eitaa logo
مُنتَظِرانِ مُنجی³¹³
533 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
536 ویدیو
6 فایل
بسم رب المهدی فاطمه (♡ تمام دارایی من محبت شماست یامهدی ✨🌱 شروع عآشقی:۱۴۰۳/۴/۲۳ پایان:ان شاءالله شهادت🌷 من اینجام @perception_313 کپی:حلالت مومن (با ذکر صلوات برای ظهور) (کپی محفل، رمان،داستان و دلنوشته به متن پایین لیست هاشون در سنجاق دقت کنید) 🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
راست‌میگفت؛
به نیابت از تعجیل در فرج امام مهدی زیارت عاشورا میخونم و هدیه میکنم به امام مهدی روز: چهارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔮🔮🔮🔮 قسمت سی و نهم یکی از همسایه ها ما را برای عروسی پسرش دعوت کرد مادرم و شهلا نیامدن زینب به خاطر اینکه من تنها نباشم همراهم عروسی آمد. آن روز زینب روزه بود وقتی وارد خانه همسایه شدیم هنوز اذان مغرب نشده بود آنها با میوه و شیرینی از من پذیرایی کردند زینب از اول با من شرکت کرد که جلوی مهمان ها طوری رفتار نکنند که آنها بفهمند روزه است من هم حرفی نزدم وقتی که اذان خیلی آرام و بی سروصدا برای خواندن نماز به خانه رفت. یک شب هوا خیلی سرد بود متوجه شدم که زینب توی رختخوابش نیست آرام بلند شدم و دنبالش گشتم سراغ اتاق خالی خانه رفتم در را باز کردم زینب تمام قد با چادر سفید رو به قبله مشغول خواندن نماز شب بود. اتاق آنقدر سرد بود که آدم لرزش می گرفت منتظر ماندم تا نمازش تمام شد می‌خواستم زینب را از آن اتاق بیرون برم تمام ترسم از این بود که او با جثه ضعیفش مریض شود . وقتی نمازش تمام شد و متوجه من شد قبل از اینکه حرفی بزنم با بغض به من نگاه کرد دلش نمی خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم . در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از خواندن نماز لذت ببرد به خاطر روح پاکی که داشت خواب های قشنگی میدید زینب با دلش زندگی می کرد به خاطر همین خیلی دوست داشتنی بود ادامه دارد.... نویسنده:معصومه رامهرمزی (کپی‌باذکرصلوات‌برای‌ظهورحلال‌است) 💚
🌼🌼🌼🌼 قسمت چهل او به شرکت در کلاس های اعتقادی و اخلاقی علاقه داشت و در کنار درس و مدرسه در کلاس های عقیدتی بسیج و جامعه زنان شرکت می‌کرد. جامعه زنان در خیابان فردوسی قرار داشت .استاد کلاس اخلاق زینب آقای «هویدافر» بود او و خواهرش هردو از معلم های دوره عقیدتی بودند. آقای هویدافر در یکی از جلسات از همه افراد کلاس خواست که دعای نور حضرت زهرا را حفظ کنند و در همان جلسه تاکید زیادی روی دعای نور کرد و قول داد بعد از حفظ دعا توسط افراد کلاس، تفسیرش را هم درس بدهد. زینب همان شب در خانه دعا را حفظ کرد شب که خوابید خواب عجیبی دید و صبح خوابش را برای من تعریف کرد. او دید که یک زن سیاه پوش در کنارش می نشیند و دعای نور را برایش تفسیر می کند آنقدر زیبا تفسیر را می گوید که زینب در خواب گریه می‌کند. زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد میگیرد به یک گروه کودک یاد می دهد. کودکانی که در حکم بزرگان بودند. او دعای نور را در خواب می خواند البته نه خواندن عادی بلکه از عمق وجود. هنگامی که زینب دعا را می‌خوانده رودخانه و زمین و کوه هم گریه می کردند زینب آن شب در عالم خواب حرف‌هایی شنید و صحنه هایی دید که خبر از یک عالم دیگر می داد. او از من خواست که خوابش را برای هیچکس حتی مادرم تعریف نکنم با وجود روحیه معنوی اش در جمع دوستان و خانواده رفتارش خیلی عادی بود. با خوش رویی و لبخند با همه برخورد می‌کرد. یک روز قرار بود از طرف جامعه زنان به اردو بروند صبح زود با هم از خانه بیرون رفتیم. قرار بود او را به جامعه زنان برسانم و خودم به خانه برگردم آن جا که رسیدیم تعدادی دانش آموز و معلم جمع شده بودند. تا رسیدیم زینب رفت و یک سفره نان آورد و مقداری پنیر و خرما هم که از قبل تهیه کرده بودند روی سفره گذاشت و خیلی فرز و زرنگ نان و پنیر و خرما را لقمه درست می کرد و در کیسه فریزر می‌گذاشت تا در اردو به دخترها بدهد. خیلی از معلم ها نشسته بودند و نگاه می‌کردند اما زینب تند تند کار می‌کرد من بعد از رساندن زینب به آنجا به خانه برگشتم. در مسیر برگشت به خانه به این فکر می کردم که او خیلی زود توانسته بود آدم‌هایی مثل خودش را پیدا کند و با جوّ شهر کنار اید ادامه دارد.... نویسنده:معصومه رامهرمزی (کپی‌باذکرصلوات‌برای‌ظهورحلال‌است)💚
یه‌دعای‌‌سلامتی‌اقامونو‌‌بخونیم؟🤍
پایان فعالیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شروع فعالیت ⭐️⭐️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤ عشق یعنی هر زمان یادش کنم بی اختیار قطره یِ اشکی فرو ریزد از این چشمانِ تار 🥀🍃 ❤ عشق یعنی لک زده قلبم به دیدارش ولی تا به کِی باشم نمیدانم چُنین چشم انتظار 🌼🍃 🤲 🌼 ✋سلام بر قطب عالم امکان 🌼🍃 صبحت بخیر آقا جانم ❤️
مولاجانم 🌱ای فاطمه را شمیم! کی می‌آیی؟ جان‌بخش‌تر از نسیم! کی می‌آیی؟ 🌱"یَابنَ الشُّهُبِ الثاقِبَه" کی می‌تابی؟ "یَابنَ النَّبَإِ العظیم" کی می‌آیی؟
▫️من بی‌تو بمانم؟؟ گمان مبر!‌ اگر هنوز در امتداد این میله‌های بی‌انتهای جدائی‌ تاب آوردم؛ به انتظار ملاقات نشسته‌ام، وگرنه کیست که در این حجم قفس؛ آن هم بی‌همنفس دلخوش به ماندن باشد... ▫️دلنگرانم! مباد‌‌ که به حکم «لن ترانی» در حبس ابدِ فراق، عمر پایان‌پذیرد و این درمانده نبیند عهد وصال را...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرالزمان و افزایش حضور شیاطین در زمین! حملات بیشتر شده و بیشتر هم میشه .... حواسمون باشه از خیمه امام زمان بیرون نباشیم.... خیلی مهمه حتما نگاه کنید
📌 دنیای بی‌تو... 😞 بی‌تو، حال این روزها تعریفی ندارد... شب‌هایش به کنار، روزهایمان نیز سیاه شده است. کاش تا زمین از نفس نیفتاده، برگردی…
♨️چرا امام زمان نمی‌آیند؟ 🔸در كتابی خواندم، شايد در حدود دويست، سيصد سال پيش جمعی از صلحا در نجف اشرف مجتمع بودند از آدم های بسيار خوب و مقدّس. 🔸روزى با خودشان نشستند و گفتند: "چرا امام نمی ‌آيد"؟ در صورتی كه ما بيش از سيصد و سيزده نفر كه او لازم دارد هستيم. به اين فكر افتادند كه سرّ تأخير در ظهور را به دست آورند. تصميمشان بر اين شد كه از بين خودشان يك نفر را كه به تأييد همه خوبترينشان هست، انتخاب كنند و او را بفرستند در مسجد كوفه يا سهله تا اعتكاف كند و از خود امام بخواهد كه سرّ تأخير در ظهور را بيان بفرمايد. 🔸جمعيّت خودشان را به دو قسمت تقسيم كردند و قسمت بهتر را باز به دو قسمت و همچنين تا آن فرد آخر را كه از همه بهتر و مقدّس ‌تر و زاهد تر بود انتخاب كردند كه او به مسجد سهله يا مسجد كوفه برود. او هم رفت و بعد از دو سه روزی برگشت. پرسيدند چه طور شد؟ 🔸گفت: راست مطلب اين‌ كه من وقتى از نجف بيرون رفتم و رو به مسجد سهله راه افتادم با كمال تعجّب ديدم شهرى بسيار آباد و خرّم در مقابل من ظاهر شد. جلو جلو رفتم پرسيدم: اينجا كجاست؟ گفتند: اين شهر صاحب الزمان است و امام ظهور كرده است. بسيار خوشحال شدم و شتابان به در خانه‌ی امام رفتم. كسى آمد و گفتم: به امام بگو فلانى آمده و اذن ملاقات مى ‌خواهد. او رفت و برگشت و گفت: آقا مى ‌فرمايند: شما فعلاً خسته اى، از راه رسيده‌ای . برو فلان خانه (نشانى دادند) آنجا مرد بزرگى هست. ما دختر  او را براى شما تزويج كرديم. آنجا باش و هر وقت احضار كرديم، بيا. من خوشحال شدم. به آن آدرس رفتم و خانه را پيدا كردم. از من خيلى پذيرايی كردند و آن دختر را به اتاق من آوردند، هنوز ننشسته بودم كه درِ اتاق را زدند. 🔸 گفتم: كيست؟ گفت: مأمور از طرف امام، می فرمايند: "بيا! مى خواهيم قيام كنيم و شما را به جايى بفرستيم." گفتم: به امام بگو امشب را صبر كنيد. گفت: فرموده‌ اند: "همين الآن بيا." گفتم: بگو من امشب نمی‌آيم! تا اين را گفتم ديدم هيچ خبرى نيست. نه شهرى هست، نه خانه‌اى هست و نه عروسى. من هستم و صحراى نجف؛ 🔸معلوم شد مكاشفه ای بوده و خواسته‌اند به ما بفهمانند كه ما هنوز برای آمدن امام زمان نداريم. 🖋آیت الله ضیا آبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظارت حضرت خضر بر اعمال ما.mp3
535.3K
⁉️باتوجه به زنده بودن حضرت خضر و حضرت الیاس آیا درسطحی هستند که براعمال ما نظارت داشته باشند؟