قفسه
#رهش کتاب متوسطی بود. به عنوان رمان، حجم کمی داشت. شخصیتهاش هم کم بود. رضا #امیرخانی میتوانست چند
#پی_نوشت:
در پاسخ به سؤالات شما:
در کارهای #امیرخانی، مثلاً در #ارمیا، چه اتفاقی میافتد؟ ارمیا با شرایط بعد جنگ، کنار نمیآید. از شهر و تمدن میگریزد (حال آنکه انسان تراز انقلاب، باید به سمت #تمدن نوین و بزرگ اسلامی برود) و نهایتاً به طرز مبهمی زیر دست و پا نفله میشود تا اینکه در کتاب #بیوتن کاملاً از گود خارج میشود و معلوم نیست در فرنگ دنبال چیست! اینجا در #رهش کمی سر عقل آمده، ظاهراً از سرمای امامزاده هاشم فرار کرده و به تپههای تهران بسنده کرده ولی دور از مردم، با بزهایش زندگی میکند و به ایلیا یعنی نسل آینده همین توصیه را میکند که بش!شد به این شهر. کرباسچیها و قالیبافچیها هر دو بد؛ قبول! پس اون انسان تراز، اون آدم سالمی که باید شهر و تمدن را درست بسازد، کجاست؟ حداقل اینجور آدمها را باید در هنر و داستان، #تخیل کرد وگرنه #رمان به چه دردی میخورد؟
ناگفته پیداست ما هم طرفدار چادریم، هم طرفدار طبیعت، هم مخالف توسعه افسارگسیخته تهران و هم مخالف نشانیهای غلط!
امیرخانی را به عنوان یکی از نویسندگان متعهد انقلاب اسلامی میشناسیم که عاشق ارباب، حسین است و همین نجاتش میدهد!
با کتاب، تازه بمانید:
www.Qafase.ir | @Qafase