فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرعت عمل تعویض لاستیک در مسابقات فرمول یک
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساخت میز با 68ساعت طلای رولکس
🆔 @Gizmiz100
#داستان
با مردم به اندازه عقل هایشان سخن بگویید!
روزی پادشاهی دانا به شهری وارد میشود و میخواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد.
مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد چوپان میبرند. آن دو روبروی هم مینشینند و مردم هم گرد آنها حلقه میزنند.
پادشاه دایرهای روی زمین میکشد، چوپان با خطی آن را دو نیم میکند.
پادشاه تخم مرغی از جیب درمیآورد و کنار دایره میگذارد، چوپان هم پیازی را در کنار آن قرار میدهد.
پادشاه پنجه دستش را باز میکند و به سوی چوپان حواله میدهد، چوپان هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه میرود.
پادشاه برمیخیزد، از چوپان تشکر میکند و به شهر خود بازمیگردد.
مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش میپرسند و او پاسخ میدهد که:
چوپان دانشمند بزرگی است؛ من در ابتدا دایرهای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است، او خطی میانش کشید که یعنی خط استوا هم دارد.
من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغ صاف و مسطح است، و او پیازی نشان داد که به شکل پیاز لایه لایه است.
من پنجه دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج نفر مثل ما بودند کار دنیا درست میشد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم.
مردم شهر چوپان هم از او پرسیدند که گفتگو در مورد چه بود و او پاسخ داد:
آن پادشاه دایرهای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان میخورم، من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان میخورم.
او تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ میخورم، و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز میخورم.
او پنجه دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاک بر سرت، من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود😑
🆔 @Gizmiz100
خدایا...!
من گمشده دریای متلاطم روزگارم
و تو بزرگواری!
خدایا!
تا ابد محتاج یاری تو
رحمت تو
توجه تو
عشق تو
گذشت تو
عفو تو
مهربانى تو...
و در یک کلام "محتاج توام"...
آرامش نصیب لحظه هاتون🌸
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چای و عسل و ترانه تقدیم شما
یک خنده ی بی بهانه تقدیم شما
صبحی که به عطر رازقی دل بسته
ایـن قـصه عـاشقــانه تقدیم شـما❤️
سلام مهربونا🌹
صبحتون بخیر😊
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استان #هرمزگان، بندر خمیر، چشمه سیاهکُش
.
علت نامگذاری این آبگرم به این دلیله که در قدیم فردی سیاهچهره در حال شنا در این آبگرم غرق شده و از اون پس محلیها اون رو سیاهکُش نامیدن.
این آبگرم خواص درمانی و شفابخشی فوق العادهای در درمان آرتروز، رماتیسم و گرفتگی عضلات داره.
در بالای رودخانه هم غاری وجود داره که یه سونا بخار طبیعیه
#ایرانگردی_طبیعی
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جونم به این ننجون😄👍
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علت نوسانات برق😑
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونجا که لیوانش غیب میشه😂
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط اون لحظه که شیر بهش حمله میکنه😨
🆔 @Gizmiz100
سفره نذری برای آپولو، سال1349
خانمی در تهران وقتی شنید آپولو13 در فضا با مشکل کمبود اکسیژن مواجه شده و مرگ فضانوردان را تهدید میکند سفره حضرت عباس نذر کرد تا سالم به زمین برگردند
و حالا که خبر بازگشت آنها را شنیده نذرش را ادا کرده و خانم سفیر امریکا در تهران را هم دعوت کرده🙄
🆔 @Gizmiz100
مگه ناصرالدین شاه این مِنو رو نبینه و گرنه تیکه بزرگتون گوشتونه😂
🆔 @Gizmiz100
زندگی را با چیزهای بسیار ساده پر باید کرد. سادهها سطحی نیستند. خرید چند سیب ترش میتواند به عمق فلسفهی ملاصدرا باشد.
مشکل ما این نیست که برای شیرین کردن زندگی معجزه نمیکنیم؛ مشکل ما این است که همانقدر که ویران میکنیم نمیسازیم؛
همانقدر که کهنه میکنیم تازگی نمیبخشیم؛ همانقدر که دور میشویم باز نمیگردیم.
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای دزدگیر درمیاره از خود دزدگیر بهتر😂😂
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای قشنگی داره😃
🆔 @Gizmiz100
بلندقدترین اسب جهان در 2 سالگی تلف شد
🔹نام اسب بلژیکی Big Jake با قد 6 فوت و 10 و به وزن 2500 پوند در مدیسون ویسکانسن در سال 2010 در گینس به ثبت رسیده بود.
🆔 @Gizmiz100
#داستان
سقوط و صعود
چشمانش را باز کرد ، دستانش را مُشت ، مغزش را خالی کرد هرچه داشت دور میریخت . نیاز بود ، سکوت نیاز بود ، هیاهو و غِفلت جز درد در ساعاتِ آینده برایش ارمغانی نداشت . کمدِ آبی رنگ با دری نیمه باز روبرویش بی صدا نشسته بود . پلک زد ، بدنش مانند خورشید دَم داشت .
