🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋
#داستان_آموزنده
🔆نامه امام زمان (عج )
چهارمين نايب امام عصر در سال (329) از دنيا رحلت نمود. (امام ) پيش از غيبت كبرى نامه اى به او نوشت كه مضمون آن چنين است :
اى على بن محمد سمرى ! خداوند در مصيبت وفات تو پاداش بزرگ به برادرانت عطا كند. تو تا شش روز ديگر از دنيا خواهى رفت .
كارهايت را سامان بده و جانشينى براى خودت تعيين نكن ! زمان غيبت كبرى فرا رسيده است . تا خداوند اذن ندهد و زمان طولانى نگذرد و دلها قساوت نگيرد و زمين از ظلم و ستم پر نشود، من ظهور نخواهم كرد.
افرادى نزد شيعيان من ، مدعى مشاهده من خواهند شد. آگاه باشيد هركس پيش از خروج ((سفيانى )) و ((صيحه آسمانى )) چنين ادعاى كند دروغگو و افتراء زننده است .
و هيچ حركت و نيروى جز به اراده خداوند بزرگ نيست .
على بن محمد سمرى اين نامه را شش روز پيش از وفات به شيعيان نشان داد و چشم از جهان فرو بست و از آن زمان غيبت كبرى شروع شد.
84- خروج شخصى بنام سفيانى و صداى آسمانى از علامتهاى هستند كه نزديك ظهور امام رخ خواهد داد.
85- منظور امام كسانى است كه مدعى مشاهده و نيابت از ناحيه حضرت هستند. زيرا بسيارى از بزرگان بحضور امام عج رسيده و مشكلاتشان را بوسيله ايشان حل كرده اند.
📚بحار: ج 51، ص 361.
🍉 @qarpuz
🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼
#داستان_آموزنده
🔆تقاضاى فرزند به جاى قيمت روغن
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم حكايت فرمايد:
امام حسن مجتبى عليه السلام از مدينه با پاى پياده ، عازم مكّه معظّمه گرديد؛ و چون با پاى برهنه راه را مى پيمود، پاهايش آسيب ديده و متورّم شد، به طورى كه در مسير راه به سختى قدم برمى داشت ، به حضرت پيشنهاد داده شد كه چنانچه سوار شوى ناراحتى پاهايت برطرف خواهد شد.
حضرت فرمود: خير، من قصد كرده ام كه پياده بروم ؛ و سپس افزود: همين كه به اوّلين منزل برسيم ، مردى سياه پوست وارد خواهد شد و او روغنى همراه خود دارد كه براى ورم و ناراحتى پا مفيد و درمان كننده است ؛ پس هنگام دريافت روغن هر قيمتى را كه گفت قبول كنيد.
بعضى از همراهان حضرت گفتند: ياابن رسول اللّه ! در اين نزديكى منزلى نيست كه كسى بيايد و روغن بفروشد؟!
امام عليه السلام فرمود: چرا، منزل نزديك است و روغن فروش نيز خواهد آمد.
و چون مقدار مسافتى كوتاه به راه خود ادامه دادند، به منزلى رسيدند؛ حضرت فرمود: در همين منزل استراحت مى كنيم .
در همين بين ، مردى سياه پوست وارد آن منزل شد، همراهان حضرت از او تقاضاى روغن براى ناراحتى پا كردند؟
آن مرد گفت : روغن براى چه كسى مى خواهيد؟
پاسخ دادند: براى امام حسن مجتبى فرزند اميرالمؤ منين علىّعليهماالسلام مى خواهيم .
مرد سياه پوست گفت : من بايد خدمت آن حضرت شرفياب شوم و خودم روغن را تحويل ايشان دهم .
روغن فروش بر حضرت وارد شد، سلام كرد و عرضه داشت : ياابن رسول اللّه ! من غلام شما هستم ، اين روغن در اختيار شما باشد و من در ازاى آن چيزى نمى خواهم ، جز آن كه تقاضامندم از خداوند متعال بخواهيد تا فرزندى پسر، دوستدار شما اهل بيت رسالت ؛ و نيكوكار به من عطا گرداند؟
امام مجتبى عليه السلام روغن را گرفت و به او فرمود: به خانه ات بازگرد؛ مطمئن باش كه خداوند فرزند پسرى به تو عطا خواهد نمود؛ و سپس پاهاى مبارك خود را با آن روغن ماساژ داد و ناراحتى ورم آن كاملاً خوب و برطرف گرديد.
امّا مرد سياه پوست ؛ چون به منزل آمد، ديد همسرش نوزادى پسر، صحيح و سالم وضع حمل كرده است ، پس بسيار خوشحال شد و به سمت امام حسن مجتبى عليه السلام بازگشت ؛ و چون به آن حضرت ملحق شد تشكّر و قدردانى كرد.(1)
1-مدينة المعاجز: ج 3، ص 246، ح 868، بحار الا نوار: ج 4، ص 324، ح 3، به نقل از خرايج و جرايح مرحوم راوندی
📚منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی
🍉 @qarpuz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 «آمد محرم»
▪️ به مناسبت فرارسیدن ماه عزای سید و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله علیه السلام
🔸با نوای: حسن کاتب الكربلائي
🍉 @qarpuz
#داستان_آموزنده
✍ حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
صادق ترین دختر
سال ها پیش توی یه سرزمین دور شاهزاده ای وجود داشت كه تصمیم به ازدواج گرفت. او می خواست با یكی از دخترهای سرزمین خودش ازدواج كند. به همین دلیل همه دخترهای جوان آن سرزمین را دعوت كرد تا سزاوارترین دختر را انتخاب كند.
در بین این دخترها دختری وجود داشت كه خیلی فقیر بود، اما شاهزاده رو خیلی دوست داشت و مخفیانه عاشقش شده بود. وقتی دختر قصه ما می خواست به مهمانی شاهزاده برود، مامانش بهش گفت: دخترم چرا می خواهی به این مهمانی بروی تو نه ثروتی داری نه زیبایی خیلی زیاد؟
دخترك گفت: مامان اجازه بده تا بروم و شانس خودم را امتحان كنم تا حداقل برای آخرین بار او را ببینم.
روز مهمانی فرا رسید. شاهزاده رو به تمام دخترا كرد و گفت من به هر كدوم از شما یه دانه گل میدهم و هر كس كه ظرف شش ماه زیباترین گل دنیا رو پرورش بده همسر من می شود.
دخترك فقیر هم دانه را گرفت و آن را تو گلدان كاشت.
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد. دخترك با تمام علاقه به گلدان می رسید و به اندازه بهش آب و آفتاب می داد اما بی نتیجه بود و هیچ گلی سبز نشد.
سرانجام شش ماه گذشت و روز ملاقات فرا رسید. دخترك گلدان خالی خودش رو تو دستاش گرفت و توی صف ایستاد. اما دخترای دیگه هر كدوم با گل های بسار زیبا و جالبی كه تو گلدان داشتند تو صف ایستاده بودند.
شاهزاده به گل ها و گلدان ها نگاه می كرد اما از هیچ كدام راضی نبود. تا اینكه نوبت به دخترك فقیر رسید. دخترك از اینكه گلی تو گلدان نداشت، خجالت می كشید اما شاهزاده وقتی گلدان خالی را دید با تعجب و تحسین به دخترك خیره شد. رو به تمام دخترها كرد و گفت: «این دختر ملكه آینده این سرزمینه.»
همه متعجب شده بودند. دخترهای دیگه با گلدان های قشنگی كه داشتند حرصشون گرفته بود. همه به شاهزاده گفتند كه« اون دختر اصلا گلی تو گلدان نداره.»
شاهزاده گفت: «بله درسته كه هیچ گلی توی این گلدان سبز نشده اما باید بدانید كه همه دانه هایی كه من به شما داده بودم خراب بودن و اصلا نباید گلی از اون دانه ها سبز می شد . همه شما تقلب كردید ولی این دخترك زیبا به خاطر صداقتش سزاوارترین دختر این سرزمینه!!!
