eitaa logo
روابط عمومی پلیس
5.7هزار دنبال‌کننده
53.7هزار عکس
15.3هزار ویدیو
201 فایل
لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃احادیث و آیات با موضوع #مرگ 🔸حدیث شماره ۲۴ 🔸 🍃 از امام علی (ع)پرسیدند 🔴واجب و واجبتر چیست؟ 🔴نزدیك و نزدیكتر كدامند؟ 🔴عجیب و عجیبتر چیست؟ 🔴سخت و سخت تر چیست؟ 🍃فرمودند : 🔸واجب اطاعت از الله 🔸و واجبتر از آن ترك گناه است. 🔸نزدیك قیامت 🔸و نزدیكتر از آن مرگ است. 🔸عجیب دنیا 🔸و عجیب تر ازآن محبت دنیاست. 🔸سخت قبر است 🔸و سخت تر از آن دست خالی رفتن به قبر است. آتش به اختیار https://eitaa.com/atashbekhtyar
✍️ رمان 💠 مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با همه انگشتانم به خاک زمین چنگ می‌زدم و با هر نفس التماسش می‌کردم :«اگه و پیغمبر رو قبول داری، بذار من برم! مامان بابام منتظرن! تو رو خدا بذار برم!» لحظاتی خیره نگاهم کرد، طوری که خیال کردم باران در دل سنگش نفوذ کرده و به گمانم دیگر جز زیبایی‌ام چیزی نمی‌دید که مقابلم خم شد. 💠 نگاهش مثل شده و دیگر نه به صورتم که به زمین فرو می‌رفت و نمی‌دانستم می‌خواهد چه کند. دستش را به سرعت جلو آورد، زنجیر دستم را گرفت و با قدرت پیکرِ در هم شکسته‌ام را بلند کرد. دیگر نه نگاهم می‌کرد و نه حرفی می‌زد که با گام‌های بلندش به راه افتاد و مرا دنبال خودش می‌کشید. توانی به تنم نمانده و حریف سرعت قدم‌هایش نمی‌شدم که پاهایم عقب‌تر می‌ماند و دستانم به جلو کشیده می‌شد. 💠 من او بودم و انگار او از چیزی فرار می‌کرد که با تمام سرعت از جاده فاصله می‌گرفت و تازه متوجه شدم به سمت خاکریز کوتاهی می‌رود. می‌دانستم پشت آن خاکریز کارم را تمام می‌کند که با همه ناتوانی دستم را عقب می‌کشیدم بلکه حریف قدرتش شوم و نمی‌شد که دیگر اختیار قدم‌هایم دست خودم نبود. 💠 در هوای گرگ و میش مغرب، بی‌تابی‌های امروز مادر و نگاه منتظر پدرم هرلحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و دیگر باید آرزوی دیدارشان را به می‌بردم که با هر قدم می‌دیدم به مرگم نزدیک‌تر می‌شوم. در سربالایی خاکریز با همه قدرت دستم را می‌کشید، حس می‌کردم بند به بند بدنم از هم پاره می‌شود و در سرازیری، حریف سرعتش نمی‌شدم که زنجیر از دستش رها شد و همان پای خاکریز با صورت زمین خوردم. 💠 تمام بدنم در زمین فرو رفته بود، انگار استخوان‌هایم در هم شکسته و دیگر نه فقط از که از شدت درد ضجه زدم. زنجیر اسارتم از دستانش رها شده بود که به سرعت برگشت و مقابلم روی زمین زانو زد، از نگاهش می‌چکید و حالا لحنش بیشتر از دل من می‌لرزید :«نترس!» و همین چشمان زخم خورده‌اش فرصت خوبی بود تا در آخرین مهلتی که برایم مانده از خودم کنم. 💠 مشت هر دو دست بسته‌ام را از خاک پُر کردم و با همه ترسی که در رگ‌هایم می‌دوید، به صورتش پاشیدم. از همان شکاف نقاب، چشمان مشکی‌اش از خاک پُر شد و همین تلاش کودکانه‌ام کورش کرده بود که با هر دو دست چشمانش را فشار می‌داد و از لرزش دستانش پیدا بود چشمانش آتش گرفته است. 💠 دوباره دستم را به طرف زمین بردم و این‌بار مهلت نداد که با یک دست، زنجیر دستانم را غلاف کرد و آتش چشمانش خنک نمی‌شد که با دست دیگر نقاب را بالا کشید تا خاک پلک‌هایش را پاک کند. در تاریکی هوا، سایه صورت مردانه و آفتاب سوخته‌اش که زیر پرده‌ای از خاک خشن‌تر هم شده بود، جان به لبم کرده و می‌ترسیدم بخواهد همین یک مشت خاک را بگیرد که تمام تنم از ترس می‌لرزید. 