#اشتباه_عشق
#part_270
به قلم: رومئو؛
· ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ ·
لبخند پررنگی زدم و با پیروزی به امیر نگاه کردم
چند ثانیه همینطور خیره شده بود بهم و حرف نمیزد
نه لبخند زده بود نه عصبی بود.
چشمهاش!
آخ نگم از چشمهاش!
چرا چشمهاش انقدر مظلوم شده بود؟!
چرا یه غمی تو چشمهاش بود؟!
دورش بگردم....بغض کرده بود؟!
بلاخره دست از خیره شدن بهم برداشت و آب دهنشرو به زور قورت داد
ولی بغضشرو قورت داد!!
میشناختماش،بهتر از هر کسی!
لبخند مصنوعی زد و رو به کیسان گفت:
+بریم؟
کیسان سرشرو با ذوق تکون داد که امیر ب*غلش کرد و دوتایی رفتن.
فکر و خیال اومده بود سراغم
نمیدونم چقدر داشتم فکر می کردم که دیدم یه دست جلوی صورتم داره تکون میخوره
امیر نشسته بود پیشم و داشت دستشو جلوی صورتم تکون می داد
نگاهش کردم و گفتم:
-کِی اومدی؟!
+همین الان! کجایی تو؟ هرچی صدات میزنم دستمو تکون میدم جواب نمیدی!
از جام بلند شدم و گفتم:
-بعداً میگم برات
· ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ ·
کپی کنی ؟ راضی نیستم
گفتم : غم تودارم
چیزی نگفت وبگذشت
حافظ خوشابه حالت
یارم گذشت و یارت
گفتا غمت سرآید
_حافظ
فرهاد شدم نبود شیرین
مجنون شدم و نبود لیلا
عالم همه بر خلاف من بود
شوریده دلم ببین خدایا !:)
قلب من همچون دل مجنون بود
در پی لیلی شب و روز خون بود
صبر ایوبم دوای من نبود
آسمان هم در غم و محزون بود؛
حالتی دارم کہ دلتنگی برای آن کم است
دردهایی که فدایت باد ای دُردانهام ..!
_هوشنگابتهاج