🍉 @qarpuz
✍آیتالله بهجت قدسسره:
آیا میشود رئیس و مولای ما حضرت ولیعصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف محزون باشد، و ما خوشحال باشیم؟!
او در اثر ابتلای دوستان، گریان باشد و ما خندان و خوشحال باشیم، و درعینحال خود را تابع آن حضرت بدانیم؟!
📚کتاب حضرت حجت(عج)، ص٢١۶
مجموعه فرمایشات آیتاللّٰه بهجت پیرامون حضرت حجت ، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🍉 @qarpuz
همیشہمےگفت:
. واسہڪےڪارمےڪنے؟
. مےگفتم:امامحسین
. مےگفت:پسحرفهاروبیخیال
. ڪارخودتروبڪن
. جوابشباامامحسین
🌷شہیدمحمدحسینمحمدخانی
🍉 @qarpuz
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
در دل تاریکترین قسمتهای اتوبان، چراغ جلوِ ماشینمان خراب شد. باید مسیر را هرجور شده طی میکردیم تا به مقصد برسیم. ماشینها با سرعت از کنارمان رد میشدند و ما ناگزیر بودیم آهسته و با ملاحظه حرکت کنیم. آرزو میکردیم کاش کسی جلوتر از ما و آرام حرکت کند تا ما از نورش برای حرکت استفاده کنیم. این خواستهی زیادی نبود، اما آنلحظه برای ما تمام چیزی بود که از جهان میخواستیم.
در زندگی عین این داستان اتفاق میافتد؛ آدمها گاهی در تاریکترین لحظات زندگیشان، بدون نور، وسط مسیرهای صعب و ناگزیر گیر میافتند و ما آن ماشینهای بیتفاوتیم که با سرعت از کنارشان عبور میکنیم.
چه خوب اگر کمی چراغ راهشان باشیم
تا از تاریکی عبور کنند و به نور برسند.
چه خوب اگر از دردهای آدمها
بیتفاوت عبور نکنیم و
گاهی هم نور جهانِ کسی باشیم.
#نرگس_صرافیان_طوفان
🍉 @qarpuz
#داستان_آموزنده
🔆نصايحى سعادت بخش در لحظاتى حسّاس
جنادة بن أ بى اميّه كه يكى از دوستان حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است حكايت كند:
هنگامى كه حضرت را مسموم كرده بودند، در آخرين لحظات عمر شريفش ، به حضور ايشان شرفياب شدم ، ديدم جلوى آن حضرت طشتى نهاده بودند، كنار بستر آن حضرت نشستم ؛ پس از لحظه اى ديدم كه خون به همراه پاره هاى جگر استفراغ مى نمايد،
أفسوس خوردم و با حالت غم و اندوه گفتم : چرا خودتان را معالجه و درمان نمى كنيد؟!
حضرت به سختى لب به سخن گشود و فرمود: اى بنده خدا! مگر مى شود مرگ را معالجه كرد؟!
گفتم : ((انّا للّه وانّا اليه راجعون ))؛ همه ما از سوى خدا آمده و به سوى او باز خواهيم گشت .
فرمود: به خدا سوگند! رسول خدا صلى الله عليه و آله با ما عهد بست كه دوازده نفر مسئوليّت إمامت و ولايت امّت را به دوش خواهند گرفت كه همگى از فرزندان امام علىّ و فاطمه زهراء عليهما السلام مى باشند؛ و هر يك به وسيله زهر مسموم و يا به وسيله شمشير كشته خواهند شد.
عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! چنانچه ممكن باشد مرا موعظه و نصيحتى بفرما كه برايم سودمند باشد؟
امام مجتبى عليهما السلام فرمود: مهيّا باش براى سفرى كه در پيش دارى و زاد و توشه مورد نيازت را فراهم ساز.
آگاه باش ! تو دنيا را مى طلبى ولى غافلى از اين كه مرگ هر لحظه به دنبال تو است .
