eitaa logo
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
1.7هزار دنبال‌کننده
30.2هزار عکس
11.2هزار ویدیو
540 فایل
به‌نامِ‌خُدا به‌یادِ‌خُدا برایِ‌خُدا 🌟ایتا : @q_sr_nahavand ارتباط با ادمین: @sejjil2023 ارسال نظرات و پیشنهاداتتون https://harfeto.timefriend.net/16940356452107
مشاهده در ایتا
دانلود
چه آرزوهای قشنگی می کردند و چقدر زیبا اجابت می شد...💌 🍃💙 آرزو کرده بود: "بدست شقی ترین انسانهای روی زمین یعنی کشته بشم" و حالا دست اونهاست... 🍃💙 . از خدا خواسته بود: "مثل مولایم بدون سر وارد بشم" ترکش خمپاره سرش رو برد... 🍃💙 . همیشه می گفت: "دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم" سالها پیکرش بود... 🍃💙 می گفت از خدا خواستم: "بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه" آب دجله او رو برای همیشه با خودش برد... 🍃💙 .حاج_آقا_ابوترابی در مسیر پیاده روی مشهد می گفت آرزو دارم: "در جاده (مشهد) از دنیا برم" تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت امام رضا در جوار امام رضا دفن شد... 🍃💙 حاج حسین یکتا: میخواستن؛ میشد... میخوایم! نمیشه.. چه کار کردیم با این دل ها.. 🌸 🌼🌟
سلام_امام_زمانم مهدےجان❤️ مردی شبیه آسمان از ایل با کوله بار نور و عرفان خواهد آمد پای تمام چشمه ها بکارید نور دل چشم انتظاران خواهد آمد تابنده ترین ،به صبح سوگند روزی شب ما هم به پایان خواهد آمد 🌹 🌹 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ... ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
✳ خدایا دیر آمدم اما... 🔻 دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر می‌کردم چرا این سؤال را می‌پرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول می‌دهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما می‌دانید که من اصلا نماز نمی‌خوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوه‌خانه هستم و صبح اصلا بیدار نمی‌شوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت می‌کنم.» 🔸... برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب می‌خوابیدم، در نیمه‌ی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و به‌سوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من به‌پا شده بود؟ من که بودم؟ که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمه‌ای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ تکلم می‌کرد و می‌گفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.» 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 صص ۳۸۳ تا ۳۸۵ 👤 نوشته: ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
گله ها و ناراحتيهاي خود را با متانت و نرمي با شوهر در ميان بگذاريد: در موقع ناراحتي گله خود را اظهار نكنيد.تحمل كنيد تا وقتي شما و شوهرتان در آرامش روحي وخيال هستيد آن وقت شكايت خودتونو بگوييد و اينكه تنها باشيد فقط شما و شوهرتان اينكه لحن حرف زدن شما تند نباشد و بوي تحكم وبرتري جويي ندهد اينكه طريقه گفتن شما طوري باشد كه واقعايكراست برويد سر اصل مطلب و ساعتها مقدمه چيني نكنيد و رنجش خود را به شوهرتان بفهمانيد.مثلا بگوييد:"من از اين كه تو فلان حرف رو پيش خانوادت به من زدي رنجيده خاطر شدم." و در ادامه بگوييد" چه خوب بود كه اگر هم حرفی داري وقتی تنها هستيم به خودم بگويي" وامثال اينها . اينكه عاقل و متين و منطقی باشيد... ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
💠زندگی نامه شهید ایوب بلندی💠 #قسمت۲۶ به تلفن های وقت و بی وقتش از سر کار عادت کرده بودم. حال تک تک
💠زندگی نامه شهید ایوب بلندی💠 دلم پر بود. چند روز پیش هم سر دستکاری کردن دوز قرص هایش بحثمان شده بود. سرخود دردش که زیاد می شد، تعداد قرص هارا کم و زیاد می کرد. بعد از چند وقت هم درد نسبت به مسکن ها مقاومت می کرد و بدنش به ها جواب نمی داد. از خانه رفتم بیرون. دوست نداشتم به قهر بروم خانه آقاجون. می دانستم یکی دو ساعت بیرون از خانه باشم، آرام می شوم. رفتم خانه عمه، در را که باز کرد، اخم هایش را فوری توی هم کرد. “شماها چرا مثل لشکر شکست خورده، جدا جدا می آیید؟ منظورش را نفهمیدم. پشت سرش رفتم تو صدای عمه با سر و صدای محمد حسین و هدی و محمد حسن یکی شد. “ایوب و بچه ها آژانس گرفتند، آمدند اینجا بالای پله را نگاه کردم ایوب ایستاده بود. + توی خانه عمه من چه کار می کنی؟ با قیافه حق به جانب گفت: _ “اولا عمه ی تو نیست و …ثانیا تو اینجا چه کار می کنی؟ تو که رفته بودی قهر؟ نمی گذاشت دعوایمان به چند ساعت برسد. یا کاری می کرد که یادم برود یا اینکه با ای پیش قدم آشتی می شد. به هر مناسبتی برایم هدیه می خرید. حتی از یک ماه جلوتر آن را جایی پنهان می کرد. گاهی هم طاقت نمی آورد و زودتر از موعد هدیه م را می داد. اگر از هم دور بودیم، می دانستم باید منتظر بسته ی پستی از طرف ایوب باشم. ولی من از بین تمام هدیه هایش، نامه ها را بیشتر دوست داشتم. با نوشتن راحت تر ابراز علاقه می کرد. قند توی دلم آب، می شد وقتی می خواندم: “بعد از خدا، تو منی و این عشق، آسمانی و پاک است. من فکر می کنم ما یک وجودیم در دو قالب، ان شاالله خداوند ما را برای هم به سلامت نگاه دارد و از بنده های شایسته اش باشیم” ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
🔴 💠 یک راه حل برای بی‌مورد همسر این است که از او بخواهید تمام انتقادات خود را نسبت به شما روی بنویسد و به شما بدهد. 💠 بعد از خواندن به هیچ وجه در صدد دفاع از انتقاداتش برنیایید چون نتیجه‌ی عکس می‌گیرید حتی اگر حق با شماست صبوری کنید و گارد نگیرید. فقط به او با خوشرویی بگویید می‌کنم عیبهایم را برطرف کنم. 💠 انتقادات او را چندین دفعه با دقّت بخوانید و خود را جای او بگذارید تا بتوانید او را درک کنید. 💠 این‌کار او را از لحاظ روحی تخلیه کرده و به او نسبی می‌دهد. 💠 مهم‌تر اینکه این‌کار برای رشد و بالا رفتن شما تمرین بسیار مفیدی است و یقیناً با استقبالِ شما از انتقاداتش، خاص و ویژه‌ای پیدا خواهید کرد. ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
📚نام کتاب: کریستوفر 🖋نویسنده: آمنه پازکی 📑انتشارات: شهر کتابخون 📓تعداد صفحات: ۳۸۲ 📖توضیحات: یکی بود یکی نبود، در روزگاری نه چندان دور و در جایی نه چندان نزدیک، یک مرد جوان سرسخت بود که یاد گرفته بود قلبش را دور بیاندازد اما از خوب روزگار ناگهان عاشق شد؛ به محض اینکه چشمش به آن دختر افتاد چیزی در دلش فرو ریخت... اول فکر می کرد همه دنیا در همین احساس دلچسب شیرین خلاصه شده اما شروع ماجرا از آنجایی بود که «کریستوفر نگاهش به عکس روی پرونده خیره ماند.» و برای این نگاه بی موقع بارها و بارها جانش به لب آمد. کریستوفر همیلتون مامور ارشد ام آی ۵ بود که به راهپیمایی اربعین رفت و... ناگهان عاشق شد، درد و رنج های زیادی کشید شد و تا ابد با این عشق حقیقی ماند. ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯تفاوت‌های قابل توجه عشق و هوس و وابستگی... 💕در عشق شرط وجود ندارد. ☝️ ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
