هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
سهشنبهزیارتائمهبقیعامامسجاد(ع)باقر(ع)صادق(ع)۩یزدانپناه.mp3
1.58M
🕌 زیارت ائمه معصومین (ص) در روز سه شنبه ؛ متعلق است به ائمه بقیع (ع)
💠 امام سجاد (ع)
💠 امام محمد باقر (ع)
💠 امام جعفر صادق (ع)
🎙 با صدای حسین یزدان پناه
💠 #زیارت_ائمه_روزهای_هفته 💠
☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️
❇️ السَّلاَمُ عَلَيكُم يَا خُزَّانَ عِلمِ اللَّهِ
🔶 السَّلاَمُ عَلَيكُم يَا تَرَاجِمَةَ وَحيِ اللَّهِ
❇️ السَّلاَمُ عَلَيكُم يَا أَئِمَّةَ الهُدَى
🔶 السَّلاَمُ عَلَيكُم يَا أَعلاَمَ التُّقَى
❇️ السَّلاَمُ عَلَيكُم يَا أَولاَدَ رَسُولِ اللَّهِ
🔶 أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّكُم مُستَبصِرٌ بِشَأنِكُم
❇️ معَادٍ لِأَعدَائِكُم مُوَالٍ لِأَولِيَائِكُم
🔶 بأَبِي أَنتُم وَ أُمِّي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيكُم
❇️ اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَالَى آخِرَهُم كَمَا تَوَالَيتُ
🔶 أَوَّلَهُم وَ أَبرَأُ مِن كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُم
وأَكفُرُ بِالجِبتِ وَالطَّاغُوتِ وَاللاَّتِ وَالعُزَّى
❇️ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيكُم يَا مَوَالِيَّ
🔶 و رَحمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
1️⃣💠 السَّلاَمُ عَلَيكَ يَاسَيِّدَ العَابِدِينَ وَ
سُلاَلَةَ الوَصِيِّينَ
2️⃣💠 السَّلاَمُ عَلَيكَ يَا بَاقِرَ عِلمِ النَّبِيِّينَ
3️⃣💠 السَّلاَمُ عَلَيكَ يَا صَادِقاً مُصَدَّقاً
فِي القَولِ وَ الفِعلِ
❇️يَامَوَالِيَّ هَذَا يَومُكُم وَهُوَ يَومُ الثُّلاَثَاءِ
🔶 و أَنَا فِيهِ ضَيفٌ لَكُم وَ مُستَجِيرٌ بِكُم
❇️ فَأَضِيفُونِي وَ أَجِيرُونِي بِمَنزِلَةِ اللَّهِ عِندَكُم وَ آلِ بَيتِكُم الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِين
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
دلنشین ترین ادعیه و مناجات 👇
🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت بیستم
ابراهیم و لعیا برای بدرقه میهمانان که به بهانه همسایه بودن به نوعی با هم رودربایستی داشتند، به حیاط رفته بودند و پدر با سایه اخمی که بر صورتش افتاده بود، تکیه به مبل زده و با سر انگشتانش بازی میکرد. از خطوطِ در هم رفته چهرهام خوانده بود که خواستگارم را نپسندیدهام و این سکوت سنگین، مقدمه همان روزهای ناخوشایندی بود که انتظارش را میکشیدم. چادر را از سرم برداشتم و به سمت اتاقم رفتم که عبدالله میان راهرو به سراغم آمد و با شیطنت پرسید: «چی شد؟ پسندیدی؟» از کنارش رد شدم و به کلامی کوتاه اما قاطع پاسخش را دادم: «نه!»
از قاطعیت کلامم به خنده افتاد و دوباره پرسید: «مگه چِش بود؟» چادرم را بیحوصله روی تخت انداخته و از اتاق خارج شدم. در مقابل چشمان عبدالله که هنوز میخندید، خودم را برایش لوس کردم و گفتم: «چیزیش نبود، من ازش خوشم نیومد!» به خیال اینکه پدر صدایم را نمیشنود، با جسارتی پُر شیطنت جواب عبدالله را داده بودم، اما به خوبی صدایم را شنیده بود. به اتاق نشیمن که رسیدم، با نگاهی پُر غیظ و غضب به صورتم خیره شد و پرسید: «یعنی اینم مثل بقیه؟» ابراهیم و لعیا به اتاق بازگشتند و پدر با خشمی که هر لحظه بیشتر در چشمانش میدوید، همچنان مؤاخذهام میکرد: «خُب به من بگو عیبش چیه که خوشت نیومده؟»
من ساکت سر به زیر انداخته بودم و کس دیگری هم جرأت نمیکرد چیزی بگوید که مادر به کمکم آمد: «عبدالرحمن! حالا شما اجازه بده الهه فکر کنه...» که پدر همچنانکه روی مبل نشسته بود، به طرف مادر خیز برداشت و کلام مادرانه و پُر مِهرش را با نهیبی خشمگین قطع کرد: «تا کِی میخواد فکر کنه؟!!! تا وقتی موهاش مثل دندوناش سفید شه؟!!!» حرف نیشدار پدر آن هم مقابل چشم همه، بغضی شیشهای در گلویم نشاند و انگار منتظر کلام بعدی پدر بود تا بشکند: «یا به من میگی مشکل این پسره چیه یا باید به حرف من گوش بدی!» حلقه گرم اشک پای چشمم نشست و بیآنکه بخواهم روی گونهام غلطید که پدر بر سرم فریاد کشید: «چند ساله هر کی میاد یه عیبی میگیری! تو که عُرضه نداری تصمیم بگیری، پس اختیارت رو بده به من تا من برات تصمیم بگیرم!»
بغض سنگینی که گلویم را گرفته بود، توان سخن گفتنم را ربوده و بدن سُستم، پای رفتنم را بسته بود. با نگاهی که از پشت پرده شیشهای اشکم میگذشت، به مادر التماس میکردم که از چنگ زخم زبانهای پدر نجاتم دهد که چند قدم جلو آمد و با لبخندی ملیح رو به پدر کرد: «عبدالرحمن! شما آقای این خونهاید! حرف، حرفِ شماس! اختیار من و این بچههام دستِ شماس.» سپس صدایش را آهسته کرد و با لحنی مهربانتر ادامه داد: «خُب اینم دختره! دوست داره یخورده ناز کنه! من به شما قول میدم ایندفعه درست تصمیم بگیره!» و پدر میخواست باز اوقات تلخی کند که مادر با زیرکی زنانهاش مانع شد: «شما حرص نخور! حیفه بخدا! چرا انقدر خودتو اذیت میکنی؟» و ابراهیم هم به کمک مادر آمد و پرسید: «مامان! حالا ما بریم خونه یا برا شام وایسیم؟» و لعیا دنبالش را گرفت: «مامان! دیشب ساجده میگفت ماهی کباب میخوام. بهش گفتم برات درست میکنم، میگفت نمیخوام! ماهی کباب مامان سمانه رو میخوام.»
مادر که خیالش از بابت پدر راحت شده بود، با خوشحالی ساجده را در آغوش کشید و گفت: «قربونت برم! چَشم! امشب برای دختر خوشگلم ماهی کباب درست میکنم!» سپس روی سخنش را به سمت عبدالله کرد و ادامه داد: «عبدالله! یه زنگ بزن به محمد و عطیه برای شام بیان دور هم باشیم!» از آرامش نسبی که با همکاری همه به دست آمده بود، استفاده کرده و به خلوت اتاقم پناه بردم.
❤️
I #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
برای مشاهده قسمت های قبل روی👆# بزنید
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برایعضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه ومناجاتهادر«ایتا»از👇واردشوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگار نه انگار دیروز یه بچه شهید شد با مسمار
#فاطمیه 🥀
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برایعضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه ومناجاتهادر«ایتا»از👇واردشوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
مادرساداتمنودعاکن۩یاسینعاملیزاده.mp3
5.88M
بسیار زیبا
🧕🏻مادر سادات منو دعا کن 🤲
⚡️ روز قیامت منو جدا کن 🌧
عقده ای دارم میون سینه
قسمت ما رو کرببلا کن
تو که صاحب بهشتی
گلم خودت سرشتی
روی قلب و دل و جونم
اسم حیدر رو نوشتی
یازهرا مددی یازهرا مددی یا زهرا مددی
از در خونه ات جایی نمیرم
بی بی به والله به تو اسیرم
پا روضه های تو قد کشیدم
روزی مو هر سال از تو میگیرم
رو سرم قدم بزارو کربلا ببر ماها رو
کی بجز شما میگیره هوای این گداها رو
یازهرا مددی یازهرا مددی یا زهرا مددی
زهرا تمام ما را با اسم می شناسد
نزدیک دربهیئت چشم انتظارمان است
🎙 مداح نوجوان یاسین عاملی زاده
🎼 مداحی استودیویی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان (عج)
#فاطمیه
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
دلنشین ترین ادعیه و مناجات صوتی
👇
@ppt_doa
🕌حسینیه هیئت مجازی شب دوم فاطمیه اول
🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