مهمی از خاطراتمان بود، و نسلی را دیدیم که در یک آپارتمان چند واحدی، کسی کسی را نمیشناسد.
نسلی که گروههای گفتگویمان، جمع شدنهایمان داخل کوچه بود، و نسلی را دیدیم که با ایسنتاگرام و واتساپ و تلگرام، جمعهای مجازی تشکیل دادند اما سال تا ماه یکدیگر را نمی بینند و بعضاً نمیشناسند.
نسلی که روزها و هفتهها در خانهی پدربزرگ و عمو و دایی و… میماندیم، و نسلی را دیدیم که بعد از دو ساعت مهمانی در خانهی پدربزرگ و عمو و دایی، در گوش پدر و مادر غر میزند که چرا نمیرویم؟
نسلی هستیم که تماشای آلبومهای خانوادگی، یکی از سرگرمیهای مهمانیهای مان بود، و نسلی را دیدیم که هزاران عکس بیحس را در حافظه گوشی و کامپیوتر ذخیره میکند و هرگز هوس نمیکند آنها را بار دیگر ببیند.
نسلی که در پذیرایی خانههایمان فقط پُشتی و بالش بود، اما با کلی مهمان و نسلی را دیدیم که مُبل، بخش زیادی از فضای خانهشان را اِشغال کرده است و کسی نیست روی آنها بنشیند.
ما نسلی بینظیریم!
ما جنگ دیدهایم، آژیر قرمز شنیدهایم، دشمن بیرحم دیدهایم، بمباران و توپ و تانک و موشک دشمن دیدهایم.
ما بیرحمترین موجودات تاریخ را دیدهایم، داعش را تجربه کردهایم و از آن طرف مردِ میدان را داشتهایم. (شهدا و جانبازان را) ...
ما با همهی نسلها فرق داریم.
#ما_بینظیرترین نسلی هستیم که نه قبلاً وجود داشته و نه بعدها به وجود میآید.
در زمان ما سرای سالمندان اسمی ناآشنا بود، اما امروز در هر شهر و محلهای تابلوی این مراکز خودنمایی میکند.
ما نسل انتقالیم. آخرین بازماندههای نسل سُنّتی و اولین اهالی دهکدهی مجازی نسل مُدِرن.
ما با تمام سختیهایی که داشتهایم نسلی بینظیریم ...
: اگر دوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم از قول ما *رزمندگانِ دیروز* به *رزمندگانِ فردا* بگوئید:
در حین مبارزه با دشمنِ متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید.
مبادا *ارزشها* در خاکریزها جا بماند، و ارزشها، مثل امروز، *عوض* شود و *عوضیها* ارزشمند شوند.
میبینید که چگونه ما را غریبه میپندارند!
آن روزها:
قطارقطار میرفتیم واگنواگن برمیگشتیم.
راستقامت میرفتیم کمرخمیده برمیگشتیم.
دستهدسته میرفتیم. تنها تنها برمیگشتیم. بیهیچ استقبال و جشن و سروری.
فقط آغوش گرم مادری چشم انتظارمان بود، و دیگر هیچ
اما مردانه، ایستادیم ...
باور کنید که: ما هم دل داشتیم،
فرزند و عیال و خانمان داشتیم.
اما با دل رفتیم بیدل برگشتیم.
با یار رفتیم با بار بر گشتیم.
با پا رفتیم با عصا بر گشتیم.
با عزم رفتیم با زخم برگشتیم.
با شور رفتیم با شعور برگشتیم.
ما اکنون پریشان هستیم.
اما پشیمان نیستیم.
ما همان کهنهرزمندگانِ پیادهایم که سواری نیاموختهایم.
ما همانهایی هستیم که به وسوسهی قدرت نرفته بودیم.
میدانید تعداد ما در هشت سال جنگ چند نفر بود؟؟؟
۳/۵ درصد از کل جمعیت ایران
اما مردانگی را تنها نگذاشتیم.