🌸حرف بزن... اما طورے حرف بزن ڪه بدانی خدایت راضی است و به تو لبخند می‌زند. 🌸گوش ڪن... اما طورے گوش ڪن ڪه مطمئن باشی، اگر خدایت از تو پرسید: گوشت چه چیزهایی شنیده، شرمسار نباشی. 🌸نگاه ڪن... اما طورے نگاه ڪن، ڪه چشمهایت آیینه‌اے از وجود خدا باشد، پر باشد از خدا و هر چه می‌بینی خدا را یادت بیاورد. 🌸فڪر ڪن ... اما به ڪسی و به چیزے فڪر ڪن ڪه خدا را از یادت نبرد، طورے فڪر ڪن ڪه آخرش یڪ سر نخی از خدا پیدا ڪنی. 🌸عاشق باش... اما طورے عاشق باش ڪه هم به دست آورے و هم بتوانی از دست بدهی. طورے ڪه معنای عشق واقعی را گم نڪنی. 🌸عاشق زمینی‌ها باش... اما نه طورے ڪه زمین گیرت ڪند و از رسیدن به آسمان و آن عشق ابدے باز مانی. عاشق خدا باش...❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🕌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
📌 عباس دلاور در این هنگام عرضه داشت: یا ابا عبدالله علیک منی‌السلام، ای ابا عبدالله بر تو سلام، مرا دریاب... 💢 یگانه دلاور عرب، چونان باز شکاری، گله‌ی کفتارهای خونخوار را متفرق کرده، خود را به نعش پاره‌پاره‌ی برادر رشید خود رسانید‌. این شیرمرد و و ایستادگی، وقتی به رسید، از یکسو نگران خیام و تنهایی زنان و کودکان بود و از سویی، نگران برادر. نمیشود ماند و نمیشود رفت. یا حسین، چه بد حالی‌ست این حال... 💥 برخی در تاریخ نگاشته‌اند، عباس در بالین امام حسین جان سپرد، حضرت در آن هنگام فرمودند: الان انْکَسَر ظَهری، عباسم، الآن کمرم شکست و چاره‌ام از هم گسست... ▪️ جز تو به فکر خیمه‌گاهم هیچکس نیست ▪️ بعد از تو آب آور بخواهم هیچکس نیست ▫️ پای شریعه، لشکرم را دادم از دست ▫️ جز یک حرم زن، در سپاهم هیچکس نیست ▪️ غربت سراغم آمد عباسم که می‌رفت ▪️ غیر از علی اصغر، گواهم هیچکس نیست ▫️ زیر بغل پ‌های مرا باید بگیری ▫️ من داغ دیدم، عذرخواهم هیچکس نیست ▪️ تنها شدم اطرافم اما ازدحام است ▪️ هم هست یعنی آشنا هم هیچکس نیست ▫️ بی‌دست میشد کاش دستم را بگیری ▫️ حالا که بی‌تو تکیه‌گاهم هیچکس نیست ▪️ فرقت شکسته، با علی فرقی نداری ▪️ پاشیده‌تر از جسم ماهم هیچکس نیست ✍ ، ای پرچمدار عشق و دلدادگی، فرزند عزیز غیرت‌الله، صاحب جود و سخا، اقامه‌گر عزا، انتقام گیرنده‌ی خون خدا، به خوبی شنیده میشود. یا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْیكَ الْحُسَیْنِ، قسم می‌خوریم که ما نیز همچون شما، با بصیرت و هشیاری در دفاع از ، تا پای جان پای کار می مانیم و فرزند زهرای مرضیه را تنها نخواهیم گذاشت... 💔 اَيْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلآءَ 🏴 🖤 السلام علیک یا ابا عبدالله 🇮🇷🇵🇸 🕌 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
یعنی درد... دردے ... یعنے با یڪے شدن... یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے گذشتے... یعنی فقط را دیدی و او را خواستی نه تعریف و را گمنامی یعنی ....... اے کاش همه ے ما گمنام باشیم شهید گمنام 🕌 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