eitaa logo
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
1.7هزار دنبال‌کننده
31.3هزار عکس
11.8هزار ویدیو
545 فایل
به‌نامِ‌خُدا به‌یادِ‌خُدا برایِ‌خُدا 🌟ایتا : @q_sr_nahavand ارتباط با ادمین: @sejjil2023 ارسال نظرات و پیشنهاداتتون https://harfeto.timefriend.net/16940356452107
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️مگر می‎شود امام زمان ارواحنا فداه هدیه ما را ندیده بگیرد؟! 💠آیت‌الله مصباح یزدی رحمه‌الله علیه: ‌واقعا ما چه داریم به عنوان هدیه به امام زمان عجل‎الله‎تعالی‎فرجه تقدیم کنیم؟ یکی از بهترین کارهایمان این است که قرآنی، دعایی بخوانیم، ثوابش را بفرستیم. ما اگر صلواتی [هدیه به حضرت] بفرستیم و عجل‎الله‎تعالی‎فرجه دعایی برایمان بکند، [این دعا] خیلی با های ما فرق دارد. [اگر] او دعا کند که رد نمی‌شود. می‌شود ما برای او دعا کنیم و او ما را ندید بگیرد؟ می‌شود چنین چیزی؟! شما هدیه کوچکی برای آدم‌های عادی بفرستید، بالاخره چیزی در مقابلش به شما می‌دهند... ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
8.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ملاقات با عزرائیل . حجت الاسلام عالی مدت ،:. سه دقیقه ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب دسته یک نویسنده: اصغر کاظمی سوره مهر متن تقریظ مقام معظم رهبری: «من یک کتابی را اخیرا خواندم که شرح چند روز در حول و حوش یکی از حملات ماست؛ از زبان افراد باقی مانده از یک دسته، نه از یک لشکر یا یک تیپ یا از گردان یا از یک گروهان حتی. تعدادی از این دسته باقی ماندند و گزارش کردند. این نویسنده و محقق بسیار با ذوق، که حقا و انصافا این جور کارها بسیار با ارزش است، رفته جزء جزء مطالب را از زبان آن افراد گرفته که یک کتاب ششصد هفتصد صفحه‌ای شده. ما فقط می‌شنویم عملیات فاو. خیلی از کارهای مهمی هم که در این عملیات انجام گرفته، این‌ها را همین طور از رو می‌دانیم: از اروند عبور کردند، فاو را گرفتند، کارخانه نمک را فتح کردند، فلان کار را کردند. ما کلیات را می‌دانیم؛ اما اینکه در این قدم به قدم چه گذشته، دیگر اینها را نمی‌دانیم. یک صفحه‌ی عظیم مینیاتور با نهایت استادی و زیبایی جلوی ما گذاشته‌اند، ما هم از دور ایستاده‌ایم نگاه می‌کنیم و می‌گوییم: به به. نمی‌رویم نزدیک تا ببینیم در هر گوشه‌ای از مینیاتور، چقدر هنر به کار رفته تا ساخته شده. این کارها را بعضی‌ها می‌کنند. کرده‌اند. حالا این نمونه‌ای که بنده دیده‌ام، یکی از کارهاست. امیدوارم این کارها ادامه پیدا کند. کتاب دسته یک بسیار کتاب خوبی است.» ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 رمان شب #بدون_تو_هرگز 57 "تقصیرِ پدرم بود..." 🔹این رو گفتم و از جا بلند شدم ... ⭕
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 رمان شب 58 "حس دوم" 📑 درخواستِ تحویلِ مدارکم رو به دانشگاه دادم ... باورشون نمی شد میخوام برگردم ایران... هر چند، حق داشتن ... 🔹 نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن ...گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد ... 👿 اونقدر قوی که تهِ دلم می لرزید...⚡️ 🇮🇷 زنگ زدم ایران و به زبانِ بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم ...📞 اوّل که فکر کرد برای دیدار میام ... خیلی خوشحال شد ...😍 امّا وقتی فهمید برای همیشه است ... حالتِ صداش تغییر کرد ... توضیح برام سخت بود... –چرا مادر؟ ... اتفاقی افتاده؟... 🔷–اتفاق که نمیشه گفت ... امّا شرایط برای من مناسب نیست ... منم تصمیم گرفتم برگردم ... "خدا برای من، شیرین تر از خرماست..." –امّا علی که گفت.... 🔸پریدم وسطِ حرفش ... بغض گلوم رو گرفت... –من نمی دونم چرا بابا گفت بیام ... فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم ... بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم ...😔 گریه ام گرفت ... - مامان نمی دونی چی کشیدم ... من، تک و تنها ... لِه شدم... 😭 ⭕️ توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم ... دارم با دلِ یه مادر که دور از بچه اش، اون سرِ دنیاست ... چه می کنم ... و چه افکارِ دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم... 