eitaa logo
🍉 قارپوز 🍉
116.6هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
15.6هزار ویدیو
60 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/G17a.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
جهان استوار نمی‌ماند مگر با سری خمیده بر روی شانه کسی که دوستش داریم... 🆔 @Gizmiz100
قبل از هر عکس العملی، خود را آرام کنید وقتی خیلی عصبانی میشوید، باید راهی برای آرام کردن خود پیدا کنید. آگاهی داشتن، همیشه کمک میکند که بتوانید خود را کنترل و خشم را مهار کنید. در آن لحظه توقف کنید، کاری که در حال انجامش هستید را برای یک دقیقه رها کرده، نفس عمیق بکشید. دکمه توقف شما همان نفس عمیق است که حق انتخاب میدهد، آیا واقعا می خواهید توسط احساسات کنترل شوید؟ اگر میتوانید نفس های عمیق بکشید و حس خشم و عصبانیت را تحمل کنید. آنوقت متوجه خواهید شد که پشت خشم، ترس، ناراحتی و ناامیدی وجود دارد. این حس ها را لمس کنید ولی در آن لحظه به دلایل ناراحتی خود فکر نکنید. فقط چندین بار نفس عمیق بکشید، با اینکار متوجه تغییراتی در بدن خواهید شد، تنش از بدن شما خارج و محو میشود و خشم از بین میرود. 🆔 @Gizmiz100
اى خنده هاى دلكشِ روشنگرت مرا تنها ستارگانِ شبِ زيستن، بخند . . . . . . . مشاعره کنیم❤️ 🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیفیتش به کنار هدایت پذیری و کنترلش چقدر عالیه😮👍 🆔 @Gizmiz100
آب‌انبار سنتی درخت سبز که یکی از دیدنی‌ها و از اماکن تاریخی مهم جزیره کیش نیز محسوب می‌گردد. 🆔 @Gizmiz100
خوابی چنین به زیر آسمانم آرزوست...😍 🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
4 شبکه تلویزیونی مختلف، هر کدوم تبلیغ خودشونو کنار زمین فوتبال نشون میدن😃 من فکر میکردم تبلیغات توی استادیومه!😑 🆔 @Gizmiz100
ماهیتابه حاوی صبحانه ای که سفارش داده بودم تازه روی میز گذاشته شده بود و داشتم اولین لقمه های صبحانه رو سر صبر میجویدم و قورت میدادم. پیرمرد وارد قهوه خانه شد و رو به عباس کرد و گفت: خونه اجاره ای چی دارید؟ ‏عباس نگاهی بهش کرد و گفت: اینجا قهوه خانه است پدر جان، مشاور املاکی دو تا کوچه آنورتره. پیرمرد پرسید: اینجا چی میفروشید؟ ‏گفت: صبحانه و ناهار و قلیان ‏پیرمرد گفت: یک قلیان به من بده. ‏عباس به قصد دک کردن پیرمرد گفت: صاحبش نیست. برو بعدا بیا ‏از رفتار و گفتار پیرمرد میشد تشخیص داد که دچار آلزایمراست. ‏صداش کردم پیش خودم و گفتم بیا بشین اینجا پدر جان. اومد نشست کنارم و گفت : سلام. ‏به زور جلوی بغضم رو گرفتم و جواب سلام دادم. گفتم: گرسنه نیستی؟ صبحانه میخوری؟ ‏گفت: آره میخورم. ‏به عباس اشاره کردم یک پرس چرخکرده بیاره. با پیرمرد مشغول صحبت شدم. از چند سالته و چند تا بچه داری و شغلت چیه بگیر تا خونه ات کجاست و کدام محله میشینید؟ ‏میگفت: دنبال خونه اجاره ای میگردم برای رفیقم. صاحبخونه جوابش کرده. گفتم رفیقت الان کجاست؟ ‏نمیدونست. اصلا اسم رفیقش رو هم یادش نبود. ‏عباس صبحانه رو با کمی خشم گذاشت روی میز و رفت. به پیرمرد گفتم بخور سرد نشه. ‏صبحانه خودم تمام شد و رفتم پیش عباس. گفتم چرا ناراحت شدی گفت: تو الان این آدم رو مهمان کردی و این الان یاد میگیره هر روز بیاد اینجا و صبحانه طلب کنه. گفتم خاک بر سرت. این آدم الان از در مغازه تو بره بیرون یادش میره که اینجا کجا بوده و اصلا چی خورده یا نخورده. در ثانی هر وقت اومد اینجا و صبحانه خواست بهش بده از حسابمون کم کن. شرمنده شد و سرش رو انداخت پائین. برگشتم سمت پیرمرد و گفتم: حاجی چیزی لازم نداری؟ گفت قلیان میخوام. اشک چشمانم رو تار کرده بود. یاد پدر افتادم که همیشه خوانسار میکشید و عاشق قلیان بود. به عباس گفتم یک خوانسار براش بزنه. نشستم به نگاه کردن پیرمرد. پدرم رو در وجود اون جستجو میکردم. پدری که دیگه ندارمش. ‏بهش گفتم خونه اتون رو بلدی؟ گفت همین دور و برهاست. ازش اجازه گرفتم و جیبهاش رو گشتم. خوشبختانه شماره تماسی داخل جیبش بود. زنگ زدم و پسر جوانی جواب داد. بهش داستان رو گفتم و گفت سریع خودش رو میرسونه. نفهمیدیم کی از خونه زده بیرون، اما از خونه و زندگیش خیلی دور شده بود. یاد اون شبی افتادم که تهران رو در جستجوی پدر زیر و رو کردیم. ساعتها گشتیم و نگاه نگرانمون همه کوچه ها رو زیر و رو کرده بود. یاد اون شبی افتادم که با همه خستگی که داشتم رفتم اسلامشهر تا پدر رو از مرکزی که کلانتری ابوسعید تحویلش داده بود به اونجا تحویل بگیرم. یاد صدای لرزانش افتادم که بدون اینکه من رو بشناسه ازم تشکر کرد و گفت: ببخشید اذیت کردم. یاد آخرین کله پاچه ای افتادم که همون صبح زود و بعد از تحویل گرفتنش از مرکز مربوطه با هم خوردیم. یاد روزهای آخر پدر افتادم که هیچکس و هیچ چیز یادش نبود. نه غذا میخواست و نه آب یاد شبهای خوفناک بیمارستان افتادم که تا صبح به پدر نگاه میکردم. یاد روزی افتادم که به مادرم گفتم کم کم باید خودمون رو برای یک مصیبت آماده کنیم. ‏پیرمرد رو به پسرش سپردم و خداحافظی کردم. تا یکساعت تمام بغضهای این سالها اشک شدند و از چشم من باریدند.اشکی که بر سر مزار پدر نریختم. من به خودم یک سوگواری تمام عیار بابت این سالها که بغضم رو فرو خوردم، بدهکارم. آلزایمر تمام ماهیت آدمی رو به تاراج میبره. در مواجهه با اشخاصی که دچار آلزایمرهستند، صبور و باشید و مهربان. ‏اونها قطعا شما و رفتارتون رو فراموش می کنند اما شما این اشخاص رو هرگز فراموش نخواهید کرد. 🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبل از خواب همہ را ببخش و بسپار بہ ، چون براے شروع یڪ روز نو باید آرام و سبڪ باشے. بار اشتباهات دیگران را بردوش نگیر، ببخش و بگذر. شب بخیر🌙 🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح یعنی که خدا فرصت آغازت داد بال و پر داد تو را، رخصت پروازت داد صبح یعنی که خدا فال قشنگی به شما از غزل‌های خوشِ ‌‌خواجهٔ شیرازت داد 🌸ســــــــلام 🌱صبـح قشنگتون بخیر 🆔 @Gizmiz100
واقعیه این یا شوخیه!؟🤦🏻‍♂️😁 🆔 @Gizmiz100
وقتی از کودکت یا همسرت یا کسی از خانواده می خواهی عکس بگیری نگو «لبخند بزن» بگو «دوستت دارم» و ببین لبخندش چقدر قشنگ تر میشه. 🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این بیلبوردهای تبلیغاتی هم دیگه دارن خیلی خفن میشن 🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آب دادن به شتری که در گرمای 60 درجه صحرای الجزائر بی حال خوابیده کنار جاده 🆔 @Gizmiz100
عفو هر کس به اندازه عشق اوست؛ بخشنده‌ها عاشقند. 🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمین شناسان چطور نمونه گدازه ها رو از آتشفشان جمع میکنند؟ 🆔 @Gizmiz100
بندر تاریخی جزیره 🆔 @Gizmiz100