─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
ܦ߳ܝࡅߺ߲ﻭ̇ࡅ ܟ̇ߺܥߊ ࡅߺ߲ܝܩ ܭܣ ߊ̇ࡅܦ߳ܥܝ ࡅߺ߲ߊ ܥܦ߳ࡅߺ߳ ߊﻭ̇ࡅ ܠࡅߺ߲ܟ̇ߺ̇ࡅܥࡅߺ߳ﻭ ࡈࡋܝߊܟߺࡅ࡙ߺ ܭܝܥܣ💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Sirvan Khosravi - Soojehat Tekrarie Live Version (128).mp3
10.05M
🎙#سیروان_خسروی
🎼 سوژت تکراریه💕
●━━━━━━───────⇆
◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ
ㅤ
سوژت تکراریه عالیه خندم میگیره❤️
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
چه خوش مهتاب
شبی بایارباشی
تماشای رخ دلدارباشی
به دورازچشم بدگو وحسودان
شب مهتاب کناریارباشی
❤️ شبت بخیر عزیز♥️
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
یه وقتایی سرتو بلند کن و به آسمون نگاه
کن و بگو خدایا میدونم کارِ خودته ،
هزار بار شکرت✨🌚
شبتون بهشت✨🌚
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
.صبح آمد و من منتظر یارم
از شب بہ سحر یڪسرہ بیدارم
گر بگذرے از ڪوے دلم اے یار
یڪ بار بدہ فرصت دیدارم
#هوشنگ_ابتهاج
سلام صبحت بخیر دلبر جون🙏❤️
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
همیشه که نباید بنشینیم و
بدیهایِ زندگیِمان را مرور کنیم؛
گاهی باید نشست و
پا بر روی پا انداخت و
خوشیها را شمرد،
چای نوشید و پشت کرد به تمامِ نداشتنها و غصههایی که عمری با آنها زندگی کردیم🌱
روز بخیر ❤️
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
تــو همان یڪ دانہ اے منے...
ڪہ تــو را با بے نهـایت هاے ...
جهـان عوض نمیڪنم... 💜💍
👫
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
hamid_askari_ahangi_ke_dost_dashti 128.mp3
4.43M
🎙#حمید_عسگری
🎼 آهنگی که دوست داری💕
●━━━━━━───────⇆
◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ
ㅤ
همین که یک نفر از دور لباسش رنگ تو باشه❤️
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۲۱۹
لباسهایم را یکی یکی از تنم بیرون آوردم. و لحظاتی بعد بدنم را به آب سرد سپردم
ذره ای اهمیت به این که داشتم مثل بید میلرزیدم نمیدادم. دیوانه شده بودم.
من باید یخ میزدم تا به خودم میآمدم تا سربه راه میشدم.
از حمام بیرون آمدم لعنت که لرزم هیچ جوره قطع نمیشد. به حدی میلرزیدم که حتی توان پوشیدن لباسهایم را نداشتم
در حالی که حوله ی صورتی بدنم را تا روی قفسه ی سینه ام بالا کشیده بودم گوشه اتاق ایستاده بودم و بد میلرزیدم.
من کم طاقت بودم. با این که در خانواده ای بزرگ شده بودم که باید پوست کلفت می بودم ولی آخرش این طور نشده بود.
نمیتوانستم چنین وضعیتی را تاب بیاورم در یک آن نفهمیدم چطور نالان و گریه کنان جیغ کشیدم:
-اردشیر!
فقط چند ثانیه طول کشید تا دوان دوان به اتاقمان برسد. صدای قدمهای بردیا از پشت سر میآمد.
اردشیر را که دیدم سخت تر لرزیدم طوری که گره ی حوله باز شد و حوله روی زمین افتاد. اردشیر که مشخصاً مضطرب بود، بلافاصله خطاب به بردیا گفت:
--فعلاً بالا نیا پسر، لباس تنش نیست.
دندانهایم روی هم ساییده میشدند:
-دوش آب سرد گرفتم یخ میزنم دارم یخ میزنم
از شدت ناتوانی گریه میکردم
لب هایم بی وقفه میلرزیدند
اردشیر نزدم رسید
گرم کردنم برایش مهمتر از خشک کردنم بود
پتوی دونفره مان را از روی تخت برداشت و مقابلم ایستاد.
مقابل منی که حال هق هق میکردم
پتو را دور تنم انداخت.
-سردمه اردشیر خیلی سردمه خیلی
من را بلند کرد و وسط تخت خواباند
--گریه نکن فدات شم الان گرم میشی.
گریه ام اوج گرفت ای کاش این قدر با من مهربان نباشد. من بی لیاقت ترینم
شوفاژ را که روشن کرد بلند پرسید:
--بردیا هنوز اون جایی پسر؟
به نظر میرسید همچنان روی پله ها ایستاده باشد
---آره عمو هستم همین جام
چقدر چشم پاک بود که با این که این محوطه دری نداشت باز هم به داخل سرک نمیکشید زن عمویش را دید نمیزد.
-- بی زحمت یه فنجون چایی داغ برا هانا میریزی میآری؟
--- میریزم عمو میآرم بالا بیا بگیرش
--باشه پسر.
رفته رفته حالم یک کمی بهتر شد. لرزم یک کمی کمتر شد.
سعی کردم دیگر گریه نکنم. نمیخواستم به من شک کند.
کمکم کرد بلوز آستین بلند بنفش و شلوار مشکی ام را بپوشم که بردیا سر رسید و از بیرون محوطه ی اتاقمان گفت:
---عمو بیا چایی آوردم براش
حرفی نزدم خودم را روی تخت جمع کردم و پتو را تا روی قفسه ی سینه ام بالا کشیدم.
اردشیر داشت همراه با یک فنجان چای داغ به سمتم می آمد که این بار بردیا گفت:
--- من پایین منتظرتونم
و بعد صدای قدم برداشتنش روی پلکان چوبی را شنوا بودم.
اردشیر فنجان چای را به دستانم که هنوز میلرزیدند، سپرد. جرعه ای نوشیدم تا منقبض شدن چانه ام را از او پنهان کنم
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
من به تو فکر میکنم هر روز هفته رو💞
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
زندگی شیرین میشه
وقتی دلیل نفس کشیدنت
کنارت باشه
وقتی که تو باشی
تا که من باشم
نفس بکشم با تو
زندگی کنم کنار تو
حسـه خیلی خوبیه
صدات همیشه کناره گوشم باشه
بالاترین آرامشه دنیاست
وقتی که تو رو دارم . . 💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba