eitaa logo
🌹حس زیبا🌹
22هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
897 ویدیو
1.9هزار فایل
╰⊱♥⊱╮ღ꧁ به نام خالق هستی ꧂ღ╭⊱♥≺ 🧡 سلام دوستم.به کانال حس زیبا،خوش آمدی🧡 اینجا پروفایل هایی بهت میدم که همه دوستات انگشت به دهن بمونن😍🤗 🔴تبلیغات ارزان🔴 👈🏻 @tabziba
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 +++آجی اول آرزو کن! لبخند شیرینم را روی صورتش پاشیدم -چشم قشنگم آرزو هم میکنم مرسی که گفتی. متقابلاً لبخند زد +++تولدت مبارک آجی جونم سلامت باشی .ایشالا. من هم همان گونه گفتم: -مرسى هلنا جونم +++چشماتو ببند، بعد آرزو کن آجی. -باشه. بستم چشمهایم را آرام بستم آرزوی بردیا را آرزو کردم آرزو کردم که بتوانم دوباره عاشق شوم فوت یک نفسم را روی شمعها پاشیدم که این بار صدای دست زدن بالا گرفت. فقط غزل بود که دست نمیزد. غضب آلود نظاره اش کردم که هلنا چشمهایش را میانمان چرخاند و سپس بهت زده پرسید: +++شما دوتا چتون شد یهو؟ ذره ای از موضعم پایین نیامدم. محکم گفتم: -هیچی! فقط من از بازجویی شدن خوشم نمی آد بعد هم بی اعتنا چاقو را از روی میز برداشتم -کیک و ببرم؟ این بار غزل بود که قاطعانه میگفت: ---- برا من نَبر! رفع زحمت میکنم گمان نمیکردم بخواهد برود. در تلاش بودم تا عکس العملی نشان ندهم. بلند که شد هلنا ناباورانه لب زد +++غزل ! دولا شد و صورت هلنا را آرام بوسید ---- مواظب خودت باش هلنا. بعداً میبینمت هلنا که همچنان باورش نمیشد غزل قصد رفتن داشته باشد این بار رو به من پرسید: +++آجی چرا هیچی نمیگی؟ میذاری بره؟ تقلا کردم بی تفاوت به نظر برسم •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ عشق‌یعنی، همون‌بغل‌کردنای‌چندثانیه ای، همون‌بوسه‌های‌یواشکی، همون‌دیدنای‌پر‌از‌استرس، عشق‌یعنی، تپش‌قلب‌من‌موقع‌دیدن‌تو:) 💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 🎼 بی خیال غم💘 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ عجیبه واسم واقعا سادس❤️ یه حس عجیبه فوق العادس❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 💌داستان واقعیِ 💟 ‍ ‍ ⬅️ 💕 بـی تو هــــرگــز 💕 * برگشتم خونہ اوایل تمام روز رو توے تخت مے خوابیدم حس بیرون رفتن نداشتم همہ نگرانم بودن با همہ قطع ارتباط ڪردم  حتے دلم نمے خواست مندلے رو ببینم مهمانے ها و لباس هاے مارکدار بہ نظرم زشت شده بودن دلم براے امیرحسین تنگ شده بود یادگارے هاش رو بغل مے ڪردم و گریہ مے ڪردم خودم رو لعنت مے ڪردم ڪه چرا اون روز باهاش نرفتم چند ماه طول ڪشید ڪم ڪم آروم تر شدم بہ خودم مے گفتم فراموش مے ڪنے اما فایده اے نداشت . مندلے به پدرم گفتہ بود ڪه من ضربه روحے خوردم و اونم توے مهمانے ها، من رو بہ پسرهاے مختلفے معرفے مے ڪردهمہ شون شبیہ مدل ها، زشت بودن دلم براے امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود هر چند دیگہ امیرحسین من نبود بالاخره یڪ روز تصمیم رو گرفتم امیرحسین از اول هم مال من بود اگر بی خیال اونجا مے موندم ممڪن بود توے ایران با دختر دیگه اے ازدواج ڪنہ از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توے ایران بگرده  خودم هم شروع بہ مطالعہ درباره اسلام ڪردم امیرحسین من مسلمان بود و از من مے خواست مسلمان بشم * •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ حیف از من و تو که آتیش زدیم به انبار گندم💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ - آرزو میکنم توی زندگیتون ؛ کسی رو داشته باشید که ! وقتایی که نمیتونید حرف بزنید ، شمارو با اشکاتون هم بفهمه . کسی که سایه ی بودنش کل زندگیتونو از تنهایی دور کنه!💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 تقلا کردم بی تفاوت به نظر برسم -عزیزم، دخالت نكن لطفاً. غزل که بی خداحافظی رفت و در را هم پشت سرش بست هلنا سرش را پایین انداخت و با ناراحتی گفت: --- من عادت ندارم شما دو تاباهم ،نسازید باهم دعوا کنید. آخه از ترم اول دانشگاه تا الان دوستید. حیفه در بیفتید. چیزی نگفتم سرش را که بالا گرفت ،با نگاهم ساکتش کردم من هم همانند او ناراحت بودم فقط به روی خودم نمیآوردم -خب؟ کیکو بِبُرم؟ اردشیر که رضایتمند به نظر میرسید شانه ام را نوازش کرد و در جوابم گفت: --ببر عشقم دلمون آب شد. -شكمو! لبه ی کیک را همزمان با دست زدنهای اردشیر و هلنا بریدم. فرح خانم تقسیمش کرد خوردیم. نوشیدیم گفتیم خندیدیم ساعاتی بعد بود که من و خواهر کوچکم روی مبل دونفره ای نشسته بودیم و مدام پچ پچ میکردیم و ریز میخندیدیم اردشیر در طبقه بالا مشغول تلفن صحبت کردن با همکارش بود خنده اش که بند آمد رفته رفته خنده ی من هم قطع شد و به ابروان در همش چشم دوختم که غمگین گفت: +++آجی مامان گفت تولدت و تبریک بگم این بار نوبت من بود که ابروانم به هم بچسبند. نه از خشم، بلکه از غم -یدشه هنوز تولدمو مامان؟ دستش را روی شانه چپم گذاشت و نوازشم کرد: +++مگه میشه یادش بره؟ اتفاقاً مامان تو رو یه جور خاص دوست داره فقط محبت کردن بلد نیست. هم زمان که سرم را چندین بار تکان میدادم لبهایم میزبان لبخند تلخم شدند: -دوسم داره؟ اوهوم دوسم داره دوسم داره که هیچ وقت پشتم نمی ایسته دوسم داره که عقده ی مهربون بودنش همیشه به دلم مونده دوسم داره! +++مامان زبونش تلخه ،آجی مثل هانیه ست انقدم محبت ندیده بلد نیست محبت کنه منم اگه به تو نمیرفتم، مثل مامان و هانیه می شدم از اولش با بابا مامان و هانیه فرق داشتی، به منم یاد دادی که فرق داشته باشم. امکان نداشت اجازه بدهم بغضم بشکند و شکستم بدهد -سعی میکنم درکشون کنم، سعی میکنم ولی هر دفعه یاد کاراشون میافتم نمیتونم ، هلنا نمیشه. به چانه ی لرزانش زل زدم -تو رو هم از دستشون نجات میدم ،هلنا فقط یه کم تحمل کن. نجاتت میدم تو حیفی اونجا هدر میری خودش را توی بغلم .انداخت موهایش را ،مادرانه خواهرانه، نوازش کردم. آن قدر این کار را انجام دادم که آرام آرام به آرامش رسید. آن شب هم مانند همیشه با اکراه هلنا را راهی خانه کردم چند میلیونی هم به حسابش زدم تا تأمینش کنم. یک کمی بعد از رفتن هلنا همراه اردشیر به طبقه ی بالا رفتم. فرح خانم مشغول تمیزکاری سالن پایین و آشپزخانه بود. داشتم آرایشم را پاک میکردم که اردشیر در حال بیرون آوردن پیراهن آبی آسمانی اش، پرسید: --جشن تولدتو دوست داشتی هانا خانم؟ همان طور که پد را روی لبانم میکشیدم با لبخند گفتم: -اوهوم خیلی مرسی ازت بابت همه چی روحیه م عوض شد. •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ عشق جانم . . . هرگز بامن که دوستت دارم قهر نباش، باران بی ابر نمی بارد، و ماه بی خورشید نمیتابد، و این منم که . ‌. بی تو بودن را نمیتوانم 💞🦋💋 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 🎼 کار خدارو💝 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ میشه باشی میشه نری یه امشب❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ ❣✨عزیزِ جان... ❣✨مبادا تاریکی شب دلت را تار کند ❣✨تو خود، روشن ترین دلیل فردای منی ❤️شبت بخیر عزیزتر از جانم💋😍 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ من به معجزه‌های خدا در لحظه‌های ناامیدی باور دارم✨🌚 شبتون بهشت✨🌚 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ بگذار صبح را در چشم تو من معنا کنم ای که هر صبحم هزاران مثنوی باشد برای وصف تووو...... 💋💕💕 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ خدایا شکرت برای تمام غم هایی که می گذرند و شادی هایی که می رسند...💫 روزتون بخیر💕 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ اگه یکیو دارید که؛ وقتی تو خیابونی با محکم گرفتن دستت، وقتی تو مهمونی با یه لبخند گرم و چشمک، وقتی تو سینمایی با نوازش دستت، وقتی غذا میخوری با لقمه گرفتن واست، و... بهت میگه دوست دارم، تبریک میگم... خیلی از بقیه جلوتری.. 💍🌹 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 🎼 بیا بریم کوه💝 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ🩵پاشو دنیارو جمع کن بریم دریا کنار ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 همان طور که پد را روی لبانم میکشیدم با لبخند گفتم: -اوهوم، خیلی مرسی ازت بابت همه چی روحیه م عوض شد. --من که کاری نکردم حتی نذاشتی برات هدیه ی تولد بخرم -اون ماشین گوشه ی پارکینگ هدیهی توئه به من خب؟ فقط یه کم زودتر برام خریدیش --به سلامتی استفاده کنی عشقم. پد را توی سطل زباله انداختم: -مرسی. همان طور که به بردیا وعده وعید داده بودم همان طور که به اردشیر گفته بودم داشتم همه ی زورم را میزدم تا قلبم دوباره عاشق شود. تا با مغزم راه بیاید تا کار دستم ندهد. --هانا؟ صدایم که زد از افکارم بیرون آمدم -بله؟ داشتم رو به آیینه، موهای بازم را شانه میزدم که پرسید: --بین تو و غزل چیزی شده؟ شانه ی چوبی را آرام آرام روی موهایم کشیدم -چیزی نیست .عزیزم حلش میکنیم مشغول تعویض کردن لباسهایش بود و همزمان گفت: --ولی خوشم اومد که اون قد محکم جوابشو دادی شانه را رها کردم -زبون دراز داشتن به همین دردا میخوره دیگه خندید --آره واقعاً. پیراهن قرمز را مقابل چشمهایش از تنم در آوردم. سعی میکرد که نگاهم نکند. سعی میکرد تا وسوسه نشود. معطل نکردم. فوری بلوز آستین کوتاه سفید یقه هفتم را همراه با شلوار پیژامه ی خال خالی ام پوشیدم و روی تختمان خزیدم کنارم دراز کشید. سرم را بلند کرد و روی بازویش گذاشت که آهسته گفتم: -اردشیر میخوام یه چیزی بهت بگم --جانم عزیزم؟ بگو گوش میدم. -من امروز توو جشن اون موقعی که اومدم طبقه ی بالامیخواستم با بردیا حرف بزنم یعنی زدم ،حرف زدیم تولدم و بهم تبریک گفت منم براش آرزوی موفقیت کردم و بهش گفتم که امیدوارم پس فردام عین دیروز بدرخشه. با آرامش گفت: •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ در وجودم حل شده ای 💞 تقلا کن تا شیرین شود کامم💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ دلـَبرجان...💕 دوستت دارم بیشتر از عـشق آدم و حوا بـیـشتر از علاقه خـسرو شـیرین بـیشتر از مـحـبت لیلی و مـجنون (: بـیشتر از بـرگ های درخـت های جـهان بـیشتر از نـور روشـن خـورشید بـیشتر از مـهـربانی یـه مـادر... بـیشتر از بی نـهایت دوستت دارم 💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba