eitaa logo
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
984 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
83 فایل
❏بِسـم‌ِرَب‌ِّنآمَــت‌ْڪِھ‌اِعجٰآزمیڪُنَد•• ❍چِہ‌میشَۅدبـٰاآمَدَنت‌این‌ پـٰآییزرابَھـٰارکُنۍآقـٰاۍقَلبَم +شرط؟! _اگربرای‌خداست‌چراشرط...؟:)🔗🌿 @alaahasan_na !.....آیدی‌جهت‌تبادلات
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
صدا ۰۰۲--۱.m4a
6.95M
🛑 #انتقام چیہ؟ ••• همش میگیم انتقام سخت؟ ✊ اصلا آمریکا چےمیشہ؟ مصلحت زمان چیہ؟ . . تومیدونے چرا حضرت علے (ع)۲۵ سال سکوت کرد؟ منتقم خون حضرت فاطمه (س) نبود؟ #انتقام معنے داره #تفسیر داره حتما حقمونو میگیریما✌️👊••• ویسوگوش‌ڪن ↑ قسمت سوم 🎧| #حاج_قاسم_سلیمانی |👤| #استاد_عزیزی http://eitaa.com/joinchat/3723296797C035496b51c کلاسهاےرایگاݧ استاد🔺
خادم الشهدا: یا قائِم آلِ محمَّد صلوات علیکم: 🇮🇷بسم الله قاصم الجبارین🇮🇷 باسلام و خداقوت خدمت مهدی یاوران گرامی 😊🌹 خیلی تشکر میکنم بابت همراهی شما بزرگواران درطرح های قبلی و خصوصا دوطرح قبل که الحمدلله در اکثر موارد نتیجه مستقیم و در برخی بااثر گذاری به شیوه جرقه زنی😉 روبرو شدیم🤲 خداروشکر🙂 شروع دهه فجر و هم قرین شدنش رو با بزرگداشت چهلم سردار گرانقدرمون خدمت شما بزرگواران تبریک و تسلیت میگیم و ان شاءالله این هفته با انرژی چند برابر بابت همین جریانات به پیش خواهیم رفت😊🤝✊ و حالا بی معطلی میریم سراغ طرح مهدی یاور این هفته(هجدهم): 1⃣اول از همه برای مراسم روز 22بهمن امسال میخوایم یه کار قشنگ انجام بشه هرسال سخنرانی مخصوص چنین روزی رو رییس جمهور انجام میده ولی همونطور که گفتیم امسال قراره همه چیز متفاوت باشه😉 ◀️پس تماس میگیریم با سازمان تبلیغات قسمت هماهنگی 021 66403343 و میگیم که امسال سخنرانی این یوم الله رو🌹 سردار قاآنی🌹 فرمانده جدید سپاه قدس (جانشین سردار سلیمانی )انجام بدن که حتما حرفهای جذابی برای گفتن خواهند داشت😊😅 2⃣توی چند وقت اخیر شورای نگهبان عزیزمون از طرف افراد مغرض دولت مورد هجمه قرار گرفتند و تهمتها و سرزنش هایی رو تحمل کردند😓 بابت رد🚫 صلاحیت عده ای معلوم الحال و تایید ✅صلاحیت افراد مشخصی از کاندیدهای مجلس دوره یازدهم لازم دونستیم به عنوان هموطنانی که کاملا به شورای نگهبان اعتماد دارند باهاشون تماس بگیریم و حمایت خودمونو اعلام کنیم و بگیم بهشون کاملا اعتمادداریم 😍😉 ◀️تماس با روابط عمومی شورای نگهبان: 021 66401012 3⃣همونطور که میدونیم دهه ی فجر و روز راهپیمایی 22بهمن ماه امسال با سال های دیگه متفاوته و حتما قراره پرشور تر برگزار بشه تا بتونیم به دنیا نشون بدیم هنوز پروژه ی تموم نشده و با کارهایی که عده ای در خارج و داخل انجام دادند این مورد رو تا عملی شدنش فراموش نخواهیم کرد✊👊 پس لازمه : ◀️هشتک های و و و سخت رو در فضای مجازی شبکه های داخلی و خارجی ایجاد کنیم تا ترند بشه و عکس های پروفایل در فضای مجازی و در پیج های صفحه ها از تصاویر مخصوص دهه ی فجر و همزمانیش با بزرگداشت چهلم سردار قرار داده بشه 🤝🤝🤝 4⃣چندروز پیش شنیده شد جناب محمود صادقی عضو فراکسیون شفافیت که خودشون مخالف طرح شفافیت آراء مجلس بودند😏 اتهامی رو به شورای نگهبان وارد کردند مبنی براینکه برای تایید صلاحیت عده ای 4میلیارد تومان رشوه دریافت کرده 😳 ما از قوه قضائیه میخوایم به این ماجرا ورود کنه و تکلیف ایشونو مشخص کنه و بخاطر این اتهامی که وارد کرده به شورای نگهبان باهاش به شدت برخورد بشه😡 و همینطور👌 از ریاست جمهوری 😡بابت اتهاماتی که دررابطه با یک جناحی کردن نمایندگان از سمت شورای نگهبان(اینکه شورای نگهبان قصدش نگه داشتن قشر خاصی ست و نه اصلاح طلبان!) و تازه در مورد انتخابات هم عرض کردند که تشریفاتی ست😳😱 ◀️پس تماس میگیریم با قوه قضاییه قسمت ارتباط مردمی : 021 41801 ◀️دادستانی کل کشور: 021 33917006 5⃣تماس با 137 شهرداری شهر خود و عنوان کنیم برای این دهه از تلفیق پرچم ایران و پوسترهای سردار عزیزمون🌹 برای پاسداشت این یوم الله 🇮🇷استفاده بشه و کل شهر رو پوشش مناسبی برای این مورد درنظر بگیرند ◀️137 ویا شهرداری شهر مون😉 خب اگر چه اینبار طرح مون موردهاش بیشتر از قبل بود ولی این کمترین کار و وظیفه ایه که میتونیم همگی🤝 در جهت انجامش بدیم✊👊 اجر این مطالبه گری رو تقدیم میکنیم به 🌹خانم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها🌹 که همیشه همراه انقلاب ما و رهبر معظم ما و تمام شهدای وفادار ما به آرمانهایمان بودند☺️ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_ام 💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده‌ام قرار گرفتم و
✍️ 💠 به نیمرخ صورتش نگاه می‌کردم که هر لحظه سرخ‌تر می‌شد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانی‌اش را گرفت و به‌شدت فشار داد. از اینهمه آشفتگی‌اش شدم، نمی‌فهمیدم از آن طرف خط چه می‌شنود که صدایش در سینه ماند و فقط یک کلمه پاسخ داد :«باشه!» و ارتباط را قطع کرد. 💠 منتظر حرفی نگاهش می‌کردم و نمی‌دانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد می‌رسد که از روی صندلی بلند شد، نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد. زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیده‌ام، اما به‌خوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم :«چی شده ابوالفضل؟» 💠 فقط نگاهم می‌کرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمی‌خواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم کرد :«مگه نمی‌خواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت!» باورم نمی‌شد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او می‌دانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :«برمی‌گردیم بیمارستان، این پسره رو می‌رسونیم .» 💠 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره می‌خواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرت‌زده نگاهش می‌کردم. به سرعت به راه افتاد و من دنبالش می‌دویدم و بی‌خبر اصرار می‌کردم :«خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمی‌گردیم؟» 💠 دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانی‌ام را به شوخی داد :«الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!» و می‌دیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم می‌چرخد که شربت شیرین ماندن در به کام دلم تلخ شد. تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل می‌کرد و هر چه پاپیچش می‌شدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره می‌رفت تا پشت در اتاق مصطفی که هاله‌ای از اخم خنده‌اش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد :«همینجا پشت در اتاق بمون!» و خودش داخل رفت. 💠 نمی‌دانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر می‌ترسد تنهایم بگذارد. همین که می‌توانستم در بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود که نمی‌دانستم برادرم در گوشش چه می‌خواند. در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد و دوباره در پدر و مادرم به گریه افتادم که ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم. 💠 تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم که چشمم به زیر افتاد و بی‌صدا وارد شدم. سکوت اتاق روی دلم سنگینی می‌کرد و ظاهراً حرف‌های ابوالفضل دل مصطفی را سنگین‌تر کرده بود که زیر ماسک اکسیژن، لب‌هایش بی‌حرکت مانده و همه از آسمان چشمان روشنش می‌بارید. 💠 روی گونه‌اش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانی‌اش پیدا بود قفسه سینه‌اش هم باند‌پیچی شده است که به سختی می کشید. زیر لب سلام کردم و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از آتش گرفت. 💠 ابوالفضل با صمیمیتی عجیب لب تختش نشست و انگار حرف‌هایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد :«من از ایشون خواستم بقیه مدت درمان‌شون رو تو خونه باشن!» سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد :«الانم کارای ترخیص‌شون رو انجام میدم و می‌بریم‌شون داریا!» 💠 مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش می‌کرد و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد. کنارم که رسید لحظه‌ای مکث کرد و دلش نیامد بی‌هیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد :«همینجا بمون، زود برمی‌گردم!» و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد. 💠 از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبه‌ای به سمت در می‌دوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پرده‌ای از پنهان شدم. ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لب‌هایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد :« خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو پَرپَر شدن، از این نامسلمونا می‌گیریم!» 💠 نام پدر و مادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم می‌لرزید :«برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟» نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمی‌زند که به لکنت افتادم :«برا چی؟»... ✍️نویسنده: ♥(✿-------------✿ฺ)♥️ @lovecafee ♥(✿-------------✿ฺ)♥️