─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
تــو همان یڪ دانہ اے منے...
ڪہ تــو را با بے نهـایت هاے ...
جهـان عوض نمیڪنم... 💜💍
👫
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
hamid_askari_ahangi_ke_dost_dashti 128.mp3
4.43M
🎙#حمید_عسگری
🎼 آهنگی که دوست داری💕
●━━━━━━───────⇆
◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ
ㅤ
همین که یک نفر از دور لباسش رنگ تو باشه❤️
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۲۱۹
لباسهایم را یکی یکی از تنم بیرون آوردم. و لحظاتی بعد بدنم را به آب سرد سپردم
ذره ای اهمیت به این که داشتم مثل بید میلرزیدم نمیدادم. دیوانه شده بودم.
من باید یخ میزدم تا به خودم میآمدم تا سربه راه میشدم.
از حمام بیرون آمدم لعنت که لرزم هیچ جوره قطع نمیشد. به حدی میلرزیدم که حتی توان پوشیدن لباسهایم را نداشتم
در حالی که حوله ی صورتی بدنم را تا روی قفسه ی سینه ام بالا کشیده بودم گوشه اتاق ایستاده بودم و بد میلرزیدم.
من کم طاقت بودم. با این که در خانواده ای بزرگ شده بودم که باید پوست کلفت می بودم ولی آخرش این طور نشده بود.
نمیتوانستم چنین وضعیتی را تاب بیاورم در یک آن نفهمیدم چطور نالان و گریه کنان جیغ کشیدم:
-اردشیر!
فقط چند ثانیه طول کشید تا دوان دوان به اتاقمان برسد. صدای قدمهای بردیا از پشت سر میآمد.
اردشیر را که دیدم سخت تر لرزیدم طوری که گره ی حوله باز شد و حوله روی زمین افتاد. اردشیر که مشخصاً مضطرب بود، بلافاصله خطاب به بردیا گفت:
--فعلاً بالا نیا پسر، لباس تنش نیست.
دندانهایم روی هم ساییده میشدند:
-دوش آب سرد گرفتم یخ میزنم دارم یخ میزنم
از شدت ناتوانی گریه میکردم
لب هایم بی وقفه میلرزیدند
اردشیر نزدم رسید
گرم کردنم برایش مهمتر از خشک کردنم بود
پتوی دونفره مان را از روی تخت برداشت و مقابلم ایستاد.
مقابل منی که حال هق هق میکردم
پتو را دور تنم انداخت.
-سردمه اردشیر خیلی سردمه خیلی
من را بلند کرد و وسط تخت خواباند
--گریه نکن فدات شم الان گرم میشی.
گریه ام اوج گرفت ای کاش این قدر با من مهربان نباشد. من بی لیاقت ترینم
شوفاژ را که روشن کرد بلند پرسید:
--بردیا هنوز اون جایی پسر؟
به نظر میرسید همچنان روی پله ها ایستاده باشد
---آره عمو هستم همین جام
چقدر چشم پاک بود که با این که این محوطه دری نداشت باز هم به داخل سرک نمیکشید زن عمویش را دید نمیزد.
-- بی زحمت یه فنجون چایی داغ برا هانا میریزی میآری؟
--- میریزم عمو میآرم بالا بیا بگیرش
--باشه پسر.
رفته رفته حالم یک کمی بهتر شد. لرزم یک کمی کمتر شد.
سعی کردم دیگر گریه نکنم. نمیخواستم به من شک کند.
کمکم کرد بلوز آستین بلند بنفش و شلوار مشکی ام را بپوشم که بردیا سر رسید و از بیرون محوطه ی اتاقمان گفت:
---عمو بیا چایی آوردم براش
حرفی نزدم خودم را روی تخت جمع کردم و پتو را تا روی قفسه ی سینه ام بالا کشیدم.
اردشیر داشت همراه با یک فنجان چای داغ به سمتم می آمد که این بار بردیا گفت:
--- من پایین منتظرتونم
و بعد صدای قدم برداشتنش روی پلکان چوبی را شنوا بودم.
اردشیر فنجان چای را به دستانم که هنوز میلرزیدند، سپرد. جرعه ای نوشیدم تا منقبض شدن چانه ام را از او پنهان کنم
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
من به تو فکر میکنم هر روز هفته رو💞
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
زندگی شیرین میشه
وقتی دلیل نفس کشیدنت
کنارت باشه
وقتی که تو باشی
تا که من باشم
نفس بکشم با تو
زندگی کنم کنار تو
حسـه خیلی خوبیه
صدات همیشه کناره گوشم باشه
بالاترین آرامشه دنیاست
وقتی که تو رو دارم . . 💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
* 💌داستان واقعیِ
💟 #عاشقانه_ای_برای_تو
⬅️ #قسمت_هفـــــدهــم
💕 بـے پنــــاه💕*
اون شب خیلے گریہ ڪردم توے همون حالت خوابم بردتوے خواب یہ خانم رو دیدم ڪہ با محبت دلداریم مے داد دستم رو گرفت سرم رو چرخوندم دیدم برگشتم توے مڪتب نرجس با محبت صورتم رو نوازش ڪرد و گفت: مگہ ما مهمان نواز خوبے نبودیم ڪہ از پیش مون رفتے؟
صبح اول وقت، به روحانے مسجد گفتم مے خوام برم ایران با تعجب گفت: مگہ اونجا ڪسے رو مے شناسے؟ گفتم: آره مڪتب نرجس باورم نمے شد تا اسم بردم اونجا رو شناخت اصلا فڪر نمے ڪردم اینقدر مشهور باشہ .