💠 رعشه دستانم را می‌دید و اینهمه درماندگی‌ام طاقتش را تمام کرده بود که دوباره بلند شد و مرا هم با خودش از جا کَند. تاریکی مطلق این بیابان بی‌انتها نفسم را گرفته بود، او با نور اندک موبایلش راه را پیدا می‌کرد و دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که فقط با قدرت او کشیده می‌شدم تا بلاخره سایه ماشینی پیدا شد. 💠 در نور موبایلش با چشمان بی‌حالم می‌دیدم تمام سطح ماشین را با گِل پوشانده و فقط بخشی از شیشه مقابل تمیز بود که یقین کردم همین قفس گِلی، امشب من خواهد شد. در ماشین را باز کرد و جز جنازه‌ای از من نمانده بود که با اشاره دست، دستور داد سوار شوم. انگار می‌خواست هر چه سریعتر از اینجا کند که تا سوار شدم، در را به هم کوبید و به سرعت پشت فرمان پرید. 💠 حس می‌کردم روح از بدنم رفته و نفسی برایم نمانده بود که روی صندلی کنارش بی‌رمق افتاده و او جاده فرعی و تاریکی را به سرعت می‌پیمود. دیگر حتی فکرم کار نمی‌کرد و نمی‌دانستم تا کجا می‌خواهد این مرده متحرک را با خودش ببرد که تابلوی مسیر فلوجه ـ بغداد مشخص شد و پس از یک ساعت سکوت، بلاخره به حرف آمد :«دیگه برای شما امن نیست، می‌برمتون .» 💠 نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او خوب حال دلم را می‌فهمید که بی‌آنکه نگاهم کند، آهسته زمزمه کرد :«تا سیطره فلوجه هر لحظه ممکن بود با روبرو بشیم، برا همین نتونستم بهتون اعتماد کنم و حرفی نزدم تا وارد سیطره بغداد بشیم.»...
این حدیث منو دیوانه کرده👇 🌱قال رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم: 🌱من مات علی حب آل محمد مات شهیدا هرکس با محبت آل محمد از دنیا برود، از دنیا رفته است. 🌱الا من مات علی حب آل محمد مات مغفورا له آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، است. 🌱الا و من مات علی حب آل محمد مات تائبا آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، با از دنیا رفته است 🌱الا و من مات علی حب آل محمد مات مومنا مستکمل الایمان آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، از دنیا رفته است 🌱الا و من مات علی حب آل محمد بشره ملک الموت بالجنة ثم منکرا و نکیرا آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، فرشته مرگ او را می دهد و سپس نکیر و منکر به او بشارت دهند. 🌱الا و من مات علی حب آل محمد فتح له فی قبره بابان الی الجنة آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، در او دو در به سوی باز شود. 🌱الا و من مات علی حب آل محمد جعل الله قبره مزار ملائکةالرحمه آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، او قرار خواهد گرفت. 🌱الا و من مات علی حب آل محمد مات علی السنة والجماعة آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، بر سنت و جماعت از دنیا رفته است 🔥الا و من مات علی بغض آل محمد مات جاء یوم القیامة مکتوب بین عینیه آیس من رحمة الله آگاه باشید هر کس با بغض و دشمنی آل محمد از دنیا برود، روز قیامت در حالی وارد محشر می شود که در پیشانی اش نوشته شده : 🔥الا و من مات علی بغض آل محمد مات کافرا آگاه باشید هر کس با بغض و عداوت آل محمد از دنیا برود، از دنیا رفته است 🔥الا و من مات علی بغض آل محمد لم یشم رائحةالجنة آگاه باشید هر کس با بغض و عداوت آل محمد از دنیا برود، را استشمام نخواهد کرد طرائف ابن طاووس.ص۲۶۷