قرائت صفحه 216 سوره مبارکه یونس
تقدیم به 💖
🌷 شهیدای گمنام 🌷
✍️ عنوان خاطره :
انگشت و انگشتری😭
مدتی بود که در میدان مین فکه، منطقه عملیاتی والفجر یک در حال تفحص بودیم اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود. عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود. پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲ همین طور راه می رفتم و به شهدا التماس می کردم که خودی نشان دهند. ناگهان در خاک های اطراف چیزی سرخ رنگ نظرم را جلب کرد. توجه که کردم به انگشتر می مانست.
جلوتر که رفتم دیدم یک انگشت راست. دست بردم برش دارم که با کمال تعجب دیدم یک بند انگشت هم بدان متصل است.
خاک های اطرافش را کندم . بچه ها را صدا کردم. علی آقا محمود وند و بقیه هم آمدند. یک استخوان لگن، یک کلاه خود آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. بچه ها یکی یکی می نشستند و بغض شان می ترکید. این انگشت و انگشتر پلی زده بوده با امام حسین (ع) در عصر عاشورا. روضه ای بر پا شد.
راوی: مرتضی شادکام
کتاب تفحص
#روزانه_یک_صفحه_قرآن
#شهید_گمنام
#شادی_اروح_پاکشان_صلوات
الّلهُمصَلِ علیمُحمّد و آلمُحمّد وعَجّلفرجهم
🥀🕊
@beytolahzanQuran
@qarqaat_rooz
قرائت صفحه 217 سوره مبارکه یونس
تقدیم به 💖
🌷 شهید مجید پازوکی 🌷
✍️ عنوان خاطره :
تفحص به نیت حضرت زینب سلام الله علیها
مجید انسی داشت با حضرت زینب سلام الله علیها.
برش اول:
شب وفات حضرت زینب سلام الله علیها بود. ساعت دوازده شب، بلند شد روی یک پارچه نوشت ” یا زینب کبری (س)” و بعد زد سر در مقر تفحص. صبح که همه بیدار شدند، گفت: امروز با نیت حضرت زینب سلام الله علیها کار می کنیم. همان روز شهید پیدا کردیم ، بعد از سه ماه.🥀
برش دوم:
سوریه زیاد می رفتم. آخرین بار که مجید را دیدم، یک کاغذ داد دستم. گذاشته بود توی پاکت و چسب زده بود.
گفت” بیاندازش داخل ضریح حضرت زینب سلام الله علیها. خیلی سفارش کن. حاجت بزرگی دارم.”
وقتی برگشتم خبر شهادتش را دادند.😭🥀
حاجت بزرگش چه زود برآورده شده بود.🥺
#روزانه_یک_صفحه_قرآن
#شهید_مجید_پازوکی
#شادی_اروح_پاکشان_صلوات
الّلهُمصَلِ علیمُحمّد و آلمُحمّد وعَجّلفرجهم
🥀🕊
@beytolahzanQuran
@qarqaat_rooz
قرائت صفحه 218 سوره مبارکه یونس
تقدیم به 💖
🌷 شهید محمود رضا بیضایی 🌷
✍️ عنوان خاطره :
لبیک یا زینب سلام الله علیها 🖤
ارادت محمود رضا به حضرت زینب (س) وصف نشدنی بود. تکفیری ها تا شعاع پانصد متری حرم عقیله رسیده بودند و حرم را با خمپاره می زدند. مدافعان توانسته بودند آنها را تا شعاع چند کیلومتری عقب برانند.
در شب تاسوعا پیامک زد که «سلام. در بهترین ساعات عمرم به یادت هستم جایت خالی». از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید.
می گفت: از امشب چراغ های حرم را روشن می کنیم.🥺
در سفر ما قبل آخرش یک کوله پشتی پر از سوغاتی با خود آورده بود. از جمله پرچم کوچک قرمزی آورده بود که در دو سطر رویش نوشته شده بود: « کلنا عباسک یا بطلة کربلاء» و «لبیک یا زینب (س)».🥀🥺
راوی: احمد رضا بیضاوی؛ برادر شهید
#روزانه_یک_صفحه_قرآن
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#شادی_اروح_پاکشان_صلوات
الّلهُمصَلِ علیمُحمّد و آلمُحمّد وعَجّلفرجهم
🥀🕊
@beytolahzanQuran
@qarqaat_rooz
قرائت صفحه 219 سوره مبارکه یونس
تقدیم به 💖
🌷 شهید ماشاءالله رشیدی 🌷
✍️ عنوان خاطره :
شهید بی سر و دست 🥀
نصف شب از صدای ناله نماز شبش از خواب بیدار شدم. میان گریه هایش می گفت: 😥 خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی، می خواهم مثل امام حسین (ع) بی سر و مثل حضرت عباس (ع) بی دست باشم.🥺
😭 وقتی پیکرش را آوردند نه سر داشت و نه یک دست.
گویا آن شب خدا می شنیدش.
راوی: پدر شهید
#روزانه_یک_صفحه_قرآن
#شهید_ماشاءالله_رشیدی
#شادی_اروح_پاکشان_صلوات
الّلهُمصَلِ علیمُحمّد و آلمُحمّد وعَجّلفرجهم
🥀🕊
@beytolahzanQuran
@qarqaat_rooz
قرائت صفحه 446 سوره مبارکه صافّات
تقدیم به 💖
🌷 شهید محمود رضا بیضایی 🌷
✍️ عنوان خاطره : کبوتر جلد
انس با دعای کمیل در سیره شهید محمود رضا بیضایی
تازه به محل جدید آمده بودیم. آن روزها محمود رضا نوجوان بود. پنج شنبه ها اتوبوسی مردم را از جلوی مسجد سوار می کرد و می برد مسجد جامع برای دعای کمیل.
من به بهانه اشتغالات درسی کمتر شرکت می کردم. اما محمود رضا کبوتر جلد این مراسم بود.
بار اولی که رفته بود و کلی گریه کرده بود، بهش گفتم خوب بود؟
گفت: «حیف است آدم این دعا را بخواند بدون این که بداند چه می گوید».
هر موقع نوای دعای کمیل را می شنوم، این جمله محمود رضا مرا به حیرت می اندازد.
کتاب تو شهید نمی شوی؛ حیات جاودانه شهید محمود رضا بیضایی
#روزانه_یک_صفحه_قرآن
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#شادی_اروح_پاکشان_صلوات
الّلهُمصَلِ علیمُحمّد و آلمُحمّد وعَجّلفرجهم
🥀🕊
@AyatZendegi_Quran
@qarqaat_rooz