توجّه داشته باش ! تو بيش از سهميّه و قوت خود از دنيا بهره اى نمى برى ؛ و هر چه زحمت بكشى براى ديگران ذخيره خواهى كرد.
آگاه باش ! آنچه از دنيا به دست مى آورى ، اگر حلال باشد بايد محاسبه شود، واگر حرام باشد عقاب و عذاب دارد، و چنانچه از راه مشكوك و شبهه ناك باشد مؤ اخذه مى گردى .
پس سعى كن دنيا را همچون مردارى بدانى كه فقط به مقدار نياز و ضرورت از آن بهره گيرى ... .
و براى امور دنيويت طورى برنامه ريزى كن كه گوئى يك زندگى جاويد و هميشگى دارى ؛ و براى آخرت خويش به گونه اى باش مثل آن كه همين فردا خواهى مرد و از دنيا خواهى رفت .
و بدان كه عزّت و سعادت هر فردى در گرو پيروى از دستورات خدا و معصيت نكردن است .
پس از آن ؛ نَفَسِ حضرت ، قطع و چهره مباركش به گونه اى زرد شد كه تمام حاضران وحشت زده شدند و گريستند. (1)
1- بحارالا نوار ج : 44، ص 139، ح 6.
📚منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام ، حجت السلام والمسلمین عبدالله صالحی
🍉 @qarpuz
×|• ماداگاسکار چهارمین جزیره بزرگ جهانه و گیاهان و جانوران منحصر به فردی داره🏝
🍉 @qarpuz
-خواص جادویی میوه های زردرنگ🔅
لیموترش:دشمن عفونت
لیموشیرین:رفع التهاب وادرار آور
آناناس:درمان فشارخون
زردالو:محافظ قلب وچشم
کدو حلوایی:کاهش کلسترول
انبه:تقویت دستگاه گوارش
🍉 @qarpuz
هدایت شده از حاج ابوذر بیوکافی
Abozar Biukafi - Navahang - Mamnonam Imam Hosein.mp3
9.68M
🔉 #نواهنگ | ممنونم امام حسین
🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی
🔸ویژه فرارسیدن محرم الحرام ۱۴۴۶
🎬 تنظیم: علی افسری
🎵 نسخۀ #استودیویی
🖌 متن شعر
✨ #امام_حسین_ع #نسل_حسینی
🇮🇷 صفحۀرسمیحاجابوذربیوکافی
▫️ AbozarBiukafi_ir
⚡️ بوی پیراهن خونین کسی می آید
🛑اول محرم، آغاز سال هجری قمری و ماه غم و اندوه اهل بیت و شیعیان است؛ ماه شهادت و دلاوریهای امام حسین علیه السلام و یارانش و روز شروع مجالس سوگواری حضرت اباعبدالله علیه السلام .
♦️امام رضا علیه السلام فرمودند: "هنگامی که ماه محرم فرا میرسید، کسی پدرم را خندان نمیدید و همواره محزون و غمگین بود، تا روز عاشورا؛ آن روز روزِ مصیبت و حزن و اندوه و گریه پدرم بود .
#محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
🍉 @qarpuz
🔸خواص عاشورایی: عبیدالله بن حرّ جعفی
🔹در روز اول محرم، امام حسین ع سپاه خویش به منزل «قصر بنی مقاتل» رسید. در این منزل، امام حسین ع «عبیدالله بن حرّ جعفی» را به یاری طلبید، اما او نپذیرفت. عبیدالله بن حرّ گفت: "ای فرزند رسول خدا، اگر در کوفه یارانی داشتی که تو را یاری میکردند، من مقاومترینشان بودم. اما دیدم که پیروانت از ترس بنیامیه به خانهها پناه بردند. من نمیتوانم این خواهش را بپذیرم، ولی اسب و شمشیرم را به تو میدهم."
