eitaa logo
🌹 حس زیبا 🌹
18.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1.9هزار فایل
╰⊱♥⊱╮ღ꧁ به نام خالق هستی ꧂ღ╭⊱♥≺ 🧡 سلام دوستم.به کانال حس زیبا،خوش آمدی🧡 اینجا پروفایل هایی بهت میدم که همه دوستات انگشت به دهن بمونن😍🤗 🔴تبلیغات ارزان🔴 👈🏻 @tabziba
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 در حال گذاشتن کلاه لبه دار پشمی ام که بردیا پس از آمدن به فرانسه، برایم تهیه کرده بود، بودم که چشمم از پنجره به نمنم بارانی که می بارید خورد کی هوا بارانی شد که من نفهمیدم؟ چتر بیرنگم را از توی آخرین طبقه‌ی کمد برداشتم. کیفم را کج انداختم تا دستهایم را آزاد بگذارد بعد خم شدم؛ داستی که دورش یک پتوی کوچک و ضخیم پیچیده بودم را بغل گرفتم از خانه خارج شدم داستی را زیر بغل چپم زدم و چتر را با دست راست نگه داشتم. شروع کردم به قدم زدن راه زیادی تا آموزشگاه زبانم نبود. تصمیم گرفتم امروز پیاده به آنجا بروم این مدت، اضافه وزن بیشتری پیدا کرده بودم و مطمئناً پیاده روی میتوانست کمی به وضعیتم کمک کند. این روزها از این که بردیا این همه مسئولیت، على الخصوص مسئولیت نگهداری از داستی را بر عهده ی من گذاشته بود، راضی بودم من از این تغییرات تدریجی از این رشد کردن راضی بودم حیاط آموزشگاه یک باغچه‌ی وسیع هم داشت که داستی می توانست خودش را در خاک آن تخلیه کند. من و این ماده گربه‌ی کوچولو همیشه همراه هم در کلاس درس حاضر میشدیم! در تمام طول راه، تا زمانی که به مقصد برسیم از هوایی که هم سرد بود و هم مطبوع لذت بردم لذت بردم؛ از دیدن خیابانهایی که زیبا و آباد بودند؛ از دیدن رانندگانی که به قوانین پایبند بودند از دیدن آسمانی که انگار امروز حتی با وجود ابری بودن آبی تر از همیشه شده بود! و در آخر، از دیدن درختان کاشته شده اطراف خیابانها و ساختمانهایی که با معماری منحصر به فردشان دلت را میبردند. شاید عجیب باشد؛ اما من این شهر بندری و قدیمی فرانسه را خیلی بیشتر از پاریس دوست داشتم وجب به وجبش احساس طراوت را در وجودت بیدار میکرد. کلاس زبانم بیش از یک ساعت و اما کمتر از دو ساعت طول کشید. وقت برگشتن که از راه رسید باران به حدی شدت گرفت که امکان نداشت بتوانم با پای پیاده به خانه بازگردم. •✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓ رمان اجبار بیشتر از ۸۵۰پارت هست و فقط داخل pdf میتونید به صورت کامل بخونید عزیزانی که دوست دارند رمان رو زودتر بخونند (بدون حذفیات) میتونند با مبلغ۵۵هزارتومن تهیه کنند [بخاطر قوانین ایتا رمان با حذفیات و تغیرات داخل کانال گذاشته میشه] @hosseinzade_s •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 یک سال، 12 ماه، 365 روز، 8760 ساعت، 525600 دقیقه، 3153600 ثانیه، هر روز، هر شب، هر موقعی، دوست دارم؛💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Benyamin Bahadori - Shock (128).mp3
3.99M