ساڪم ڪہ بستہ بود با مڪتب هم تماس گرفتن بچہ های مسجد با پول روے هم گذاشتن پول بلیط و سفرم جور شد .
ڪمتر ازچند هفتہ، سوار هواپیما داشتم میومدم ایران اوج خوشحالیم زمانے بود ڪہ دیدم از مڪتب، چند تا خانم اومدن استقبال من نمے تونستم جلوے اشڪ هام رو بگیرم از اون جا بہ بعد ایران، خونہ و ڪشور من شد.
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
YOᑌᖇ ᕼᗩᑎᗪS ᖇEᐯIᐯE ᗰY ᕼEᗩᖇT
ᗰY ᒪOᐯE..♡
دَستايِ طِ به ‹قلبــم› زندگي میبخشه
‹عِشقِه من *.*›♥️💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
ehsan_khajeh amiri_bavar_nemikonam 128.mp3
3.33M
🎙#احسان_خواجه_امیری
🎼 باور نمیکنم💔
●━━━━━━───────⇆
◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ
ㅤ
نه این قرارمون نبود تو بی خبر بری❤️
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
تو اون دل دیوونت جای منه 💞
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
دوسِت دارم🫶🏼"
مثل آهنگۍ کہ هر دومون دوسش داریم🎧"
مثل هواۍِ بارونۍ...
مثل قدم زدن تو پاییز🍁"
مثل تیکہ آخرِ پیتزا
مثل اولین آ،غ.وش
مثل اولین ب.و.سہ💋"
مثل بغلِ گرمت تو هواۍِ سرد💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
بهشت
همین جاست...
میان دو بازوی تو...
جایی که
سر روی سینه ات
فرود بیاید و صدای
ضربان قلبت بشود
" نبض بودن هایم "...💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Omid Hajili - Hamooni.mp3
9.48M
🎙#امید_حاجیلی
🎼 همونی💕
●━━━━━━───────⇆
◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ
ㅤهمونی که میخوام همون که دلم میخواد❤️
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۲۲۰
چرا این قدر دلم میخواست اشک بریزم؟ چون نزدیک بود خیانت کار شوم؟ نمیدانستم
لب تخت، پایین پاهایم نشست. نوازشم میکرد تا دل آرامم کند.
چای را هر بار فوت میکردم و آرام می نوشیدم. گرمم کرد. دلگرمم کرد.
فنجان را روی پاتختی که گذاشتم پرسید:
--بهتری عشقم؟
صدای خفه ام از خفقان حنجره ام بیرون می آمد
-خوبم عزیزم نگران من نباش
--چه جوری نگرانت نباشم؟ روبه راه نیستی هانا نیستی
دستش را گرفتم
-چیزی نیست.
--نمیخوای توضیح بدی چرا با آب سرد دوش گرفتی؟
سرم را با گیجی به طرفین تکان دادم
-خودمم نمیدونم
--خیلی خب من بهت فشار نمیآرم
لبخندی از روی قدردانی زدم که خم شد و صورتم را بوسید
--لرزت قطع شده موهاتو خشک کن بیا بریم پایین
-تو که میدونی من عادت ندارم موهامو خشک کنم!
-- امروز باید بکنی
با اکراه پذیرفتم
-باشه، پس تو برو، من بعد میآم.
هم زمان که از روی تخت بلند میشد انگشت سبابه اش را مقابل چشمانم تکان داد:
--نمیتونی بپیچونی! صدای سشوارو میشنوم
-میدونم خشک میکنم
--منتظرتم.
بعد از خروج او از اتاق از روی تخت برخاستم و بلافاصله در یکی از کشوهای میز آرایشم را باز کردم تا سشوارم را از داخلش بیرون بیاورم دوشاخه ی سشوار را به پریز برق زدم و روی صندلی نشستم و مشغول خشک کردن موهایم شدم.
همزمان موهایم را شانه هم میزدم
کارم که تمام شد شنل گله گشادم که قد و قواره اش تا کمی بالاتر از زانوانم میرسید را پوشیدم و روسری کلفتی روی موهای بسته شده ام انداختم.
صندل های اسپرت و بی سروصدایم بودند که باعث شدند بتوانم مخفیانه، کمی به مکالمه ی اردشیر و بردیا گوش بدهم
---حق با مامانمه زیادی لوسش کردی عمو
روی همان پله ای که بودم ایستادم
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
نفس کی بودی تو💞
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
توخونهی منی:)🫂
پس بدون من هرچقدرم ازت دور بشم
بازم به خودت برمیگردم، چون درست
وقتی که فکرمیکردم به این دنیاوآدماش
تعلقی ندارم،
توبودی که به حریم قلبم نزدیک شد
و تکه شکستههای قلبمو بوسیدی،
وقتی فکر میکردم آخرین نفر هر آدمم
بهم عشق دادی و گفتی دنیای
تومنم،شک ندارم روح من و توبهم
گره خورده
قلب من
تا همیشه برای آدم اَمنِش میمونه🫀💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba