eitaa logo
🌹 حس زیبا 🌹
16.5هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
1.9هزار فایل
╰⊱♥⊱╮ღ꧁ به نام خالق هستی ꧂ღ╭⊱♥≺ 🧡 سلام دوستم.به کانال حس زیبا،خوش آمدی🧡 اینجا پروفایل هایی بهت میدم که همه دوستات انگشت به دهن بمونن😍🤗 🔴تبلیغات ارزان🔴 👈🏻 @tabziba
مشاهده در ایتا
دانلود
تو رو قسم به اشک خواهرت_۲۰۲۳_۰۷_۲۰_۰۱_۱۸_۱۱_۸۰۹.mp3
3.41M
🩶 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩 ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 * ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹 قـسـمـت چهارم * همونطور که یکی از بندهای کوله م رو روی شونه م مینداختم کاکائو رو داخل دهنم گذاشتم با عجله از پله ها پایین رفتم،تقریبا از روی پله های می پریدم،تو همون حین چادرم رو سر کردم. به حیاط که رسیدم پام پیچ خورد،زیر لب آخی گفتم و لنگون لنگون به سمت در رفتم. در رو که باز کردم عاطفه با عصبانیت بهم خیره شد آب دهنم رو قورت دادم. با اخم بهم زل زد و گفت:خیلی زود اومدی بیا کنار بریم تو دوتا چایی بزنیم بعد بریم حالا وقت هست! سریع گفتم:اِ...عاطفه حالا یه بار دیر کردما بیا بریم دیره. پوفی کرد و گفت:چه عجب خانم فهمیدن دیره! دستم رو گرفت،با قدم های بلند و عجله به سمت خیابون می رفت من رو هم دنبال خودش می کشید،با دیدن پسری که سر کوچه ایستاده بود،ایستادم! عاطفه با حرص گفت:بدو دیگه! با چشم و ابرو به سرکوچه اشاره کردم،سرش رو برگردوند و ریز خندید! با شیطنت گفت:میخوای بگم برسونتمون؟ قبل از اینکه جلوش رو بگیرم با صدای بلند گفت:امین! امین به سمت ما برگشت،با دیدن من مثل همیشه سرش رو پایین انداخت آروم سلام کرد من هم زمزمه وار جوابش رو دادم! رو به عاطفه گفت:جانم! قلبم تند تند میزد،دست هام بی حس شده بود! _داداش ما رو میرسونی؟ امین به سمت ماشین پدرش رفت و گفت:بیاید! به عاطفه چشم غره ای رفتم عاطفه هم با زبون درازی جوابم رو داد! با خجالت دستگیره ی در ماشین رو فشردم و روی صندلی عقب نشستم. کوله ی مشکی رنگم رو روی زانوهام گذاشتم،عاطفه جلو کنار برادرش نشست. امین دستش رو گذاشت روی دنده و حرکت کرد. عاطفه رو به امین گفت:داداش چرا سرکار نرفتی؟ امین جدی به رو به رو خیره شده بود همونطور با لحن ملایم گفت:کی شما رو می رسوند؟! عاطفه به سمت من برگشت و گفت:تو چرا دیر کردی؟ _دیشب دیر خوابیدم! عاطفه چشم هاش با تعجب گفت:اوووو! تو که یازده شب خوابی! نگاهی به امین انداختم که بی توجه به ما رانندگی میکرد،روم نشد جلوی امین بگم فیلم ترسناک دیدم و خوابم نبرده! نگاهم رو دوختم به عاطفه. _حالا یه شب دیر خوابیدما! عاطفه پشت چشمی نازک کرد و به رو به رو خیره شد. احساس میکردم صدای قلبم توی ماشین پیچیده! صداش داشت کرم میکرد! به آینه زل زدم هم زمان امین سرش رو بلند کرد و به آینه نگاه کرد،قلبم ایستاد! سریع نگاهش رو از آینه گرفت،بی اختیار لبم رو گاز گرفتم،انگار به بدنم برق وصل کرده بودن. چند لحظه بعد ماشین ایستاد بدون تشکر کردن پیاده شدم. عاطفه هم پیاده شد،امین با سرعت رفت. عاطفه به سمتم اومد و با شیطنت گفت:ببینم لبتو! با حرص دنبالش دویدم اما زود وارد مدرسه شد! •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ خیمه برپا نکن حسین کاروان را برگردان🖤🥺 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ امـــشـــب مــــی خـــــوام بـــشـــیـــنــم از آرزوهــــام بــنــویـــســـم بــــه نــــام خـــــــدا کــربـــلا تـــــمـــام . . . •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 --آخه بدون تو که نمیشه ،هانا نمیچسبه .اصلاً ناسلامتی تو طرفدار پروپاقرص برهانی! لحنم بوی دلخوری میداد: -چرا نشه؟ میشه خیلی هم میچسبه از طرف منم براش آرزوی موفقیت کن .سرم درد میکنه نمیتونم بیام از دورهمی خانه ی بردیا حرف میزدیم امروز قرار بود از خانواده و دوستانش خداحافظی کند. فردا صبح زود عازم قطر بود. میخواست به مصاف بازیهای جام جهانی برود. این بار هم همچون همیشه تصمیم گرفت که به تصمیمم احترام بگذارد. لب هایم را کوتاه بوسید -- پس تا وقتی برمیگردم خونه توام خوب شو. به سختی لبخند زدم -واسه ت شام میپزم --بی صبرانه منتظرم هانا خانم. شقیقه هایم را به نوبت مالیدم -قبول داری دست پختم داره خیلی بهتر میشه؟ --قبول دارم عشقم. -خیلی خب دیگه برو دیرت میشه --اگه سرت بدتر شد باهام تماس بگیر، باشه؟ -حتماً. --مواظب باش. -توام همین طور. اردشیر که رفت، چشمانم را بستم و سرم را لابه لای دستانم اسیر کردم آن قدر غصه خوردم که سردرد شدیدی گرفتم حدوداً نیم ساعتی سپری شده بود که زنگ گوشی ام بلند شد. نیم خیز شدم و گوشی ام را از روی پاتختی برداشتم با دیدن نام «غزل» جا خوردم. بیشتر از یک ماه بود که از او هیچ خبری نداشتم. به حالت نیمه نشسته در آمدم و پشتم را به تاج تخت تکیه دادم. همان ابتدا صدای بشاش و سرزنده اش توی گوشهایم پیچید ----هانا اى هانا دختر مردم هانا ای هانا بوی گل گندم خنده ام گرفت دلم به این خوش بود که اقلاً بی آوا خندیدم -زنگ زدی آشتی کنی؟ خندید ----انقد ضايعم هانا؟ لبخند گنده ای روی لبانم خانه کرد: - آره ولی کار خوبی کردی که زنگ زدی. ----شيطون توام عين من دلت تنگ شده بود؟ •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ 🖤چوله طوفان دوشدی حسین آتدان دوشدی🖤 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
587_46451453771424.mp3
18.92M
🩶 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩 ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ 🖤یا حسین غریب مادر تویی درمان دل من🖤 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
782_46522539551690.mp3
12.8M
🩶 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩 ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