eitaa logo
روابط عمومی پلیس
5.1هزار دنبال‌کننده
44.5هزار عکس
13.4هزار ویدیو
191 فایل
لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
❌ پیام اصلی بیانیه مهم وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه چیست؟ 🔻مشخصات ظاهری این بیانیه بسیار مهم و بود که لازم است مقدمتا به آن اشاره کنیم: وقتی بیانیه‌ای اینگونه: 1️⃣ با اطلاعات داده‌های اطلاعاتی 2️⃣ به صورت کاملا و نه اجمالی 3️⃣ با دسته‌بندی‌ و 4️⃣ با دو نهاد مهم اطلاعاتی کشور منتشر می‌شود، می‌تواند و واضحی برای اهل فن داشته باشد. 🔸این‌گونه صدور بیانیه، از سوی مهمترین نهادهای اطلاعاتی کشور، کاملا و به لحاظ علم نظامی و امنیتی کاملا غیر حرفه‌ای تلقی می‌شود؛ چرا که اطلاعات نسبتا تفصیلی امنیتی را در اختیار عموم گذاشته و به گذاشته است. همین امر، روشن بودن پیامش را دوچندان می‌کند. 🔹صدور عمومی این بیانیه، یک و در عین حال مقتدرانه به دوستان و هر دو می‌دهد. 🔸اگر بخواهیم در یک جمله، فلسفه و صدور این بیانیه با مشخصاتی که ذکر شد را بیان کنیم می‌توان آن را اینگونه کوتاه نماییم: ایجاد و برای اجرای دستور فرمانده کل قوا در پیام تسلیت خود درمورد حادثه تروریستی حرم مطهر شاهچراغ، مبنی بر «کور کردن فجایع و اتفاقات اخیر از و اصلی». پیام روشن است. به نظر شما این‌بار نوبت کدام است که سربازان و فرماندهانش را دچار آسیب روحی و مغزی! نماید؟! منتظر باشید و ببینید... ✍️ اسدنژاد
📚 مرد بزّازی بود که برای فروش پارچه به دهات اطراف می‌رفت و آنها را می فروخت. یک روز بزّازِ ، داشت از یک ده به ده دیگر می‌رفت، وقتی از آبادی خارج شد و به راه بیابانی رسید، سواری را دید که آهسته آهسته می‌رفت. مرد بزّاز که بسته‌ی پارچه ها را به دوش داشت، بسیار خسته بود پس به سوار گفت: "آقا، حالا که ما هر دو از یک راه می‌رویم، اگر این بسته را روی اسب خودت بگذاری از جوانمردی تو سپاسگزار خواهم بود ." سوار جواب داد:"حق با تو است که کمک کردن ، کار پسندیده ای است امّا از این متأسّفم که اسب من دیشب، کاه و جو نخورده و تاب و توان راه رفتن ندارد." مرد بزّاز گفت: "بله، حق با شماست." و چند قدم دیگر پیش رفتند که ناگهان از کنار جاده، خرگوشی بیرون دوید و پا به فرار گذاشت. اسب سوار وقتی خرگوش را دید، شروع کرد دنبال خرگوش تاختند. مرد بزّاز وقتی دویدن اسب را دید به فکر فرو رفت و با خود گفت:"چه خوب شد که سوار،کوله بار مرا نگرفت وگرنه ممکن بود به فکر بدی بیفتد و پارچه های مرا بِبرد و دیگر دستم به او نرسد". اسب سوار هم پس از اینکه مقداری رفته بود به همین فکر افتاد و با خود گفت:"اسبی به این خوبی دارم که هیچ سواری هم نمی‌تواند به او برسد، خوب بود بسته‌ی بار بزّاز را می‌گرفتم و می‌زدم به بیابان و می‌رفتم". سپس سوار، اسب را برگردانید و آرام آرام برگشت تا به بزاز رسید و به او گفت: "راستی هنوز تا آبادی خیلی راه داریم، خدا را خوش نمی‌آید که تو پیاده و خسته باشی و من هم اسب داشته باشم و به تو کمک نکنم، حالا بسته‌ی پارچه را بده تا برایت بیاورم." مرد بزّاز گفت : "برو ، آنچه که تو به آن اندیشیده ای ، من هم از آن غافل نبوده‌ام." مرزبان نامه