😓 چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم... –چطور تونستی بگی تک و تنها ... اگر کمکِ خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ ... فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟...‼️ 💭 غرق در افکارِ مختلف ... داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد ☎️ 👨‍⚕دکتر دایسون ... رئیسِ تیمِ جراحی عمومی بود ... خودش شخصاً تماس گرفته بود تا بگه ... دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده... ✌️🏼برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد ... 😌 🔹امّا یه چیزی تهِ دلم می گفت ... اینقدر خوشحال نباش ... همه چیز به این راحتی تموم نمیشه.... و حق، با حس دوم بود....... 📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 رمان شب #بدون_تو_هرگز 58 "حس دوم" 📑 درخواستِ تحویلِ مدارکم رو به دانشگاه دادم ... ب
🦋💐💚💐💐💚💐🦋 59 "هوای دلپذیر" ⭕️ برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از همه طولانی تر شد ... نه تنها طولانی ... پشت سر هم و فشرده ... 🚷 فشار درس و کار به شدت شدید شده بود ... گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم ... از ترسِ واریس، اونها رو محکم می بستم ... به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد...😴 🌙سخت تر از همه، رمضان از راه رسید ... حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل... 🌡💉 🔹انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره ... امّا مبارزه و سرسختی توی ژن و خونِ من بود...😌 💪🏼✌️🏼 🔸از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار ... از شدتِ خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک ... ⛲️ رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ... 🙂 ❇️ توی حالِ خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد... –امشب هم شیفت هستید؟ –بله... –واقعاً هوای دلپذیری شده... 🔷 با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و تهِ دلم التماس می کردم به جای گفتنِ این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم و اصلاً حس صحبت کردن نداشتم ... اون هم سرِ چنین موضوعاتی... به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ... 🔸 اومدم برم که دوباره صدام کرد...❗️ –خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم❤️ و اگر از نظرِ شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم....... 📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
🦋💐💚💐💐💚💐🦋 #بدون_تو_هرگز 59 "هوای دلپذیر" ⭕️ برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 60 "خانواده" ❇️ برای چند لحظه واقعاً بریدم... –خدایا، بهم رحم کن ... حالا جوابش رو چی بدم؟... 🔸 توی این دو سال، دکتر دایسون ... جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد ... 🔹 از طرفی هم، ارشدِ من ... و رئیسِ تیمِ جراحی عمومی بیمارستان بود ... و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابلِ تصور قرار بده... 👨‍⚕–دکتر حسینی ... مطمئن باشید پیشنهادِ من و پاسخِ شما... کوچک ترین ارتباطی به مسائلِ کاری نخواهد داشت ... پیشنهادم صرفاً به عنوان یک مَرده ... نه رئیسِ تیمِ جراحی... 🔵 چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه... –دکتر دایسون ... من برای شما به عنوان یه جراحِ حاذق و رئیس تیم جراحی ... احترام زیادی قائلم ... علی الخصوص که بیان کردید ... این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابطِ کاریه... ✔️ _ امّا این رو در نظر داشته باشید که من یه "مسلمانم" ... و روابطی که اینجا وجود داره ... بین ما تعریفی نداره ... 🔞 _ اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیرِ یه سقف زندگی کنن ... حتی بچه دار بشن ... و این رفتارها هم طبیعی باشه ... ❌ ✅🌺 _ ولی بین مردمِ من، نه ... ما برای خانواده "حرمت" قائلیم ... و نسبت بهم احساسِ مسئولیت می کنیم... _ با کمالِ احترامی که برای شما قائلم ... پاسخِ من منفیه...... 📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا