eitaa logo
قلم‌گاه
11 دنبال‌کننده
37 عکس
5 ویدیو
0 فایل
من هستم پس می‌اندیشم، می‌نویسم، انتقاد می‌کنم و نقد می‌شوم کانال قلم‌گاه جایی برای در میان گذاشتن دغدغه‌های فکری من با شماست؛ خواهش می‌کنم برای نقد نوشته‌های من و ارائه پیشنهادهای‌تان صبر و تأمل نکنید. تماس با ادمین: @Qalam_gah_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
نهج‌البلاغه؛ الحكمة ۱۳۲؛ ذکر الموت قال أميرالمؤمنين على عليه‌السلام: إِنَّ للهَ مَلَكاً يُنَادِي فِي كُلِّ يَوْمٍ: لِدُوا لِلْمَوْتِ، وَ اجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ، وَ ابْنُوا لِلْخَرَابِ. حکمت ۱۳۲؛ یاد مرگ امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: خدا را فرشته‌اى است كه هر روز بانگ مى‌زند: بزاييد براى مردن، و فراهم آوريد براى نابود شدن، و بسازيد براى ويران گشتن.
امروز از چی بنویسم؟ یک موقعیت خیالی الان ساعت نهِ شبه. توی مترو نشستم و خیلی خوابم میاد؛ اینقدر که هر سی ثانیه یه خمیازه می‌کشم، چشام اشکیه، سرم درد می‌کنه و حالت تهوع دارم. یه کم گرسنم، و این غیر عادیه چون دو روزه که غذا نخوردم؛ روزه نبودم، ولی فقط سه لیتر آب، سه شکلات، دوتا دونه بیسکویت و یه پفک بزرگ خوردم. چون اصلا از میز کارم جدا نشدم و فقط تایپ کردم، تایپ و تایپ و تایپ؛ انگشتام خیلی خسته‌س ولی مغزم خسته‌تر و بیدار، مشغول نشخواره. دیشب گیر کرده بودم و متن پیش نمی‌رفت؛ وسط نوشتن از حال رفتم و نصفه شب خودمو لابلای چرخ‌های صندلی و پایه‌های میز پیدا کردم. امروز سحر دوباره نوشتنو شروع کردم. از صبح سردرد دارم ولی هر چی بیشتر تلاش کردم، بیشتر از نتیجه راضی بودم، و لذت بردم. تقریبا ساعت ۸ شب، هنوز مغز و جسمم توان نوشتن داشت ولی خودمو به زور از صفحه کلید جدا کردم؛ باید از آدم‌های خیالی جدا بشم، دوباره آدم‌های واقعیو ببینم و دوباره آدم‌های خیالی خلق کنم ... پانویس: نشخوار فکری از ترکیب‌های جدیدی است که برای برابری با Overthinking ساخته شده و ظاهراً به معنی اندیشیدن بیش از حد به موضوعات و مسایل تکراری است.
پسر: بابا؟! مرگ چه شکلیه؟! آدما چطوری میمیرن؟ پدر: یادته دیروز که صدات میزدم، جوابمو نمی‌دادی؛ بعدش گفتی یاد حرم امام رضا افتاده بودی و احساس میکردی توی حرمی؟ پسر: احساس نمی‌کردم. واقعا توی حرم بودم؛ عطر حرمو حس میکردم، همهمه زائرا رو می‌شنیدم، کنار ضریح یه نسیم خنکی میومد. هنوز هم نرمی فرشهای حرم رو حس میکنم. پدر: مرگ هم همین شکلیه بابا. یهو میری یه جایی دیگه.
نوشتن درباره رخدادهای روزمره و ادعای تولید دانش از تجربه‌های شخصی هم شاید ساده‌ترین راه نوشتن باشد. 😁 👇 ✅ دیروز، طبق معمول راهپیمایی‌های دو دهه‌ی گذشته، خبری از وانت پر از باند و شعارهای جدید و جذاب گروه‌های کوچک و منسجم نبود؛ چیزی که بخشی از خاطرات جذاب کودکی و نوجوانی ما را به خودش اختصاص داده ولی بعید می‌دانم رفقای دهه هفتادی و مابعد تجربه چندانی از آن داشته باشند. اصلا می‌رفتیم راهپیمایی برای اینکه روز بعد، وسط گپ‌های دوستانه با همکلاسی‌ها یا بچه‌های محله و هیئت درباره شعارهای جدید و اتفاقات خاص و منحصر به فردی که دیده بودیم حرفی برای گفتن داشته باشیم. به جای آن اما، دیروز محیط پر بود از سر و صدای گروه‌های سرود و باندهای موکب‌ها [همان ایستگاه‌های صلواتی دو سه دهه‌ی قبل]. در سرتاسر مسیر همه چیز کاملا تکراری بود؛ گویی چندین نسخه از یک مسیر صد متری را پشت سر هم ردیف کرده باشیم. تقریبا هیچ مشخصه‌ای از جوامع و محله‌های مختلفی که اهالی‌شان در آن مسیر حضور داشتند دیده نمی‌شد و نمی‌توانستی حدس بزنی که راهپیمایان اطرافت ممکن است چه اشتراکاتی با یکدیگر داشته باشند. کمترین نشانه‌ای از خودت و محل زندگی و همسایه‌هایت نمی‌یافتی و هیچ احساس قرابتی در تو برانگیخته نمی‌شد که بتوانی بگویی شلوغی و شادابی اینجا کار اهالی محله ماست. آنقدر همه چیز تکراری بود که اصلا به خیالت هم نمی‌رسید که صد متر جلوتر بروی تا با آدم‌ها و اتفاقات جدیدی روبرو شوی و ... این‌ها بروز تغییراتی است که در سبک زندگی ما رخ داده. 🧩 محله‌ها جای خود را به شهرک‌های پر جمعیت با ساختمان‌های مرتفع داده. 🧩 همه ارتباطات و اقداماتمان غیر حضوری شده. 🧩 پاتوق‌هایی مثل مسجد و نانوایی و بقالی محله، از روال عادی زندگی جامعه خارج شده. 🧩 هم‌سایه‌ها، حتی در یک ساختمان ۱۰ واحدی هم جلساتشان را غیر حضوری برگزار می‌کنند و دیگر حتی سایه هم را هم نمی‌بینند. با این سبک زندگی اجتماعی، طبیعتا جمعی شکل نمی‌گیرد که بخواهند شب قبل راهپیمایی شعارهای جوشیده از ذوق و متناسب با سلیقه خودشان را هماهنگ کنند و روز راهپیمایی دنبال وانت پر از باند مسجد محل راه بیفتند و منسجم عمل کنند و حضور «خود»شان را در صحن علنی جامعه فریاد بزنند. اما همه این‌ها چه اهمیتی دارد؟!
🧐 از تقارن عکس و تیتر چه برداشتی دارید؟ آیا شما هم جای خالی یک حرف را می‌بینید؟ 😅 این هم از دردسرهای ویراستار شدن است 😞
نجوا و مناجات با خدا هم نوع دیگری از نوشتن است: خدایا، خداوندا، تنهایی فقط تو را سزاست. آنچه برای خود می‌پسندی، برای دیگران نپسند. بارالها، هر بی‌سر و پایی لیاقت غربت ندارد. این تحفه را فقط به مقربین درگاهت عطا کن، نه منِ بی‌مقدار.
قلم‌گاه
نجوا و مناجات با خدا هم نوع دیگری از نوشتن است: خدایا، خداوندا، تنهایی فقط تو را سزاست. آنچه برای
متن مرتبط (نویسنده را نمی‌شناسم) 👇 خدایا وقتی میگم "مگه از این بدتر هم میتونه بشه؟" دارم به عنوان شکایت می گم نه به عنوان چالش.
یکی از هنرنمایی‌های نویسنده‌های چیره‌دست در گفتگوهای دو نفره و چندنفره است؛ من هم گاهی پا در کفش‌شان می‌کنم: +: الو، سلام. چطوری؟ خوبی؟ کجایی پیدات نیست؟ کلا ما رو دور انداختیا؟ رفیق! منو دور ننداز، یه روز به دردت میخورم. ـ: سلام. خوبم، ممنون. سبزوارم، با حاجی و اکیپ رفقا داریم میریم مشهد. +: خب، سفر به خیر. سلام برسون. زیارت قبول. ـ: چی شد؟ داری خداحافظی می‌کنی؟! چه زود! +: آره دیگه، مزاحم نباشم. شما رفقا که نه به من سری میزنید، نه حالمو می‌پرسید. حالا هم که بی‌خبر دارید میرید مشهد؛ حاجی هم که دو روز پیش باهاش صحبت کردم چیزی نگفت. ترسیدید یه التماس دعا بهتون بگم؟! ـ: حالا رسیدم حرم زنگ می‌زنم، خواستی تلفنی زیارت کنی. +: نیازی نیست. فقط رسیدی کنار ضریح، از طرف من به امام بگو «سرمایه‌م داره از دستم می‌ره، خودت درستش کن؛ امام حسین که کاری برای این قضیه نکرد، شما زحمتشو بکش» ـ: چی شده؟! ورشکسته شدی؟! دوباره بازار به هم ریخته؟ +: نه چیزی نیست. این چیزا می‌گذره، پولم که چرک کف دسته. سرمایه، رفیق خوبه نه پول و اعتبار بازار و غیره. یاعلی. ـ: یا علی!
« این کهنه جهان به کَس نمانَد باقی، رفتند و رویم و دیگر آیند و روند . » -خیام
-284221695_-1473287446.mp3
10.11M
از همون روزی که دنیا اومدم کوله بار سفرم رو دوشمه خبر إنا إلیه راجعون تا چشام وا شده، توی گوشمه
🔹امام باقر(ع): خود را در دنیا چنان منزل ده که گویی ساعتی در آن منزل داری وسپس از آن کوچ می‌کنی.
🌷 امیرالمومنین: ✍ مَن أكثَرَ مِن ذِكرِ المَوتِ قَلَّت في الدُّنيا رَغبَتُهُ 🖌 کسی که مرگ را بسیار یاد کند ، رغبتش به دنیا کم می‌شود. 📗 غرر الحکم ، حدیث ۸۷۶۶