اگر میبُرد جایزه داشت ، دلار ، پول ، آینده ! اگر میباخت ، جیبش خالی میماند و تجربهای تلخ و کبود روی گونه هایش . صدای هیاهو میشنید ، گُنگ و نامفهوم ، کسی را صدا میزدند . به دستکشهای سُرخش خیره شد ، باند سفیدی که دورِ مُچَش پیچیده بود به او دلگرمی میداد .
حریف نامدار بود و او جویای نام ، حریف برای افتخار میجنگید و او برای پول ، حریف طرفدار داشت و او نه ، داشت ولی سه تا : مربیاش ، نامزدش و پسر بچهٔ کفاش محله که صبح به او گفت : تو میزنیش میدونم ... خودش طرفدارِ حریفش بود ولی شیطانِ درونش فریاد میزد :
لِهَش کن ! ساعتِ رختکن را نگاه کرد ، پنج دقیقه به سقوط یا صعود مانده بود ، اگر میبُرد با پولش اتاقی اجاره میکرد و با نامزدش زندگی را شروع میکردند ... افتخار به دردش نمیخورد چون برایش نان و سقف نمیشد . کمربندِ چرمیاش بهتر از کمربند قهرمانی شلوارش را نگه میداشت .
صداها واضحتر شد ، کلِ سالن اسم حریفش را با شهوتِ دیدنِ خونِ او روی دستکشهایش فریاد میزدند . پیرمردِ مربی از تاریکیِ راهرو گفت : وقتشه ، فقط ازش دور بمون ، خستش کن ، گیر بیفتی داغونت میکنه ، خستش کن . با خودش گفت : خسته ؟ او را خسته کنم خودم خسته نمی شوم ؟ بُرد یعنی خوشبختی و لبخند سه طرفدارش ، باخت یعنی درد .
عشقش هم بود ، ولی باز هم جُدا و غمگین . بلندگوی سالن : جوان جویای نام وارد میشود ، بلند شد و با مُشت به کمد روبرو کوبید ، دلش از درون میلرزید . به راهروی تاریک قدم گذاشت و دستان پیرِ مربی را پشت گردنش احساس کرد که با زمزمهای عضلاتش را گرم میکرد ، نصیحت نبود ، دعا بود ... نور شدیدی به صورتش خورد و گوشهایش پُر از اسم حریف شد !
محکم باش ، محکم ، ولی ترس در قلبش رخنه کرده بود ، حریف بزرگ بود و بینقص و او جوان بود و قدرتمند . اگر کسی پول اجارهٔ یک اتاق را به او میداد همین حالا به رختکن رفته و با ساکَش به سراغ نامزدش میرفت .
کشِ رینگ را باز کردند و خم شده وارد شد ، کوهی از عضله با چهرهای مُصمم و له شده از هزاران ضربه روبرویش کُنجِ رینگ رقصِ پا میرفت ... بُرد یعنی همه چیز ، نباید میباخت ، باید خستهاش میکرد و ضربهٔ نهایی . فرار کن ، دور بمون ، مشت نخور ، صدای زنگ ، شروع ، گفته بودند چپِ صورت حریفش باز میماند و بی دفاع ، مشت اول را رها کرد ، حریف جا خالی داد ، شکمش درد گرفت ، حریف دندهاش را زده بود ، چپ صورتش ، چپ صورتش ، انداخت ، خالی کرد ، انداخت با دست رد کرد ، پول ، اتاق ، نامزدم و کفاش ... سَبک و چالاک رقص پا میرفت که مشتِ سنگینی با چپ صورتش برخورد کرد ، فَکش صدا داد ، گیج شد ، پسرکِ کفاش ، مشتِ بعدی راست صورتش ، تلو تلو خورد و محکم به کف رینگ کوبید ، مُرد ! بدنش تکان نمیخورد ، صدای داور آمد ، یک ، دو ... ده . چه زود ده شد ، دییینگ ، باخت . هیاهوی گُنگ مردم بیهوشش کرد .
تاریکیِ محض ، بیدار شد ، چشم راستش بسته شده بود و مُشتهایش باز . روی تخت درمانگاه دراز کشیده بود و نامزدش روی صندلیِ کناری آرام گریه می کرد .
دستش را دراز کرد ، دخترک دستهای زخمیاش را گرفت و بوسید . دخترک هنوز هم کنارش بود . با خود گفت : کاش فردا که بیرون میروم پسرک کفاش هم برایم لبخند بزند .
🆔 @Gizmiz100
الهی
ای صاحب همه جهان
ای مهربانترین ، ای عظیم
برای هرلحظه از زندگیام
ڪه با عطرِ حضور تو
برڪت یافته است
سپاسگزارم🙏
شب را نیز چون روز
در پناه امن تو آغاز میڪنم
🌙شبتون سرشار آرامش✨
🆔 @Gizmiz100
دریاب که ایام گل و صبح جوانی
چون برق کند جلوه و چون باد گریزد
شادی کن اگر طالب آسایش خویشی
کآسودگی از خاطر ناشاد گریزد❤️🌸😊
سلام صبحتون بخیر
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند ایده مناسب برای خط عابر پیاده😁
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اون نگاه آخرش:
"بذار ببینم خوب شدی"😍😄
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیل ها خیلی هندونه دوست دارن 🍉😂
🆔 @Gizmiz100