🎙 🎼 شوک💔 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ حرفامو خوردم نترکه بغضم❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 ✍ محمدرضا حدادپور جهرمی تربیت نیرو به این گستردگی از داخل و خارج، اعم نیروی پیاده و جاسوسی و خرابکاری و آموزش سلاح و فنون رزمی و بمب های دست ساز و آتش زنه و مهارت های خیابانی و امثال اون، قطعا بوی فتنه و جنبش برای اینکه ثابت کنند تقلب شده و یا مثلا فلانی باید رییس جمهور بشه و اینا نبوده و نیست! خیلی باید کسی بی سواد باشه و از مسائل استراتژیک هیچی ندونه که نخ تسبیح اتصال علمایی از قم و تهران و نیروهای فوق الذکر را ببینه اما نفهمه که اینا بویی از فتنه نمیدن! چون وقتی میگی فتنه، ممکنه مردم خیلی جدی نگیرن و فکر کنن که حالا یه چیزی بوده و میگذره! بلکه اینا مختصات تمام عیار «کودتای مردمی» است که در ایران داره طراحی و پیگیری میشه! از نظر کارشناسان مسائل استراتژیک، کودتای مردمی اگر از یک شب بیشتر طول بکشه اما مهار نشه، به ازای سپری شدن هر روز، سه الی پنج برابر بر تعداد افراد اون کودتا افزوده خواهد شد!! نمیدونم تا اینجاش دقت کردین یا نه؟! اما این آمارهای سر انگشتی نشون میده که اگر فورا مهار نشه و بچه های امنیتی دست به کار نشن، تهران ظرف مدت 17 روز دچار بحران جدی میشه و به فرض سقوط یک یا دو صنعت دفاعی و یا سقوط سه یا چهار پادگان نظامی، به مرز «سقوط شهر» نزدیک خواهد شد!! اینو گفتم برای اونایی که ممکنه بگن اگر نیروهای امنیتی میدونستن و میدونن چه خبره، پس چرا کاری نکردن و نمیکنند؟! با توضیح خیلی ساده و گذرای بالا روشن میشه که معمول این جنبش ها در نطفه خفه میشه و شده وگرنه الان تهران و هیچ شهری از ایران به این سطح از ثبات و امنیت نمیرسید! اجازه بدید برگردیم به روال خودمون! من این تحلیل ها را هم در جلسه ارشدها و هم جلسه داخلی خودمون مطرح کردم و دیگران هم تکمیلش کردند. سه تا باغ شناسایی شد و حدودا ظرف مدت کمتر از 15 ساعت، بچه های ما با همکاری پلیس ضد شورش تونستند باغ ها را جمع کنند و افراد زیادی دستگیر و عده قابل توجهی هم متواری شدند! الحمدلله نیازی به ورود یگان ویژه نشد و بچه های خودمون دمارشون را درآوردند! پس با اقدام به موقع، تونستیم زمینه توحش یه کودتای تمام عیار را حداقل در جنبه داخلی خنثی کنیم. میگم زمینه توحش! امیدوارم منظورمو بگیرین که ینی نیروهای ایجاد رعب و خرابکاری حرفه ای! بچه های برون مرزی هم بسیار فعال بودند و داشتند دل و جیگر پرونده های اون 5000 نفر را درمیاوردند! اما متاسفانه تعداد قابل توجهی از اونا پس از ورود به ایران، قابل ردگیری ساده و آنی نبودند و زمان زیادی لازم داشت با بفهمیم کجا هستند و دارن چه غلطی میکنند؟! اما... اما اجلاس در حال برپا شدن بود! نشست مهمی که نمیشد جلوی برگزاریش را گرفت. ضمن اینکه ما بی میل هم نبودیم که بدونیم قراره کیا بیان و کیا حرف بزنن و چیا بگن؟! پس اجازه دادیم اون پنج تا اتوبوس از قم بیاد تهران... محله.... حسینیه... استقرار... پذیرایی و همایش و... ابوالفضل گفت: «حاجی خودت نمیری اونجا؟!» گفتم: «برم که چی بشه؟ الحمدلله هم تو اونجایی و هم بچه های اداره دارن پوشش میدن! این همه کار ریخته روی سرمون! ما با حمله به باغ، تونستیم تمرکزشون را از بین ببیریم اما هنوز خیلیاشون بیرون هستن و دارن ادامه میدن! مثلا «ندا» دستگیر نشده... کوروش دستگیر نشده... رامین تاجزاده خبری ازش نیست... اما... ابوالفضل حدس میزنم امروز در اجلاسیه اونا عفت نباشه! به محض اینکه متوجه عدم حضور عفت شدی بهم اطلاع بده!» ابوالفضل گفت: «چشم... راستی 233 نمیاد؟!» گفتم: «چطور مگه؟!» گفت: «چون میخوام اگر نمیاد، چند ساعت صوت و فیلم از باشگاه کوروش داریم که خودم فرصت نمیکنم آنالیزشون کنم... میخوام 233 زحمتش بکشه!» گفتم: «نه داداشم! اون درگیر یکی دیگه است! ما این همه داریم میدویم و «چک و خنثی» میکنیم اما هنوز از دو نفر هیچ اطلاعی نداریم! یکی «فائزه» است و یکی هم موجودی به نام «زهره»! عبداللهی را مامور رصد و کشف فائزه کردم... 233 هم مامور رصد زهره!» •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 امشب از خدای مهربان برایتان عاشقانه‌ ترین لحظات را میطلبم... زیباترین لبخندها را روی لبهایتان و آرام ترین لحظات را برای هر روز و هر شبتان🤲‌💙 🌙⭐️ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 ‏خدایا دست ما را به شاخه‌های بلند درخت رحمتت برسان✨🌚 شبتون بهشت✨🌚 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 دلبر قشنگم.... صُبح برای من جایی میان دستانت است که آرام بگیرم.. صبحت بخیر زندگیم...💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 تصمیم بگیر با دل خوشی‌هاے ساده معادله پیچیده‌ٔ زندگے را دور بزنی... در خنده اسراف ڪن و به غم پشت پا بزن... با باران هم‌آواز شو و بگذار خورشید، تنت را لمس ڪند... به دورهمے دوستانت نه نگو و براے بودن در شادی‌ها بهانه نیاور... گذشته را به دفتر خاطراتت بچسبان و از دلخوشی‌هاے بند انگشتے ساده نگذر... خودت را دوست بدار و مثل صبح بعد از باران خنک باش و دلپذیر ....🌱 ‌روزتون بخیر🌻🧡 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 تَمامِـ دُنیــا را گـــَشتـَم ... اما کِنارِ تــــو دُنیــای دیگَریسـت ...♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
4_5915614157935219464.mp3
8.89M
🎙 🎼 بوی گیسو❤️ ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ فکر زنجیری بکنید ای عاقلان💗 ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 بارانی که سنگین بود و سوزنی و ممکن بود به برف هم تبدیل شود. به همین خاطر بود که من و داستی، به محض این که از آموزشگاه بیرون آمدیم به تاکسی متوسل شدیم و یکراست به خانه بازگشتیم. در حالی که سر گردِ او لابه لای پتو پنهان شده بود، من دوان دوان زیر سقف کوچک بالای درب ایستادم و رمز امنیتی را وارد کردم خیلی زود داخل رفتیم. داستی که یک کمی بیقراری میکرد را بوسیدم و گوشش را نوازش کردم -رسیدیم خونه؛ تموم شد قهر نکن باهام اخماتو باز کن بداخلاق داستی ولی همچنان بیتاب بود. پتو را از دورش برداشتم و او را به اتاقی که در سالن طبقه ی پایین بود و توسط یک درب تووخالی از محیط جدا میشد، بردم. روی مبل پشت بلند و تک نفره ای گذاشتمش. بعد چرخیدم و روی دو پا نشستم تا شومینه را روشن کنم در آخر نیز هم غذای داستی را دادم و هم خاکش را تمیز کردم تازه پس از همه ی اینها بود که فرصت کردم به اتاقم بروم و لباس هایم را از تن در بیاورم داستی امانت بود؛ امانتِ بردیا امانتی که موجودِ زنده بود و همین احساس مسئولیت را هر روز در من تقویت میکرد. پشت میز تحریرِ اتاقم نشستم و مشغول تمرین و مطالعه ی زبان انگلیسی شدم املای کلمات تازه ای که یاد گرفته بودم را هم به حافظه ی تصویری ام سپردم. کارم که به اتمام رسید همزمان که خمیازه‌ای میکشیدم کش و قوسی به بدنم دادم و کمرم آرام به پشتی صندلی چسبید قفل گوشی‌ام را زدم تا ساعت را ببینم پنج و یازده دقیقه ی عصر بود. نگاهم همانجا ثابت ماند و از گوشی کنده نشد تصویر پس‌زمینه ام دلم را برای چندمین بار برد همان عکسی که او بابت گرفتنش برایم شرط گذاشته بود. بوسه‌ی نرمی روی صفحه ی تلفنم کاشتم امروز پنج روز از آن اتفاقات، از آن نزدیکی می گذشت. •✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓ رمان اجبار بیشتر از ۸۵۰پارت هست و فقط داخل pdf میتونید به صورت کامل بخونید عزیزانی که دوست دارند رمان رو زودتر بخونند (بدون حذفیات) میتونند با مبلغ ۵۵هزارتومن تهیه کنند [بخاطر قوانین ایتا رمان با حذفیات و تغیرات داخل کانال گذاشته میشه] @hosseinzade_s •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 امدی ارام و زیبا مثل شبنم روی گلبرگ💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 می گفت، هر آدمی برای خودش فصل پنجمی داره که تکلیف تمام فصل هاشو روشن میکنه … که حال و هوای هر چهار فصلش به حال و هوای اون فصل بستگی داره … اگه ابری باشه تمام فصل هاش ابریه … بارونی باشه، بارونیه آفتابی باشه، آفتابیه … میگفت، فصل پنجم فصل دل آدماست …❤️ حال دل اگه خوش باشه همیشه بهاره، همه جا پر گل و بلبله … حال دل اگه ناخوش باشه هر فصل پاییزه… سرد و غم انگیز و برگ ریز که پایان نداره …!!💕🦋💋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 ✍ محمدرضا حدادپور جهرمی ابوالفضل دقیقه به دقیقه گزارشش میفرستاد روی مونیتورم... توضیح زیادی ندم بهتره... اما معلوم بود که همه چیز با دقت برگزار شده و همه چیزو کنترل دارن... یا لااقل تلاش دارن کنترل کنند... خلاصش میشه این که: «نشستی که قرار بود علما و مجتهدین اونا برگزار کنند در حسینیه ......... برگزار شد. از عمد جلسه را اونجا برده بودند تا از فضای گذشته و قدمتش نهایت استفاده را ببرند. ینی قشنگ مشخص بود که حتی برای اینکه چه کسانی دم در بایستند و به علما خوش آمد بگن... چه کسانی پذیرایی کنند... چه کسی قرآن بخونه... چه کسی اشعار خاص درباره امام بخونه... چه کسی پشت تریبون بغض کنه... چه کسی وقتی اون بغض کرد، پاشه و ازش حمایت کنه... چه کسی شعار بده... چه شعاری بده... چجوری شعار بده... چه کسی سخنرانی کنه... چی بگه... سخنران دوم کیه... اون قراره چی بگه... سخنران سوم دیر کرده... میگن شاید توفیق نباشه در خدمتشون باشیم... میگن به خاطر مسائلی که از بیانش شرمنده ایم ایشون شاید نتونن تشریف بیارن... یکی با صدای بلند بگه لعنت به سانسور!... یکی دیگه بگه لعنت به حذف! ... مجری با بغض بگه لعنت به عدم آزادی بیان... یه آخوند پیرمرد میکروفنو برداره و بگه خاک بر سر امتی که سید اولاد پیغمبرش نتونه حرف بزنه... ینی نذارن حرف بزنه... مثل جدّ غریبش نذارن حرف بزنه و مردم صداش بشنون!! ... بعد همهمه بشه... مجری با شعف بره پشت تریبون و بگه مثل اینکه میگن توی راهن... الهی سالم و به موقع برسن... ماشالله به این سید شجاعی که ممنوع الخروج قلب هاست! تا وارد حسینیه بشه، مجری با صدای بلند و بغض مصنوعی بگه: نگار منظر چشم من آشیانه توست! کرم نما و فرودا که خانه خانه توست! ... بعد همه بگن: سید مظلوم ما! خدا نگهدار تو! ... صل علی محمد... یاور مردم آمد! اونم بره بشینه ردیف اول... یه نفر هم همون موقع یه شعر پر هیجان براش بخونه و همه کف و سوت و الله اکبر بگن... بعد نوبت اون بشه... مجری بگه من دیگه شما را بیشتر از این منتظر نذارم... به استقبال سخنرانی حکیمانه و روشنگرانه ایشون میریم... بعدش همه مجتهد و آخوند و طلبه و... شعار بدن... اونم بره همون حرفای تکراری همیشه را بگه: جامعه ما داره به سوی دموکراسی گذر میکنه... ما نیاز به قیم و ولی نداریم... مردم خودشون میفهمند... مردم همه کارن... مبنای مشروعیت هر کس، ملت و مردمش هستند!!! ... انسان اینقدر بزرگ و عاقل شده که حتی میتونه بر علیه خدا تظاهرات کنه... حتی بعیده امام زمان هم بدون رای مردم کاری بکنه!! شما علمای مظلوم تاریخ هستید! بلکه شماها از همه علمای تاریخ مظلوم ترید! حق شما این نیست که اینقدر در محدودیت و انزوا باشید! شما باید بلند بشید و یکبار دیگه مردم را به ایستادگی و ظلم ستیزی دعوت کنید!» این ها خلاصه ای از اون جلسه کذایی بود! فقط بچه های ما به صورت نامحسوس داشتند کنترل میکردند که یه وقت همین جمعیت به طرف خیابون حرکت نکنه و اتفاق بدی پیش نیاد! حالا شما فکر کنین در این جلسه نشستین! فکر کنین یکی از کسانی هستید که دارین شعارها و جملات و جو اونجا را میشنوید و متحمل میشید! عکس العملتون چیه؟! خب طبیعیه که مثل بمب ساعتی بشید و منتظر منفجر شدن باشید! چرا؟ چون سخنران ویژه با جمله آخرش، تیر خلاصی را زد و خودش و همه را راحت کرد... گفت: «ما اینبار انتخاب نخواهیم کرد... بلکه همان طور که بچه های من و شما دارن آماده میشن، انتقام خودمون را از همه ظلم ها و بی عدالتی ها خواهیم گرفت!!» این جمله را سریع آنالیز کردم... اسم رمزشون بود... رمز فتنه نه... بلکه کلمه رمز کودتای بزرگی که در راه داشتند! چون همون موقع، عبداللهی متنی به من داد که نوشته بود: قربان! فائزه بالاخره سر و کلش پیدا شد و در حاشیه این اجلاس، با شبکه های خارجی مصاحبه کرد و گفت: «انتخابات امسال، فقط یک پیروز دارد... ینی فقط یک پیروز باید داشته باشد... اگر این اتفاق نیفتند، نارضایتی های مدنی دو سال قبل، تبدیل به موج خروشانی خواهد شد که ممکن است همه بافته های نظام را پنبه کند!!» به این کلید واژه ها دقت کنید: «انتقام» ، «بی عدالتی» ، «یک پیروز» ، «نارضایتی مدنی» ، «موج خروشان» ! من دیگه حرفی ندارم... •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 💕صدایم ڪن، 💕نگاهم ڪن، 💕ڪہ عشقت 💕ڪرده ویرانم... 💕دو چشمان 💕قشنـــــگت ، 💕آتشۍافڪنده 💕بــر جانـــــم... •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Macan-Band-Ma-Edame-Darim-(Amir-Maghare)-320 (2).mp3
14.72M
🎙 🎼 ما ادامه داریم💞 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ میشه من و تو دور بشه از همه ❤️‍🔥 ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