eitaa logo
🌹حس زیبا🌹
21.6هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
908 ویدیو
1.9هزار فایل
╰⊱♥⊱╮ღ꧁ به نام خالق هستی ꧂ღ╭⊱♥≺ 🧡 سلام دوستم.به کانال حس زیبا،خوش آمدی🧡 اینجا پروفایل هایی بهت میدم که همه دوستات انگشت به دهن بمونن😍🤗 🔴تبلیغات ارزان🔴 👈🏻 @tabziba
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ بگذار صبح را در چشم تو من معنا کنم ای که هر صبحم هزاران مثنوی باشد برای وصف تووو...... 💋💕💕 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ خدایا شکرت برای تمام غم هایی که می گذرند و شادی هایی که می رسند...💫 روزتون بخیر💕 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ اگه یکیو دارید که؛ وقتی تو خیابونی با محکم گرفتن دستت، وقتی تو مهمونی با یه لبخند گرم و چشمک، وقتی تو سینمایی با نوازش دستت، وقتی غذا میخوری با لقمه گرفتن واست، و... بهت میگه دوست دارم، تبریک میگم... خیلی از بقیه جلوتری.. 💍🌹 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 🎼 بیا بریم کوه💝 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ🩵پاشو دنیارو جمع کن بریم دریا کنار ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 همان طور که پد را روی لبانم میکشیدم با لبخند گفتم: -اوهوم، خیلی مرسی ازت بابت همه چی روحیه م عوض شد. --من که کاری نکردم حتی نذاشتی برات هدیه ی تولد بخرم -اون ماشین گوشه ی پارکینگ هدیهی توئه به من خب؟ فقط یه کم زودتر برام خریدیش --به سلامتی استفاده کنی عشقم. پد را توی سطل زباله انداختم: -مرسی. همان طور که به بردیا وعده وعید داده بودم همان طور که به اردشیر گفته بودم داشتم همه ی زورم را میزدم تا قلبم دوباره عاشق شود. تا با مغزم راه بیاید تا کار دستم ندهد. --هانا؟ صدایم که زد از افکارم بیرون آمدم -بله؟ داشتم رو به آیینه، موهای بازم را شانه میزدم که پرسید: --بین تو و غزل چیزی شده؟ شانه ی چوبی را آرام آرام روی موهایم کشیدم -چیزی نیست .عزیزم حلش میکنیم مشغول تعویض کردن لباسهایش بود و همزمان گفت: --ولی خوشم اومد که اون قد محکم جوابشو دادی شانه را رها کردم -زبون دراز داشتن به همین دردا میخوره دیگه خندید --آره واقعاً. پیراهن قرمز را مقابل چشمهایش از تنم در آوردم. سعی میکرد که نگاهم نکند. سعی میکرد تا وسوسه نشود. معطل نکردم. فوری بلوز آستین کوتاه سفید یقه هفتم را همراه با شلوار پیژامه ی خال خالی ام پوشیدم و روی تختمان خزیدم کنارم دراز کشید. سرم را بلند کرد و روی بازویش گذاشت که آهسته گفتم: -اردشیر میخوام یه چیزی بهت بگم --جانم عزیزم؟ بگو گوش میدم. -من امروز توو جشن اون موقعی که اومدم طبقه ی بالامیخواستم با بردیا حرف بزنم یعنی زدم ،حرف زدیم تولدم و بهم تبریک گفت منم براش آرزوی موفقیت کردم و بهش گفتم که امیدوارم پس فردام عین دیروز بدرخشه. با آرامش گفت: •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ در وجودم حل شده ای 💞 تقلا کن تا شیرین شود کامم💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ دلـَبرجان...💕 دوستت دارم بیشتر از عـشق آدم و حوا بـیـشتر از علاقه خـسرو شـیرین بـیشتر از مـحـبت لیلی و مـجنون (: بـیشتر از بـرگ های درخـت های جـهان بـیشتر از نـور روشـن خـورشید بـیشتر از مـهـربانی یـه مـادر... بـیشتر از بی نـهایت دوستت دارم 💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 * 💌داستان واقعیِ 💟 ‍ ‍ ⬅️ 💕 من و خداے امیر حسین💕 * من مسلمان شدم و بہ خداے امیرحسین ایمان آوردم آدرس امیرحسین رو هم پیدا ڪرده بودم راهے ایران شدم مشهد ولے آدرس قدیمے بود چند ماهے بود ڪه رفتہ بودن و خبرے هم از آدرس جدید نبود یا بود ولے نمے خواستن بہ یہ خارجے بدن بہ هر حال این تنها چیزے بود ڪه از انگلیسے حرف زدن هاے دست و پا شڪسته شون مے فهمیدم ... . دوباره سوار تاڪسے شدم و بهش گفتم منو ببره حرم دلم مے خواست براے اولین بار حرم رو ببینم ساڪم رو توے ماشین گذاشتم و رفتم داخل حرم . زیارت ڪردن برام مفهوم غریبے بود شاید تازه مسلمان شده بودم اما فقط با خواندن قرآن و خداے حضرت محمد(ص) خداےامیرحسین بود اسلام براے من فقط مساوے با امیرحسین بود داخل حرم، حال و هواے خاصے داشت دیدن آدم هایے ڪه زیارت مے ڪردند و من اصلا هیچ چیز از حرف هاشون نمے فهمیدم ... . بیشتر از همہ، ڪفشدار پزشڪے ڪه اونجا بود توجهم رو جلب ڪرداز اینڪہ مے تونستم با یڪے انگلیسے صحبت ڪنم خیلے ذوق ڪرده بودم اون ڪمے در مورد امام رضا و سرنوشت و شهادت ایشون صحبت ڪرد فوق العاده جالب بود برگشتم و سوار تاڪسے شدم دم در هتل ڪه رسیدیم دست ڪردم توے ڪیفم اما ڪیف مدارڪم نبود پاسپورت و پولم داخل ڪیف مدارڪ بود و حالا همہ با هم گم شده بود ... . بدتر از این نمے شد توے یڪ ڪشور غریب، بدون بلد بودن زبان، بدون پول و جایے براے رفتن پاسپورت هم دیگہ نداشتم هتل پذیرشم نڪردنمے دونم پذیرش هتل با راننده تاڪسے بهم چے گفتن سوار ماشین شدم فڪر مے ڪردم قراره منو اداره پلیس یا سفارت ببره اما بہ اون ڪوچہ ها و خیابان ها اصلا چنین چیزے نمے اومد ... ڪوچہ پس ڪوچہ ها قدیمے بود گریه ام گرفتہ بود خدایا! این چہ غلطے بود ڪہ ڪردم یاد امام رضا و حرف هاے اون پزشڪ ڪفشدار افتادم یا امام رضا، بہ دادم برس ... . * •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ من یکی دارم که هر روز داره بهم ثابت میکنه دنیا بدونِ اون هیچ ارزشی نداره:) تو همون یکی منی جانِ دلم💞🦋💋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 🎼 صدای تو💗 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ تو صدای قدمات صدای قلبمه❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ من و یک حال بد که اونم تو دادیا💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ مرسی که همیشه پیشم بودی بهونه هامُ تحمل کردی من باتو معنی عشقُ فهمیدم، لذتِ دوسداشتن رو اومدی و شدی تیترِافکارِ مـن آغوشِ تـو سرزمینِ کوچیکِ مَنه همه غماتُ میخرم اما خندِهاتُ به کسی نشون نده💜💍 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 با آرامش گفت: --میدونم عشقم. -می دونی؟ من خودم به بردیا گفتم امروز تولدته میدونستم بهت تبریک میگه و میدونستم توام قطعاً باهاش تماس میگیری. نتوانستم مانع شکل گرفتن لبخند پت و پهنم شوم -حدس می زدم -- همین که الان دارم لبخند خوشگلتو میبینم، یعنی کارم درست بوده - واقعاً ممنونم عزیزم. --نظرت چیه از اتریش که برگشت یه روز دعوتش کنیم این جا باهم وقت بگذرونیم؟ ذوق زده خندیدم: -از موافقم موافق ترم --پس حله! -عاليه --بخوابیم عشقم؟ -اوهوم، بخوابیم. ذوق زده بودم شور داشتم شوق داشتم شوق دیدن دوباره ی بردیا را زنگ خانه که به صدا در آمد به سمت آیفون قدم تند کردم. با دیدن چهره ی بردیا توی صفحه ی مانیتور، تعجب کردم ابروانم بالا پریدند چرا این قدر زود آمده بود؟ حقیقتاً توقعش را نداشتم من تازه از بانک برگشته بودم کلید در بازکن را فشردم. در ورودی را برایش باز گذاشتم و بعد تقریباً پله ها را تا رسیدن به طبقه ی بالا دویدم که لباس پوشیده ای بپوشم. ابتدا دندانهایم را مسواک زدم تونیک کلفت و صورتی کثیفم که قواره اش بلند بود را پوشیدم شلوارم را تعویض کردم لبه ی تخت نشستم مشغول بافتن موهای صاف و طويلم بودم که دلنشین و اما بلند صدا زد: ---یا الله! صاب خونه؟ کجایی؟ همان طور که به گیسم کش میبستم متقابلاً با صدای بلندی گفتم: -الان میآم پایین همه ی کارهایم را هول هولکی انجام میدادم طوری که نفهمیدم چگونه شال مشکی را روی موهایم انداختم و بعد به قصد رسیدن به طبقه ی پایین به راه افتادم آن میان همزمان که از پلکان پایین میرفتم فرق کجم را با وسواس مرتب کردم دیدمش روی مبل دونفره ای نشسته بود و دستهایش داشتند روی کیبورد گوشی به حرکت در می آمدند کمی جلوتر رفتم. چقدر مجذوب کننده به نظر می رسید میتابید میدرخشید چقدر این بلوز آستین بلند سبز پررنگی که پوشیده بود، به او می آمد. چقدر برازنده اش بود ریش بلند شده اش چهره اش را مردانه تر نشان میداد چقدر کتانیهای نایکش شیک بودند. صندلهای پاشنه بلندم را روی زمین کوبیدم تا بلکه توجهش را این گونه جلب کنم همان طورنشسته، اندکی به سمتم چرخید. نگذاشتم سلام بدهد. دست به سینه شدم -آخه من صاب خونه م؟ نیستم دیگه درست و حسابی نگاهم نمیکرد ---صاحب خونه نیستی ،خانم خونه که هستی! •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ 𝓨𝓸𝓾'𝓻𝓮 𝓶𝔂 𝓯𝓲𝓻𝓼𝓽 𝓪𝓷𝓭 𝓵𝓪𝓼𝓽 𝓵𝓸𝓿𝓮! تُو اولین و آخرین عشق منی🙊💓 دوستت دارم 😍😘❤️🍃 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 🎼 نفسمی💕 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ دلم تند میزنه وقتی نگاهم میکنی❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ دیدی دلتو بردم💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ تو باعث خوشبختی و اعتماد به نفس منی همونی هستی که دوست دارم وقتی خسته ام سرمو بزارم رو شونه اش وفارغ از تموم دنیای تو دلم تکرار کنم : تو وطن من هستی ... عشق بی پایانِ من خیلی دوستت دارم 😍😘 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 * 💌داستان واقعیِ 💟 ‍ ‍ ⬅️ 💕 دست هاے خـالـے💕 * توے این حال و هوا بودم ڪہ جلوے یہ ساختمان بزرگ، با دیوارهاے بلند نگہ داشت رفت زنگ در رو زد یہ خانم چادرے اومد دم درچند دقیقہ با هم صحبت ڪردند و بعد اون خانم برگشت داخل دل توے دلم نبود داشتم بہ این فڪر مے ڪردم ڪہ چطور و از ڪدوم طرف فرار ڪنم هیچ چیزے بہ نظرم آشنا نبود توے این فڪر بودم کہ یک خانم روگرفتہ با چادر مشکی زد بہ شیشہ ماشین انگلیسے بلد بود خیلے روان و راحت صحبت می ڪرد بهم گفت: این ساختمان، مکتب نرجسہ. محل تحصیل خیلے از طلبه های غیرایرانی راننده هم چون جرات نمی ڪرده من غریب رو بہ جایے و کسی بسپاره آورده بوده اونجا از خوشحالے گریہ ام گرفتہ بود . چمدانم رو از ماشین بیرون گذاشت و بدون گرفتن پولے رفت اونجا همہ خانم بودندهیچ آقایے اجازه ورود نداشت همہ راحت و بے حجاب تردد می ڪردند اکثر اساتید و خیلے از طلبه های هندی و پاکستانے، انگلیسی بلد بودند ... حس فوق العاده ای بودمهمان نواز و خون گرم طوری با من برخورد مے ڪردند کہ انگار سال هاست من رو مے شناسند مسئولین مڪتب هم پیگیر کارهای من شدندچند روزے رو مهمان شون بودم تا بالاخره بہ ڪشورم برگشتم یکے از اساتید تا پاے پرواز هم با من اومد حتے با وجود اینکہ نماینده ڪشورم و چند نفر از امورخارجہ و حراست بودند، اون تنهام نگذاشت . سفر سخت و پر از ترس و اضطراب من با شیرینے بسیارے تموم شد کہ حتے توی پرواز هم با من بودنرفتہ دلم برای همہ شون تنگ شده بود علی الخصوص امیرحسین کہ دست خالے برمے گشتم اما هرگز فڪرش رو هم نمے ڪردم بیشتر از هر چیز، تازه باید نگران برگشتم بہ کانادا باشم ... * •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba