eitaa logo
پایگاه ثارالله مسجد الزهرا(س) 🇮🇷
177 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
132 فایل
پایگاه ثارالله مسجد الزهرا(س) زرین شهر استان اصفهان ارائه گزارش فعالیت های انجام شده در پایگاه ارائه مطالب روشنگری سیاسی، اجتماعی، عقیدتی و... مطالب مناسبتی و اموزشی برگزاری مسابقات 💐💐💐 🆔 اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج❤🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📿ذکری در زمان مشکلات و سختی‌ها رُوِی عن اباالحسن الرضا(علیه‏السلام) قال: رَأَیْتُ أَبِی(علیه‏السلام) فِی الْمَنَامِ فَقَالَ یَا بُنَیَّ إِذَا کُنْتَ فِی شِدَّةٍ فَأَکْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ یَا رَئُوفُ یَا رَحِیمُ وَ الَّذِی نَرَاهُ فِی النَّوْمِ کَمَا نَرَاهُ فِی الْیَقْظَةِ 🔻در روایتی از امام هشتم(ع) منقول است که حضرت فرمودند: من در خواب پدر بزرگوارم یعنی موسی‏ بن ‏جعفر(ع) را دیدم، پدرم فرمود: ای فرزند من، آنگاه که در شدّت و سختی قرار گرفتی، زیاد این ذکر را بگو : «یَا رَئُوفُ یَا رَحِیمُ». 🔻بعد حضرت می ‏فرماید: آنچه را که ما در خواب می‏بینیم مثل آن چیزی است که در بیداری می‏ بینیم. تعبیر عجیبی است. یعنی شبهه ای در آن نیست. 🔻روایات مختلفی در این باب داریم که وقتی انسان در گرفتاری قرار می ‏گیرد، چه ذکری بگوید. ‌یکی از آن‏ها همین ذکر است. حتّی حضرت برای این ذکر تعدادی هم مشخص نمی‌کنند، بلکه می‏فرماید: خطاب به خداوند زیاد بگو: «یَا رَئُوفُ یَا رَحِیمُ». یعنی اگر خدا را به این نام بخوانی،‌ شدّت و سختی‌‌هایت بر طرف می‌‏شود. 📕بحار الأنوار، ج۹۰، ص۲۷۲ @psarallahh
📚 😰 «عبدالله بزاز نیشابوری» می‌گوید: «حمیدبن قحطبه» را دیدم که در روز ماه رمضان غذا می‌خورد، گفتم: عذری داری یا امیر؟ گریه کرد و گفت: من عذری ندارم. بعد از غذا گفت: 🔸شبی هارون الرّشید مرا احضار کرد، در حالی که نزد او شمعی روشن و شمشیری برهنه جلوی او بود. پرسید: اطاعت تو از امیرالمؤمنین (هارون) در چه حَد است؟ گفتم: با جان و مال. سپس مرا مرخص نمود.‌ طولی نکشید دوباره مرا احضار کرد و همان پرسش را تکرار کرد. گفتم: با جان و مال و اهل و اولاد، سپس مرا مرخص نمود. برای سوّمین بار احضارم کرد و همان سئوال را تکرار کرد. گفتم: با جان و مال و اهل و اولاد و دین!! آنگاه خندید و گفت: این شمشیر را بردار و هر کس را که این خادم به تو نشان داد، باید بکشی. خادم هارون مرا به خانه‌ای برد که وسط آن چاهی بود، و دور آن سه حجرۀ قفل زده. اوّلی را باز کرد، دیدم بیست نفر از سادات علوی به زنجیر کشیده شده‌اند. خادم یکی یکی آنها را کنار چاه می آورد و من گردن می‌زدم. حجرۀ دوّم را باز کرد، به همین صورت و حجرۀ سوّم را. همه را گردن زدم. آخرین نفر پیرمردی بود که به من گفت: فردای قیامت جواب پیامبر صلی الله علیه وآله جدّ ما را چه خواهی داد؟ با اینکه بدنم لرزید؛ ولی او را نیز کشتم. حال با این وضع روزه و نماز چه نفعی به حال من دارد؟ من یقین دارم که مخلّد در آتشم (و خدا مرا نمی بخشد). ‌ 🔺عبدالله گوید: وقتی داستان حمید را به علی بن موسی الرضاعلیه السلام گفتم، حضرت فرمود: "وای بر او، گناه یأس و ناامیدی که حمید از رحمت الهی داشت، از قتل آن شصت نفر علوی بیشتر است. " 📚منبع : گناهان کبیره، شهید دستغیب شیرازی، ج ۱، ص ۸۶ @psarallahh
🥀برگ اول امام حسین(ع)چون مکه را به سمت عراق ترک گفت منزلگاه‌های متعددی طی کرد تا به ذات العرق رسید. آنجا بشربن غالب را دید که از عراق می‌آید. از او درباره وضعیت اهل آن سامان پرسید. عرض کرد: من که آمدم، دل‌هاشان با شما بود؛ ولی شمشیرهایشان با بنی امیه. خبر شهادت مسلم بن عقیل که از سوی امام به کوفه اعزام شده بود، به حضرت رسید. امام به عده‌ای که دنبال او بودند، خبر شهادت مسلم را داد. افرادی که به طمع دنیا بودند، پس از شنیدن خبر شهادت مسلم، از گِرد آن حضرت پراکنده شدند و فقط خانواده او و برگزیدگان از یاران حضرت باقی ماندند. حسین(ع) روانه شد تا به ذوحَسم رسید .حربن‌یزید را با هزار سوار دید. حسین(ع) به حر فرمود: به سود مایی یا به زیان ما؟ عرض کرد: بلکه به زیان شما یا اباعبدالله! امام فرمود: لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم. سپس سخنانی میانشان رد و بدل شد تا آنجا که حسین(ع) فرمود: اگر رأی شما اکنون با مضمون نامه‌هایی که فرستادگان شما به من رسانده‌اند مخالف است، من به همان جایی که از آنجا آمده‌ام باز می‌گردم. حر و سربازانش از بازگشت امام جلوگیری کردند. 📕کتاب: شهید کربلا 🆔 @psarallahh
🥀برگ دوم چون کاروان امام به نزدیکی نینوا رسید، پیکی از کوفه آمد و نامه ابن‌زیاد را به حُر داد؛ نامه‌ای با این مضمون: «بر حسین هنگامی که نامه‌ام به تو می‌رسد، سخت بگیر! او را در بیابانی که نه پناهی داشته باشد و نه آبی فرود آر! فرستاده‌ام ماموریت دارد همراه تو باشد تا ببیند چگونه فرمان من انجام می‌شود.» حُر از امام خواست در این منطقه فرود آید. امام تصمیم داشت همراهان را به سوی دو روستای نزدیک «غاضریه» ببرد که حُر به سختی ممانعت کرد و سرانجام کاروان سالار شهیدان در کربلا فرود آمد. امام حسین علیه السلام روز پنجشنبه دوم محرم سال ۶۱ هجری وارد کربلا شد و به دستور ایشان خیمه‌ها را برپا کردند. برادران و خویشاوندان هر یک خیمه زدند؛ چنانچه خیمه‌های اصحاب اطراف خیمه امام حسین علیه‌السلام بود. 📕کتاب: شهید کربلا @psarallahh
🥀برگ سوم فردای آن روز، ابن‌سعد با چهار هزار نفر به کربلا آمد و حُر با هزار سوار به ابن‌سعد پیوست. چون پیک ابن‌سعد نزد امام علیه‌السلام آمد و از علت آمدن حضرت جویا شد، امام در پاسخ به نامه کوفیان اشاره فرمود. ابن‌سعد ماجرا را برای عبیدالله‌بن‌زیاد مرقوم کرد و ابن‌زیاد از وی خواست از امام برای یزید، بیعت بگیرد. به دنبال آن نخستین دیدار امام حسین علیه‌السلام و ابن‌سعد انجام شد و آن حضرت، نصایحی را به او فرمود که ابن‌سعد نپذیرفت. پس از این دیدار، ابن‌سعد نامه‌ای به عبیدالله ارسال کرد. ابن‌زیاد به توصیه شمر، در پاسخ به ابن‌سعد دستور داد در صورت تسلیم نشدن امام علیه‌السلام، «او را به قتل برسان» و «بر سینه و پشتش اسب بتازان.» 📕کتاب: شهید کربلا @psarallahh
🍃 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج)، قسمت دوم مرد روستایی هراسان و غمگین به حضور شیخ مفید رسید و پرسید: همسرِ باردارم از دنیا رفته است! آیا باید او را با همان کودکی که در شکم دارد، دفن کنیم؟ یا اینکه با جراحی کودک را از شکمش بیرون بیاوریم و سپس او را به خاک بسپاریم؟ شیخ مفید، دانشمند معروف شیعی، پاسخ داد: او را با همان کودکی که در شکم دارد، دفن کنید! مرد روستایی در راه بازگشت بود که یکباره، سواری شتابان از پشت سرش خود را به او رساند و پیام داد که: ای مرد! شیخ گفت: «کودک را از شکم آن زن خارج کنید و سپس وی را به خاک بسپارید.» آن مرد، بر اساس همین فرمان عمل کرد. مدتی بعد هنگامی که این ماجرا به گوش شیخ مفید رسید، آن دانشمند بزرگ، سری تکان داد و گفت: من که کسی را نفرستاده‌ام! حتماً مولایم امام زمان که درود همگان بر آن پیشوای مهربان باد، آن پیام را فرستاده‌اند و خواسته‌اند که اشتباه مرا درست کنند. اکنون که من در بیان احکام دچار خطا می‌شوم، بهتر است که از این پس دیگر فتوا ندهم! به همین سبب، شیخ مفید درِ خانه خویش را بست و تنها نشست. در همین هنگام دست خطی از سوی حضرت صاحب الزمان علیه السلام برای وی نوشته و فرستاده شد. در این توقیع، سخنی بدین مضمون خطاب به شیخ مفید آمده بود: «ای شیخ، تو‌ فتوا بده، ما آن را اصلاح و استوار میکنیم!» با خواندن نامه امام مهدی علیه السلام شیخ مفید بار دیگر بر مسند فتوا نشست و کار خویش را پی گرفت. 🔰جمعه‌ها، منتظر قسمت‌های بعدی باشید... 📕برگی از کتاب امام زمان (عج) صفحه ۴۸ و ۴۹ @psarallahh
🍃 👌قصه‌هایی درباره زندگانی امام زمان(عج) وقتی بیدار شد دید که همسفرانش رفته‌اند و او را جا گذاشته‌اند. صدای درنده‌ها خبر از نزدیک بودنشان می‌داد و بیابان خشک خبر از تشنگی طولانی. در آن حالت اضطراب و استیصال، به رسم مذهب پدری، یک یکِ خلفای مذهبشان را صدا زده بود. کمک خواسته بود و جوابی نشنیده بود. ناامید از همه‌جا و همه‌کس، یاد حرف مادرش افتاد که می‌گفت: ما امامی داریم که فریادرس گمشدگان است. امام زنده‌ی ما، کُنیه‌اش اباصالح است. همان وقت با خودش عهد بست که اگر او به فریادش برسد، به مذهب مادری درآید. با هر قدم که بر می‌داشت، فریادی به نشانه‌ی استغاثه سر می‌داد. یک مرتبه دید سید بزرگواری همراهیش می‌کند. حضرت از او خواست که به مذهب مادری ایمان بیاورد. بعد هم وعده‌اش داد که به زودی، به آبادی شیعه نشینی خواهد رسید. پرسید: شما با من به آنجا تشریف نمی‌آورید؟ فرمود: هزار نفر دیگر در جایجای زمین به من پناهنده شده‌اند؛ می‌خواهم به داد آنها برسم. کمی رفت و به همان آبادی رسید. مسافت عادی آبادی آنقدر زیاد بود که همسفرانش فردای آن روز به آنجا رسیدند. 📘مکیال المکارم، ج ۱، ص ۸۷؛ ذیل بخش چهارم، مورد هفتم @psarallahh
🥀برگ دوم چون کاروان امام به نزدیکی نینوا رسید، پیکی از کوفه آمد و نامه ابن‌زیاد را به حُر داد؛ نامه‌ای با این مضمون: «بر حسین هنگامی که نامه‌ام به تو می‌رسد، سخت بگیر! او را در بیابانی که نه پناهی داشته باشد و نه آبی فرود آر! فرستاده‌ام ماموریت دارد همراه تو باشد تا ببیند چگونه فرمان من انجام می‌شود.» حُر از امام خواست در این منطقه فرود آید. امام تصمیم داشت همراهان را به سوی دو روستای نزدیک «غاضریه» ببرد که حُر به سختی ممانعت کرد و سرانجام کاروان سالار شهیدان در کربلا فرود آمد. امام حسین علیه السلام روز پنجشنبه دوم محرم سال ۶۱ هجری وارد کربلا شد و به دستور ایشان خیمه‌ها را برپا کردند. برادران و خویشاوندان هر یک خیمه زدند؛ چنانچه خیمه‌های اصحاب اطراف خیمه امام حسین علیه‌السلام بود. 📕کتاب: شهید کربلا @psarallahh
🥀برگ سوم فردای آن روز، ابن‌سعد با چهار هزار نفر به کربلا آمد و حُر با هزار سوار به ابن‌سعد پیوست. چون پیک ابن‌سعد نزد امام علیه‌السلام آمد و از علت آمدن حضرت جویا شد، امام در پاسخ به نامه کوفیان اشاره فرمود. ابن‌سعد ماجرا را برای عبیدالله‌بن‌زیاد مرقوم کرد و ابن‌زیاد از وی خواست از امام برای یزید، بیعت بگیرد. به دنبال آن نخستین دیدار امام حسین علیه‌السلام و ابن‌سعد انجام شد و آن حضرت، نصایحی را به او فرمود که ابن‌سعد نپذیرفت. پس از این دیدار، ابن‌سعد نامه‌ای به عبیدالله ارسال کرد. ابن‌زیاد به توصیه شمر، در پاسخ به ابن‌سعد دستور داد در صورت تسلیم نشدن امام علیه‌السلام، «او را به قتل برسان» و «بر سینه و پشتش اسب بتازان.» در این روز امام حسین علیه السلام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع می شد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز میهمان کنند. 📕کتاب: شهید کربلا @psarallahh
🥀برگ هشتم امام(ع) کلنگی برداشت و در پشت خیمه‌ها به فاصله۱۹ گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشک‌ها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیدالله رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که به محض دریافت این نامه، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد. یکی از یاران از امام(ع) اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد، او گفت: چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت:اگر تو خود را مسلمان میپنداری پس چرا تصمیم به کشتن عترت پیامبر(ص) گرفته‌ای؟ ابن سعد گفت: ای همدانی! من در لحظات حساسی قرار گرفته‌ام و نمی‌دانم باید چه کنم، آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می‌سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می‌دانم کیفر این کار، آتش است؟ امام(ع) با ابن سعد ملاقاتی داشتند. در این ملاقات ابن سعد هر بار در برابر سؤال امام(ع) که فرمود: آیا می‌خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. 📕بحارالانوار، ج ۴۴، ص۳۸۸ @psarallahh
🥀برگ نهم شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیدالله بن زیاد امان نامه‌ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس(ع) گرفته بود. شمر نزدیک خیام امام حسین(ع) آمد و عباس، عبدالله، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی(ع) که مادرشان ام البنین(س) بود) را طلبید. آنها بیرون آمدند و همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟! در این روز اعلان جنگ شد. امام حسین(ع)فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟ حضرت عباس(ع) گفتند اینان میگویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید. امام حسین(ع) به عباس فرمودند: اگر می‌توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال می‌داند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم. حضرت عباس(ع) نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. فرستاده عمر بن سعد نزد عباس(ع) آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می‌دهیم. 📕 ارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص ۹۱ @psarallahh
😔بزرگترین جنایت با توجیه صلح در مورد شهادت امام حسین علیه السلام از توجیهات معروف دشمن این بود که: حسین بن علی علیه السلام از دین جدش خارج شده و می‌خواهد شقّ اجتماع مسلمین کند. یعنی اختلاف اندازی کند. عمر سعد با توجیه اینکه برای صلح می‌روم، به بزرگترین جنایت دست زد. یکی از یاران او در کربلا بعد از شهادت امام مشغول غارت اموال اهل بیت علیه السلام بود، ولی گریه می‌کرد! کودکی از فرزندان امام به او فرمود: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: به خاطر جنایت و غارتی که می‌کنم.😭 کودک فرمود: بنابراین از این خلاف دست بردار. او در پاسخ گفت: می‌ترسم این زیور را شخص دیگری برباید. 📕توجیه المسائل کربلا، ص۵۵ @psarallahh