eitaa logo
نبض احساس ؛
183 دنبال‌کننده
362 عکس
142 ویدیو
0 فایل
. اینجا برای خودم مینویسم . در خدمتم : @Romeo_0 ..🌞🖤 برای نظراتتون: https://daigo.ir/secret/5386436200 . کپی رمان ها حتی با ذکر و نام نویسنده حرام و پیگرد قانونی دارد 🚨 .
مشاهده در ایتا
دانلود
بریم برای پارت؟..🍁🌤
به قلم: رومئو؛ ·‌ ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ · یهو برای اینکه جو بینمون و عوض کنه با خنده گفت: +به همه ی حرفامون گوش داد ها! سرمو آوردم بالا و خندیدم که همون موقع صدای گریه اش بلند شد! اومدم آرومش کنم که نیما گفت: +بده ب*غل خودم بلدم چیکار کنم! آروم ب*غلش کرد و با خنده گفت: +همه حرفامونو گوش دادی آره؟؟ همشو؟! آره پسرم؟؟ آره دورت بگردم؟؟ با خنده داشتم نگاهش می کردم که یهو صدای گریه سینا قطع شد +چرا یهو باتریش تموم شد؟؟ با تعجب و خنده به نیما نگاه کردم و گفتم: -مگه اسباب بازیه باتریش تموم بشه؟؟ خب گریه اش بند اومد! گریه بچه دوست داری عشقم؟ +بله خیلی زیاد دوست دارم خانوم مشکات به چشمای شیطونش نگاه کردم و شیطون تر از خودش گفتم: -باشه....پس شب ها اگه گریه کرد و نخوابید تو آرومش کن آقای افشاری! باشه؟؟ آروم خندید و هیچی نگفت ·‌ ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ · کپی کنی ؟ راضی نیستم
خیلی خوشحال بودم گذشت خیلی ناراحت بودم گذشت این نیز بگذرد
this too shall pass
ـ
بریم برای پارت؟..🍁🌤
به قلم: رومئو؛ ·‌ ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ · چند دقیقه به سینا داشتم‌ نگاه می کردم که نیما گفت: +برنامه ات چیه؟؟ -واسه چی؟ نفس عمیقی کشید و با لبخند گفت: +سینا! آروم گفتم: -دلم می خواد حسرت هیچی رو نداشته باشه! می خوام تو آرامش بزرگ بشه! +اخلاقش مهم ترین چیزه برای من ها!! با لبخند نگاهش کردم و گفتم: -وقتی اخلاق تو انقدر خوبه به نظرت اخلاق سینا بد میشه؟؟ پس یعنی میگی روی اخلاقش حساسی؟! از حرفم خندید و بعدش گفت: + آره! اخلاقش مهم ترینه! اگه همه چی داشته باشه ، مستقل باشه، اخلاق نداشته باشه بقیه ویژگی هاش به دردش نمیخوره! نگاهش کردم و سرم رو به معنی مثبت تکون دادم. دیگه چشمام از خواب باز نمی شد جوری که مطمئن بودم چشمم قرمز شده! به خاطر همینم رو به نیما گفتم: -نیما....من یکم بخوابم؟؟ به خدا چشمام باز نمیشه! زد زیر خنده و گفت: +خب چرا قسم میخوری؟! چشمت دوباره قرمز شده! بخواب دورت بگردم من حواسم هست. لبخند کمرنگی زدم و آروم چشمامو بستم که ای کاش نمی خوابیدم! ·‌ ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ · کپی کنی ؟ راضی نیستم
گفتی [ من یمت یرنی ] ، عاشقانت ، جوان جوان مردند مولای من🤍🪴'>> ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مراتاجان‌بودجانان‌توباشی زِجان‌خوشترچه‌باشد؟ آن‌توباشی🤍. بریم برای پارت؟..🍁🌤
به قلم: رومئو؛ ·‌ ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ · بازم میترا! بچمو برد! اومد همه ی عمرمو برد؟! چرا با پوزخند نگاهم می کرد؟! *** " نیما " همون طوری که حواسم به سینا بود داشتم درمورد شرکت با امیر حرف میزدم که یهو صحرا با جیغ نسبتاً بلندی از خواب پرید! با چشمای گرد شده و نگران نگاهش کردم و زود به امیر گفتم: -امیر زنگت میزنم. بدون اینکه اجازه بدم حرف بزنه قطع کردم و دوییدم سمت صحرا دست هاش رو گذاشته بود روی صورتش وبلند بلند داشت گریه می کرد همون لحظه سینا هم از خواب بیدار شد و داشت گریه می کرد! طبیعی بود که نمیدونستم چیکار کنم؟؟ کدومشون رو آروم می کردم؟! اومدم برم سمت سینا که شدت گریه صحرا بیشتر شد! با تعجب نگاهش کردم و تا اومدم حرف بزنم آوا گفت: +یا خدا! چشون شده این دوتا؟؟ سرم رو چرخوندم سمتش و گفتم: -تو کی اومدی؟؟ فرشته نجاتی ها! ب*غلش کن! ·‌ ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ · کپی کنی ؟ راضی نیستم
انسان موجودی است که وقتی آتش اشتیاق در او شعله‌ور می‌شود، غیرممکنی باقی نمی‌ماند. اشتیاق همه‌چیز زندگی را دگرگون می‌کند. انسانی که از شور و اشتیاق بهره دارد، همیشه از انسان دارای مهارت اما بدون اشتیاق، موفق‌تر خواهد شد. جان مکسول
در خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی ...