eitaa logo
کانال پوریا رئیسی
443 دنبال‌کننده
140 عکس
60 ویدیو
2 فایل
عضو کوچکی از خانواده جبهه فرهنگی «ألا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» 📞ارتباط با دوستان 👇👇👇👇👇 @puriaa ✅لینک دعوت به کانال https://eitaa.com/joinchat/1730216145C7abbd93bee
مشاهده در ایتا
دانلود
خرده_روایت شماره اول پیامبر مهربانی ها: ((اگر همه مردم بر (گِرد) محبت علي عليه السّلام جمع مي‌شدند، خداوند آتش (جهنم) را نمي‌آفريد.)) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ...سابقه نداشت از جلوی مغازه اش در کاشانی رد بشم و وارد مغازه نشم. البته هر بار ورود ما به مغازه همراه می شد با یک ساعت بحث از مسائل سیاسی گرفته تا فرهنگی و اجتماعی و... روزی که داربست ها را می‌زدند، با دیدن شماره تلفنش روی گوشیم فهمیدم باید خودم را آماده نیم ساعت بحث دیگه کنم. جواب دادم سلام کرد و گفت. من میخواهم یک موکب بزنم و از مردم پذیرایی کنم. فکر کردم میخواد دستم بندازه. گفتم نمیشه. موکب را به کسی میدن که بتونه پنج ساعت خدمت رسانی کنه. گفت هیچ مشکلی نداره. موکب را بدن پذیرایی با خودم. https://eitaa.com/puriaraisi
خرده_روایت شماره دوم پیامبر مهربانی ها: ((اگر همه مردم بر (گِرد) محبت علي عليه السّلام جمع مي‌شدند، خداوند آتش (جهنم) را نمي‌آفريد.)) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 حدوداً از دو هفته قبل چند گروه مردمی در خیابان کاشانی برای تشریح جشن با پرچم امیرالمومنین وارد مغازه ها می شدند و با مغازه دارها در خصوص جشن گفتگو می‌کردند. یکی از مغازه دارها خانمی بود که از لحاظ ظاهر دوستان را کمی دچار تردید کرده بود. بالاخره در دوراهی اینکه وارد مغازه بشوند یا نه تصمیم گرفتند وارد مغازه بشن و خودشون را آماده هر برخوردی کنند. بسم الله گفتند و وارد مغازه شدند. ...جشن قراره از فلکه آیت الله دهکردی شروع بشه و تا چهارراه فارابی ادامه داره. حدود دویست تا موکب مردمی هم از مردم پذیرایی می کنند. خانم فروشنده لبخندی از سر رضایت زد و گفت: خدا را شکر. من خودم برای غدیر نذری داشتم امسال نذریم را توی همین جشن پخش میکنم. https://eitaa.com/puriaraisi
خرده_روایت شماره سوم پیامبر مهربانی ها: ((اگر همه مردم بر (گِرد) محبت علي عليه السّلام جمع مي‌شدند، خداوند آتش (جهنم) را نمي‌آفريد.)) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ...برای پذیرایی ها احتیاج به مبلغی پول داشتیم. رفتیم سراغ یه بنده خدایی که ببینیم میشه کاری کرد یا نه. توی دفترش با مهمونش مشغول گفتگو بود. تعارف کرد رفتیم داخل بعد از سلام و علیک بدون بیان مقدمات کلیات جشن را توضیح دادیم و مشکلی که در مسئله مالی برامون پیش اومد را توضیح دادیم. مهمونش گفت میشه فردا صبح بیایید دفتر من، ببینم من هم میتونم قدمی بردارم، یا نه. فردا صبح ساعت یازده رفتیم دفترش. خواستیم با یه مقدمه ای شروع کنیم. عذرخواهی کرد گفت من زیاد تئوری بلد نیستم،بزارید شروع کنیم ببینیم چقدر میشه دست زد. گفت میشه چند دقیقه بهم وقت بدید. بلند شد یه خودکار و یه کاغذ آورد با گوشیش شروع کرد تماس گرفتن ...الو... سلام خوبی...قراره جشن غدیر در کل خیابان کاشانی به صورت مردمی برگزار بشه... احتیاج به مقداری پول دارن.چقدر میتونی کمک کنی؟ خداحافظی کرد، روی کاغذ یه رقمی نوشت. و تلفن را قطع کرد. نفر دوم نفر سوم نفر چهارم و... نزدیک بیست نفر را تماس گرفت. اذان شد با ماشین حساب شروع کرد جمع کردن، شد هشتاد میلیون تومن. تشکر و خداحافظی کردیم. موقع رفتن یکی دو بار دیگه مبلغ تغییر کرد تا رسید به صد میلیون تومان. حدود یک ساعت بعد زنگ زد یک نفر دیگه ده تومن دیگه کمک کرده بود جمع مبالغ شد ۱۱۰میلیون تومان همان نام امیرالمومنین به ابجد. https://eitaa.com/puriaraisi
خرده_روایت شماره چهارم پیامبر مهربانی ها: ((اگر همه مردم بر (گِرد) محبت علي عليه السّلام جمع مي‌شدند، خداوند آتش (جهنم) را نمي‌آفريد.)) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ...یک هفته قبل از شروع برنامه اومده بود پای کار. تیمش را هم همراه کرده بود که بتونه توی قسمتی که می‌تونه کمک کنه کم نزاره. در طول جشن بابت زحمتی که به عهده اش بود چندین بار کل خیابان کاشانی را پیاده رفت و برگشت. هر چند خستگی داشت ولی زحمتی که می کشید به نحوی بود که تا آخر شب هم باید در خیابان می موند. آخر شب گفتم دیگه رفت که بره استراحت کنه. بعداً فهمیدم قبل از رفتن خونه با ماشینش بالای ده بار مردم را تا منزلشون برد و رسوند و برگشت. https://eitaa.com/puriaraisi
خرده_روایت شماره پنجم پیامبر مهربانی ها: ((اگر همه مردم بر (گِرد) محبت علي عليه السّلام جمع مي‌شدند، خداوند آتش (جهنم) را نمي‌آفريد.)) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ...بچه اش هنوز یک سالش نشده. شیرینی بازی با بچه کوچک و لذتی که نگاه به چشماش داره شاید زیاد در قالب متن خودنمایی نکنه. چاره ای نبود کاری که قرار بود زحمتش را بکشه. احتیاج به چند روز تلاش شبانه روزی داشت و الا در حین جشن با پدیده ای مواجه می شدیم که هیچ جوره قابل کنترل نبود. تقریبا از یک هفته قبل از جشن از اول صبح مشغول می شد تا آخر شب حدود ساعت یک و دو شب. از تماس های مختلف و صحبت با تعداد زیادی از آدمها گرفته تا گود میدان و ترسیم یک سیر منطقی برای کاری که به عهده اش بود، تا جمعی که آورده بود پای کار برای زدن یه موکب برنامه این هفته اش طوری شده بود که می گفت: صبح که میام بچه ام خوابه شب هم که میرم بچه ام خوابه. https://eitaa.com/puriaraisi