فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
روياهايم را
به دستان توسپرده ام...
هر صبح که عشق را
از چشم هايم نفس می کشی
کمی هوای دلدادگی ام را داشته باش...
صبح بخیر نفسم😘❤️
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
هر صبح
به لبهایت بیاموز که بخندد
به قلبت بیاموز که باعشق بتپد
به احساست بیاموز که
جز به سمت و سوی خوبی نرود
و آنگاه به زندگی بگو:
شروع تازه زندگی مبارک❤️🌱
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
«تو قلب منی ولی بیرون از تنِ من🫀
کاش میشد بودناتو ذخیره کرد
تا وقتایی که نیستی انقدر دلتنگ
بودنت نشم ‹🥺♥️›
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Moein - Khoshkele Zibay Man [128].mp3
2.99M
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۲۰۳
آلبوم را بستم
《عادلانه ست منصفانه ست همون طور که تو هیچ وقت حاضر نشدی به خاطر من جلوی مادرت و خواهرت ،بایستی، منم حاضر نشدم به خاطر تو تغییر کنم چرا فقط من؟ چرا فقط من باید از خودم می گذشتم؟ وقتی تو حتی یه بارم از من جلوی خانواده ت طرفداری نکردی بعضی از اخلاقات مزخرف بود و تغییرم نمیکردی حتی یه ذره هم به خاطر من تغییر نکردی!》
لبهایم آن قدر میلرزیدند که به سختی قادر بودم لبخند بزنم
《شایدم اونقدی که میگفتی عاشقم نبودی! میدونی، تو فقط ادعا داشتی! فقط ادعا! منم بعد از تو بزرگ شدم قراره خیلی بزرگترم بشم!》
سروصدایی از طبقه ی پایین می آمد. پس اردشیر برگشته بود. شتاب زده برخاستم
آلبوم را توی کیفم مخفی کردم و کیف را توی کمد گذاشتم.
فوری خودم را به سرویس بهداشتی رساندم. تا میتوانستم به صورتم آب پاشیدم بعد هم با حوله ی زردم خشکش کردم. موهای دم اسبی ام را باز کردم و از نو بستم.
فکرم به سمت درددلهای آن روزم با خواهر کوچکم پر کشید. به سمت نگفته های مان داشتم فکر میکردم که بعد از اینکه علیرضا برایم ماشین ظرف شویی خرید من چقدر طعنه های مادر و خواهر بزرگش را تاب آوردم
امیدوار بودم چشمهایم به خاطر گریه سرخ نشده باشند. آرام از سرویس بیرون رفتم.
همین که پا توی اتاق گذاشتم با اردشیر روبه رو شدم
خودم را جمع وجور کردم. سرم را تقریباً پایین انداخته بودم.
لبه ی تختخواب نشسته بود و داشت کراواتش را شل میکرد که آرام آرام نزدیکش شدم سرش را بالا نیاورد .نگاهم نکرد و ادارم کرد کنارش بنشینم
-خوبی؟ زنگ زدم جواب ندادی نگرانت شدم من
کراواتش را از دور گردنش باز کرد و همزمان که سرش را بالامی آورد، طعنه ای به رویم زد:
--زحمت کشیدی
یخ زدم چرا که انتظارش را نداشتم با این حال سعی کردم خودم را نبازم
-این چه طرز حرف زدنه؟ مثلاً اونی که باید طلبکار باشه منم نه تو!
حرفی نزد. جوابم را نداد چرا؟ چون اهمیتی نداشتم؟ من مجبور بودم که کوتاه بیایم
-بيا منطقی باشیم حرف بزنیم بیا بیخودی کشش ندیم!
باز هم سکوت کرد مشغول بیرون آوردن پیرهن مردانه اش و تعویض آن با تیشرت راحتی اش شد که با ملایمت پرسیدم:
-نمی خوای بگی کجا بودی؟
مسخره کرد:
--سينما!
اعتراض کردم
-اردشیر
هم چنان مشغول عوض کردن لباسهایش بود
--جایی کار داشتم
در تلاش بودم تا به بحث مان دنباله بدهم
-خب؟ کارت خوب پیش رفت؟
--آره.
بلند شدم و پشت سرش ایستادم لحنم کماکان آرام بود:
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
من جونم بره باز دوست دارم 💞
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
تو خیلی قشنگیا...
یعنی خیلی برام زیبااایی ، اصن نگا تعریف من از زیبایی یعنی وجودِ طُ..💜
میدونی داشتنت مثل جاری بودنِ مورفین تو رگای یه مریضِ بد حاله.