▪️امام حسین ع فرمود: ما برای اسب و شمشیرت نیامدهایم، بلکه برای یاری تو آمدهایم. اگر از جاندادن در راه ما دریغ میورزی، به مالت نیازی نداریم. من از رسول خدا شنیدم که میفرمود: 'هر کس فریاد استغاثه اهل بیت مرا بشنود و به یاریشان نشتابد، خداوند او را به رو در آتش دوزخ اندازد.
✅رویکرد امام حسین ع نشان میدهد که با هر کس در این مسیر روبرو میشود با او اتمام حجت میکند و مؤمنان راستین را با خود همراه میسازد تا در کارزار عاشورا شهد شیرین شهادت را بنوشند و با خونهای پاک خود نهال اسلام را آبیاری کنند.
#تقویم_محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#اول_محرم
#خواص_عاشورایی
#بصیرت
🍉 @qarpuz
💠 آیتالله خوشوقت (ره):
کسی که اخلاق خوش در خانه دارد مانند کسی است که روزها را روزه دارد و شبها را عبادت کند.
در یک کلام زبان باعث سوراخ کردن کیسهی اعمال است، هر چه اعضا زحمت میکشند و جمع میشوند یک حرکت زبان کیسه را سوراخ میکند!
اگر از زن و فرزند غضبناک شدید باید از مهلکه خارج شوید وگرنه قطعاً زمین خواهید خورد.
شرط دیدن امام زمان تقواست و بس
مقداری هم زبان را قرص داشتن است و باید ثابت کنی اختیار زبانت را داری.
📚 نشریه صالحین، شماره چهارم، ص 24
🍉 @qarpuz
🔅#پندانه
✍️ دستت در دست خداست
🔹ﮔﺎﻫﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ، ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ میگیرد.
🔸گاهی ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻮ، ﮔﺮﻩ ﮐﺎﺭ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ میکند.
🔹گاهی ﺑﺎ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺗﻮ، ﮔﺮﺳﻨﻪﺍﯼ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ میکند ﻭ ﻋﺮﯾﺎﻧﯽ ﺭﺍ میپوﺷﺎﻧﺪ.
🔸گاهی ﺑﺎ ﻗﺪﻡ ﺗﻮ، ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ میکند.
💢 پس ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ میگیری، ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ.
🍉 @qarpuz
تالاب «سوستان» یکی از مکانهای جذاب و دیدنی لاهیجان است که هر ساله رویش نیلوفر آبی در این تالاب از اواخر تیر شروع و تا اواخر مرداد ادامه می یابد.
🍉 @qarpuz
🔸 جغدها قادر به حرکت دادن چشمان خود در کاسه چشم نمی باشند. چشمهای جغد به چشمخانه چسبیده و در حدقه ثابت است و از این رو برای دنبال کردن حرکات طعمه، جغد ناچار است همه سر خود را به پهلو یا پشت بچرخاند.
🍉 @qarpuz
♦️تکشاخ سیبری رو مشاهده میکنید که 29 هزار سال پیش در منطقه اوراسیا زندگی میکرده! این جاندار بعضا به اندازه یک ماموت بزرگ بوده و بدنش هم کاملا پوشیده از مو بوده.
نکته جالب اینکه دانشمندان دارن به این فکر میکنند که به همان روشی که سلولهای بدن رو در آزمایشگاه رشد میدن، شاید بتونن سلولهای بدن این حیوانات کشف شده در یخ رو هم رشد بدهند
🍉 @qarpuz
#داستان_آموزنده
🔆مرگ شامى و حياتى دوباره
يكى از اهالى شام كه به امام محمّد باقر عليه السلام بسيار علاقه مند بود و هر چند وقت يك بار به ملاقات و زيارت آن حضرت مى آمد، در يكى از زيارت هايش پس از گذشت چند روزى در شهر مدينه منوّره مريض شد و در بستر بيمارى و در شُرف مرگ قرار گرفت ، به يكى از دوستان خود گفت :
همين كه من از دنيا رفتم ، به حضرت ابو جعفر محمّد بن علىّ، باقرالعلوم صلوات اللّه عليه بگو تا بر جنازه ام نماز بخواند و در مراسم تدفين من نيز شركت نمايد.
وقتى كه آن مرد شامى وفات يافت و دوستش نزد امام محمّد باقر عليه السلام آمد و به حضرت گفت كه فلانى مرده و توصيه كرده است تا شما بر جنازه اش نماز بخوانى و در مراسم دفن او شركت فرمائى .
حضرت فرمود: شام سردسير است و حجاز گرم سير، در دفن او عجله و شتاب نكنيد تا من بيايم .
و سپس به سمت منزل مرد شامى حركت كرد و چون وارد منزل او گرديد در كنار بسترش نشست ؛ و بعد از گذشت لحظه اى ، دعائى را زمزمه نمود؛ و سپس او را با نام صدا كرد.
در اين هنگام ، مرد شامى در حالى كه پارچه اى سفيد، رويش انداخته بودند، حركتى كرد و پاسخ حضرت را داد.
بعد از آن ، حضرت او را نشانيد و دستور داد تا شربتى مخصوص ، برايش تهيّه كردند و به او خورانيد.
و چون به طور كامل بهبود يافت ، خطاب به حضرت كرد و اظهار داشت : ((أ شهد أ نّك حجّة اللّه على خلقه ...)) يعنى ؛ شهادت مى دهم كه تو حجّت خداوند بر خلق جهانى و مردم آن چه بخواهند بايد در همه امور، به شماها رجوع نمايند و هر كه به غير شما مراجعه كند، همانا او گمراه گشته است .
پس از آن ، امام باقر عليه السلام فرمود: اكنون پيش آمد و جريان بازگشت خود را براى اين افراد بازگو كن ؟
گفت : هنگامى كه روح از بدن من پرواز كرد، مابين زمين و آسمان ندائى رسيد، كه روح او را به كالبدش بازگردانيد، چون كه محمّد بن علىّ عليهماالسلام درخواست حيات دوباره او را كرده است .
📚اثبات الهداة : ج 3، ص 46، ح 21.
🍉 @qarpuz
🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋
#داستان_آموزنده
🔆معجزه اى از امام باقر عليه السلام
ابوبصير از ارادتمندان خاص امام باقر عليه السلام بود و از هر دو چشم نابينا شده بود. مى گويد:
به امام باقر عليه السلام عرض كردم :
شما فرزندان پيامبر خدا هستيد؟
فرمود: آرى .
ابوبصير: پيامبر خدا وارث همه انبيا بود. آيا هر چه آنها مى دانستند پيغمبر هم مى دانست ؟
امام : آرى .
ابوبصير: آيا شما مى توانيد مرده را زنده كنيد و كور و بيمار مبتلا به پيسى را شفا دهيد و از آنچه مردم مى خورند و در خانه هايشان ذخيره مى كنند خبر دهيد؟
امام : آرى ، با اجازه خداوند.
در اين موقع حضرت به من فرمود:
نزديك بيا!
نزديك رفتم ، به محض اين كه دست مباركش را بر صورت و چشمم كشيد، بيابان ، كوه ، آسمان و زمين را به خوبى ديدم .
سپس فرمود:
آيا دوست دارى همين گونه بينا باشى تا نظير ساير مردم در قيامت به حساب و كتاب الهى كشيده شوى و يا مانند اول كور باشى و به طور آسان وارد بهشت گردى ؟
عرض كردم :
مايلم به حال اول برگردم .
آنگاه امام عليه السلام دست مباركش را بر چشمم كشيد، دوباره نابينا شدم .
📚بحار: ج 46، ص 237 و 249 با اندكى تفاوت .
🍉 @qarpuz
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#بعد_از_دو_سال...!!
🌷همیشه دست راستش به سینه بود. مثل کسی که به آدم بزرگواری عرض ارادات میکند. آن روز هم، همین حالت را داشت. رو کردم به او و گفتم: آقا مهدی با کی داری حرف میزنی؟ لبخندی زد و گفت: مِهدی نه، مَهدی. گفتم: هر دویش یکیه، فرقی نمیکنه. سری تکان داد: نه، مهدی با مهدی خیلی فرق داره. خندیدم: عجب، خوب آقا مهدی، تا کی میخوای دست به سینه باشی؟ این عادت را ترک کن. به روبرو اشاره ای کرد: _دامن افق، چقدر قشنگه. میدانستم دارد مسیر حرفهایمان را عوض میکند. به همین جهت خندیدم: _داداشِ من! زود شاعر شدی! آقا مهدی! اون هم در ۱۴ سالگی.
🌷راستش نمیخواستم بیش از این اذیتش کنم، پیش خودم گفتم شاید این عادتی برایش شده یا یک حالت خاصی در او پیدا میشود، البته توی خانه اصلاً چنین عادتی نداشت. مسیر حرفم را عوض کردم. _دلت برای خونه تنگ نشده؟ _چرا؟ خیلی هم تنگ شده، بخصوص برای مادر. _پس چرا نمیری سری به خونه بزنی؟ _میرم. بذار جنگ تموم بشه. _خب، اومد و جنگ به این زودیها تموم نشد. کمی فکر کرد و بعد سرش را خاراند. _یعنی تا همیشه این جنگ ادامه داره؟ _خوب، ممکنه داشته باشه. _من هم تا همیشه اینجا میمونم.
🌷خندیدم. _عجب دل و جرأتی، خدا حفظت کنه، ولی این رسمش نیست. من برادر بزرگترت هستم. میدونم مادر چقدر دلتنگ تویه. باید بری پیشش. _میدونی محمد آقا! روزی که به جبهه اومدم تازه خودم رو شناختم و چیزهایی اینجا دیدم و میبینم که فکر نمیکنم هیچ کجای دنیا پیدا بشه. _تو که توی خونه این عادت رو نداشتی! _من همیشه احساس میکنم آقا پیش رویم است. به همین جهت دست راستم رو برای احترام روی سینه دارم. دست چپم رو نذر ابوالفضل کردم و تا پای رفتن دارم، توی جبهه میمونم. دیگر چیزی نگفتم و از او جدا شدم و او را به حال خودش رها کردم.
🌷اخلاق و رفتار او در خانه و جبهه، زمین تا آسمان فرق کرده بود. با اینحال توی خونه بازیگوشی زیادی داشت. در کنارش جسارت و شجاعت فراوانی هم از خود نشان میداد. اصلاً خود من در خانه، از این ویژگی او تعجب میکردم. از روزیکه به جبهه آمده بود، حالاتی در او نمایان شد که من هرگز قبلا ندیده بودم. ....آقای خاکی نگاهی مظلومانه و اندوهگین به من انداخت و درحالیکه توی چشمش اشک میجوشید گفت: راستش خیلی مردانه با دشمن جنگید، آنقدر که فشنگ و مهماتش تموم شد. برایش یه نارنجک پرتاب کردم و گفتم آقا مهدی بگیر و اونو طرف دشمن پرتاب کن. اون هم با همان کتف و شونه زخمیاش نارنجک رو به طرف دشمن پرتاب کرد اما ناگهان....
🌷....اما ناگهان گلولهی توپ زمین و آسمان را یکی کرد و دیگر مهدی را ندیدم. ما هم بر اثر بارش شدید گلولههای دشمن مجبور شدیم کمی عقب بکشیم. آقای خاکی دیگر طاقت نیاورد و گریهاش را توی فضا ریخت. بغضم ترکید و به گوشهای پناه بردم. یاد مادر افتادم که با شنیدن خبر شهادت مهدی چه خواهد کرد. بعد از دو سال جنازهاش را آوردند. با دیدن جنازهاش آنچنان دچار شگفت شده بودم که فقط زیر لب گفتم: الله اکبر، لا اله الا الله. دست راست مهدی روی سینهاش بود، دست چپ و دو پایش هم قطع شده بود....
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مهدی نجفزاده
#راوی: رزمنده دلاور محمد نجفزاده
🍉 @qarpuz