نمیگم حالم بدهها ، اتفاقا خیلی حالم خوبه:))
ولی وقتی هستی خوبترم:)💞
وقتی هستی حالم بهتره:)💞
وقتی هستی آرومترم:)💞
بودنت یعنی دلگرمی:))💞
دلگرمی زیبایی که به همه پوچیهای دنیا میارزه
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
* 💌داستان واقعیِ
💟 #عاشقانه_ای_برای_تو
⬅️ #قسمت_ششــــم
💕 معـــاملہ ...💕 *
خیلے تعجب ڪرده بود
ولے ساڪت گوش مے ڪرد
منم ادامه دادم
بدجور غرورم شکستہ و مسخره همہ شدم تو می خواے تا تموم شدن درست اینجا بمونے من مے خوام غرورم برگرده
اینو کہ گفتم سرش رو انداخت پایین ناراحتے رو بہ وضوح مے شد توی چهره اش دید برام مهم نبود
تمام شرط هات هم قبول لباس پوشیده مے پوشم
شراب و هیچ چیز الکل داری نمے خورم
با هیچ مردے هم حتے دست نمیدم
فقط یہ شرط دارم
بعد از تموم شدن درست، این منم کہ باهات بهم میزنم تو هم کہ قصد موندن ندارے بهم کہ زدم برو .
سرش پایین بود.
نمے دونم چہ مدت سڪوت ڪرد
همون طور کہ سرش پایین بود ازم عذرخواهے ڪرد
تقصیر من بود کہ نسنجیده به شما پیشنهاد ازدواج دادم.
اگر این ڪار رو نڪرده بودم ڪار بہ اینجا نمے ڪشید.
من توی کافہ دانشگاه از شما خواستگاری مے ڪنم.
شما هم جلوے همه بزن توے گوشم .
برای اولین بار بود کہ دلم براے چند لحظہ براے یہ پسر سوخت
اما فایده ای نداشت ماجراے ڪتابخونه دهن بہ دهن چرخیده بود
چند روز پیش، اون طورے ردم ڪرده بود حالا اینطورے فایده نداشت .
خیلے جدے بهش گفتم: اصلا ایده خوبے نیست
آبروے من رو بردے فقط این طورے درست میشہ بعد رفتنت میگم عاشق یہ احمق شده بودم کہ لیاقتم رو نداشت. منم ولش ڪردم یہ معاملہ است هر دو توش سود مے ڪنیم
اما من خیال نداشتم تا آخر باهاش بمونم فقط یہ احمق مے تونست عاشق این شده باشہ...
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
گاهی وقتا نمیدونم
این حجم از حسی که بهت دارم
میتونه توی جمله «دوستت دارم» خودشو نشون بده؟💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
4_5798658010872022544.mp3
7.03M
🎙#پدرام_پالیز
🎼 مجنونم🍸❤️🔥
●━━━━━━───────⇆
◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ
ㅤ
دیوانه چه کنم در همه جا یاد تو دارم در سر❤️
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
دل از من دلبری از تو 💞
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
همیشہ
یڪ نفر هست ڪہ
"بودنش"
"صدایش"
" نفس ڪشیدنش"
اصلا سڪوتش هم عشــق است
خنده هایش ڪہ دیڪَر جاے خود
غـوغا میڪند
دل و جــان میبرد....
مثلِ تـو💞🦋💋
#دوستت_دارم_بسیـار
#مخاطب_خاص♥️💙🦋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۲۰۴
بلند شدم و پشت سرش ایستادم لحنم کماکان آرام بود:
-حرف نزنیم؟ حلش نکنیم؟
در کمددیواری را بست در یک آن به سمتم چرخید و مأیوسانه پرسید
--تو هیچ وقت قرار نیست عاشق من بشی، نه؟!
بهت زده شدم آب دهانم را قورت دادم عمیق نگاهم کرد و لبخند تلخی زد:
--این دیگه چه سؤال مسخره ایه که ازت میپرسم چرا تو باید عاشق یکی بیست و هفت سال بزرگتر از خودت بشی؟
لبم را گاز گرفتم
-میشم من عاشقت میشم
شوکه شدنش را دیدم و با این حال ادامه دادم:
-اگه نشدم اگه عاشقت نشدم از زندگیت میرم برا همیشه از زندگیت میرم اذیتت نمیکنم میرم
ناباورانه لب زد:
--هانا!
-باورم کن اردشیر باورم کن
به دنبال حرفم، برای این که او را بیشتر تحت تأثیر قرار بدهم روی پنجه ی پاهایم ایستادم تا او را ببوسم که مانعم شد
-- خیلی به من نزدیک نشو تا وقتی عاشقم نشی ، هانا دلم میخواد توو این مدت یه عشق پاک و خالصانه رو بهت منتقل کنم! فقط عشق! بدون هوس ،نمیخوام با اجبار باهام باشی
حرفهایش برایم مهم بودند ارزش داشتند. دلگرمم کردند.
بغض داشتم عذاب وجدان تا خرخره ام بالا آمده بود و ذره ذره داشت خفه ام میکرد
دومرتبه روی پنجه پاهایم ایستادم و در حالیکه صورتش را قاب میگرفتم این بار به لبهایش بوسه ای نرم و آرام هدیه دادم:
-ازت ممنونم که انقد با ملاحظه ای انقد جنتلمنی.
غمگین نگاهم کرد:
--من نه با ملاحظه م نه جنتلمن من فقط عاشق توام
این بار همان طور که لبخند تلخی روی لبانم داشتم، بوسه ای روی صورت شش تیغ کرده اش کاشتم
-می دونم خوب میدونم که چقد عاشقمی
خم شد بغلم کرد موهایم را بوسید
--شام خوردی؟
من در عین ساده بودنم ،پیچیده بودم در عین باهوش بودنم احمق بودم و در عین روراست بودنم، دروغگو .
دروغ گفتم
-مگه میلی هم داشتم؟ انقد که نگرانت بودم؟ همه ش فقط به تو فکر میکردم هیچی نخوردم.
در حالی که خورده بودم سوسیس و تخم مرغ خورده بودم
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
تو خونه ی منی ✨️
خونه ی امنی که ....
توش هر جور باشم و نباشم ، بازم میدونم تو هستی و دوستم داری 💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
گل بی نقص من 💞
نفسام حبستن 💞
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
دورتبگردم...
عشقمن
وقتےاومدےتوےزندگیممنفهمیدم
دنیاچقدرمیتونہباتوقشنگباشہ
اومدےتابفهمم :
چقدردوستداشتنتقشنگہ
بودنتڪنارمقشنگترینحسہ
توفرقدارےباهمہ
توهموننشونهازخدایےڪہ
بهشمیگنمعجزه
باتوهمهچےخوبہقشنگم💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۲۰۵
در حالیکه خورده بودم سوسیس و تخم مرغ خورده بودم. تحت تأثیر قرار گرفت این را من فهمیده بودم. فوری پرسید:
--چی میخوری واسه ت سفارش بدم؟
حرکتی به بدنم دادم:
-پیتزا ها؟ نظرت چیه؟ بخوریم؟ زیاده روی که نمیکنیم؟
--هرچی تو امر کنی میخوریم همین الان سفارش میدم
اخم تصنعی ام را بروز دادم
-نخیرم اول برو دست و صورت تو بشور، بعد. آها، لطفاً موهاتم مرتب کن دلم نمیخواد شلخته باشی.
بالاخره خندید:
--اطاعت میشه خانم خانما! تو فقط اخم نکن!
-نمیکنم بدو برو بشور بيا.من گشنه مه !
رفت شست آمد. پیتزا سفارش داد.
شاممان را که خوردیم روی تخت دراز کشیدیم و مشغول فیلم دیدن در لپتاپ شدیم.
سرم روی قفسه ی سینه اش بود و با دقت فیلم تماشا میکردم شیفته ی دیدن فیلمهای سینمایی هالیوودی بودم
آن شب اردشیر خیلی زود خوابش برد، سرش را روی بالش گذاشتم پتو را تا شکم رویش کشیدم چند لحظه ای نگاهش کردم
لپ تاپ و همین طور چراغهای روشن مانده ی طبقه ی بالا را خاموش کردم. گوشی ام را برداشتم و به طبقه ی پایین رفتم.
همان طور که در هال قدم رو میکردم با بردیا تماس گرفتم. بیشتر از دوبار تماس گرفتم که هر دفعه بی جواب ماندم
ده دقیقه ای را منتظر ماندم،همین که خواستم به طبقه ی بالا ،برگردم، نام «لجند» را روی صفحه ی گوشی ام دیدم.
ایستادم گوشی را پیش گوش راستم گذاشتم.
سکوتش را که شنیدم، پیش قدم شدم و
گفتم:
-الو؟ سلام
بی حوصله گفت:
---سلام، بله؟
نکند بیدارش کرده بودم؟
-خوبی؟ خواب بودی؟
بی رمق جواب داد:
---خوبم نه کاری داشتی؟
صدایم به حدی آرام بود که اردشیر را از خواب بیدار نکند
-خواستم بدونی که با عموت آشتی کردم در واقع عموت راضی شد با من آشتی کنه
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba