eitaa logo
مدرسه تاریخ‌اندیشی قصص
1.2هزار دنبال‌کننده
320 عکس
18 ویدیو
10 فایل
اینجا کانال مدرسه تاریخ‌اندیشی قصص است؛ محلی برای اندیشیدن در مقیاس تاریخ، با کمک قصه‌ها. + برای ارتباط با ما: 🆔 @sayyed_meysam
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 عکسی از سامرا 🔺 گویا اینجا سامراست در روزگاری دور! شهری که بر گِرد مزار امام عسکری بنا شده و در نقطه مقابل، کاخ بنی‌عباس که به مرور زمان منزوی شده است.. شاهدی تصویری بر انزوای استکبار و سامان یافتن زندگی انسان بر محور امام حق. 🔺 حتی اگر عکس و اطلاعات آن واقعیت نداشته باشد، این عکس، تصویری از رؤیای ماست. تصویری از آینده.. و نقشی از یک آرمان. 🆔 @Qasas_school
نهم ربیع الاول.pptx
74.6K
🔰 به مناسبت نهم ربیع | فایل پاورپوینت 🔶 پاسخی مختصر و مستند به چند سوال اصلی: ۱- آیا در این روز عمربن خطاب به قتل رسیده است؟ ۲- مبنای برخی رفتارهای خارج از عرف و شرع عده‌ی بسیار اندکی از منتسبان به شیعه در این روز چیست؟ ۳- ابولؤلؤ کیست و بررسی برخی افسانه‌های پیرامون وی. 🆔 @Qasas_school
🔰 مرحبا به جعفربن‌محمد 🔶 آیت‌الله استاد فاطمی‌نیا: در دوران حیات «علامه امینی» یکی از علمای سنی مذهب مصر، تقریظی (متن ستایش‌آمیز) به کتاب الغدیر ایشان نوشته بود و در آن گفته بود که «من بعد از 40 سال فهمیدم که علمای ما در مورد حقانیت شیعه به ما دروغ گفته‌اند» و سپس آن را برای یکی دیگر از علمای شیعه‌ی «نجف» فرستاده بود! علامه امینی نزد آن عالم نجفی رفت تا تقریظ مذکور را از او بگیرد، اما او جواب داد: «شاید آن عالم سنی راضی نباشد و من باید از خود او اجازه بگیرم!» حتی وقتی علامه امینی گفته بود «اگر او راضی نبود، این تقریظ را اصلا به تو نمی‌داد!» همچنان عالم نجفی گفته بود: «تا خود او اجازه ندهد،‌ تقریظ را به شما نمی‌دهم!» 🔷 بعدا که عالم نجفی نامه‌ای برای آن عالم مصریِ سنی مذهب فرستاده بود و از او برای انتشار تقریظش اجازه گرفته بود، آن فرد گفته بود: «آقای امینی درست گفته است؛ من راضی هستم اما مرحبا به «جعفربن محمد» (امام صادق)! من با این رفتار تو فهمیدم که او چه شیعیان و پیروان مؤدب و با تقوایی تربیت کرده است و اگر شیعیان او این هستند پس خود او چه بوده است». 🔺به‌کوشش روح‌الله شمسی کوشکی و ماجرای ادب شیعه 🆔 @Qasas_school
🔰 رضا پسر نوش‌آفرین | یک ✍🏻 به قلم طیبه فرید 🔶 صبح پنجم مهر لباس‌های سلطانی‌اش را کنده بود و شده بود یک رضای خالیِ خالی. بی‌هیچ پیشوند و پسوند اضافه‌ای. سوار بر کشتی «بندرا» رفتند به سوی سواحل هند. بدون ستاره‌ی دنباله‌داری روی سینه و سر شانه‌اش. بی‌تاج و چکمه‌ی شاهی. توی دلش گفته بود: تُف اندران ارواحت روزگار. و روزگار گفته بود اندران ارواح خودت. به من چه!؟ 🆔 @Qasas_school
🔰 رضا پسر نوش‌آفرین | دو 🔺فکرش را بکن پنج روزِ آزگار کشتی شاه مخلوع مفلوک روی آب دریا معلق باشد. دولت صادق فخیمه ملکه قول داده بود برساندشان به ساحل بمبئی و آزادشان کند بروند هر جهنمی که دوست دارند. به راوی بابت این کلمات تند خرده نگیرید که شرف المکان بالمکین. سال‌ها هر جا رفته بودند بهشت خودشان بود و جهنم دیگران، اما انگار حالا همه چیز وارونه شده بود. خبری از ساحل بمبئی نبود. کشتی، جایی پرت، وسط آب‌های گرم و شرجی لنگر انداخته بود. سرغنسول سابق دولت بریتانیا« کلرمونت اسکرین» آمده بود توی کشتی و یک جوری فینگلیش‌طور بلغور کرده بود که شما در ساحل بمبئی حق پیاده شدن ندارید. 🔶 آه رعیت بود که دامن شاهْ پدرِ پهلوی را گرفته بود. آه میرزا وقتی داشت یخ می‌زد. آه مجتهدی که عمامه‌اش را پرانده بودند به جرم آن که اسرار هویدا می‌کرد و کشیده بودنش بالای دار وقتی که گفته بود افوّض امری الی الله. آه رعیت مادر مرده‌ای که چادر از سر ناموس‌شان کشیده بودند و توی دریای خونِ گوهرشاد غرق‌شان کرده بود. آه ضعیفه‌هایی که نهال عمرشان زیر چکمه‌های قزاقی رضا پالانی، نوه‌ی «مراد سجلِِّ سلطانِ تراریخته»* پایمال شده بود؛ همه ضعیفه‌ها به جز تاجی آیرُملو که شریک روزهای تباهی‌اش بود. 🔷 رضا حالا دیگر نه شاه بود و نه سپه‌سالار و نه حتی رضا پالانی. فقط و فقط یک اسیر جنگی پیر بود. باید توی مسیر رسیدن به بندر، آن موقع که توی کرمان گوش‌درد گرفته بود و دکتر جلوه برایش استراحت تجویز کرده بود اما انگلیس‌ها گفته بودند« تخت گاز برو بندرعباس کشتی بمبئی سه روز بیشتر منتظر نمی‌ماند»؛ می‌فهمید چه خبر شده!هر چند که اگر هم می‌فهمید توفیری نمی‌کرد. مردم از جانش سیر بودند. از بس نان سنگک دو ور کنجدی‌اش را زده بود توی خون ملت. 🔶 کشتی قفس معلقی بود روی آب. ساکنین کشتی قرار بود وقتی رسیدند هندوستان، بروند پی زندگی‌شان، یک جای خوش آب و هوا مثل شیلی. اما دولت فخیمه اجازه نداده بود. می‌خواست زندانی‌های بی‌وطن را بفرستد موریس. آدمی که به خاک و مردمش خیانت می‌کند بی وطن است، هیچ‌جایی‌ست. و انگلیسی‌ها این را فهمیده بودند. 🔷 کشتی به جزیره رسید و خانواده پهلوی بی محمدرضا در میان پیشواز سرد استقبال کننده‌هایی که وجود نداشتند، سر به زیر، قدم به خاک موریس گذاشتند. پیرشاه توی آن آب و هوای جهنمی آرزو کرد کاش نوش‌آفرین گرجی مُرده بود و او را نمی‌زایید. تازه اول آوارگی‌اش بود. 🆔 @Qasas_school
🔰 اخراج و تبعید پهلوی پدر به جزیره موریس؛ به روایت تصویرگر روزنامه کیفر در سال ۱۳۲۱ 🆔 @Qasas_school
🔰 گزینش سپاه به مناسبت هفته دفاع مقدس اوایل [تشکیل] سپاه، همان موقع که تازه داشتیم ثبت‌نام می‌کردیم، یک روز احمدآقا زنگ زدند امام فرموده‌اند بگویید حاج‌محسن[رفیق‌دوست] بیاید. رفتم. امام پرسیدند: "شما چرا از افرادی که می‌خواهند به سپاه بیایند می‌پرسید از کی تقلید می‌کنی؟ به شما چه مربوط است." گفتم: "آقا، بالاخره این‌ها می‌خواهند به سپاه بیایند که بروند شهید بشوند." گفتند: "مگر مقلدین مراجع دیگر نمی‌توانند بروند شهید بشوند؟" گفتم: "به نظر ما آمد که سپاهی باید مقلد حضرت‌عالی باشد." گفتند: "از قول من به آقایان بگویید این سوال را حذف کنند!" پ.ن: عکس محسن رفیق‌دوست در محضر رهبرانقلاب. 📚 کتاب: برای تاریخ می‌گویم، ص۷۵ و ۷۶. 🆔 @Qasas_school
🔰 تصویر علی در جامعه‌ی صدر اسلام 🔶 در خطبه فدکیه حضرت زهرا عباراتی است در تبیین مجاهدت‌های اميرالمؤمنين. به عنوان مثال در بخشی از خطبه‌‌ی فدکیه آمده: "هرگاه شیطان شاخی بیرون آورد و مشرکی دهانی برای بلعیدن دنیای اسلام باز کرد، پیامبر برادر خودش علی را در دل این بلاها می‌انداخت و آن حضرت هم دست برنمی‌داشت و برنمی‌گشت تا آنکه بال این قدرت‌های باطل را زیر پای خودش له می‌کرد و شعله این فتنه‌ها را با شمشیرش خاموش می‌کرد" (الاحتجاج، ج۱، ص۱۰۰). ⁉️ اینجاست که یکی از مهم‌ترین سوالات ما از تاریخ گل می‌کند: "چه تصویری از اميرالمؤمنين در اذهان جامعه‌ی اسلامی ساخته شد که حضرت زهرا در ذیل خطبه فدکیه به دلاوری‌های اميرالمؤمنين در دوران پرمحنت صدر اسلام می‌پردازد؟" 🔷 به بیان دیگر گویی برخی درحال تلاش بودند تا دلاوری‌ها و مجاهدت‌های اميرالمؤمنين را به یک ضدارزش تبدیل کنند و تصویری غیرواقعی و منفور از حضرت بسازند. ⁉️ این "برخی" چه کسانی بودند؟ 🔶 اینجا با دو گروه متفاوت ولی دارای منافع مشترک مواجهیم: الف) گروه مخالف ب) گروه رقیب 1⃣ مخالفان همان جریانی از قریش‌اند که همواره از اميرالمؤمنين ضربه خورده بود. آن‌ها دیده بودند همین که پیامبر لب به سخن گشود و توحید را فریاد زد، اولین پیرو علی و بزرگ‌ترین حامی، پدرش ابوطالب بود. حتی در روزهای سخت شعب ابی‌طالب، این پدر و پسر بودند که تدابیر امنیتی برای حفاظت از جان پیامبر می‌اندیشیدند. مرتب جای پیامبر را شبانگاه تغییر می‌دادند و در این جابه جایی همواره علی بود که در جای پیامبر می‌خفت و به استقبال شهادت می‌رفت که اوج آن را در قصه‌ی لیله‌المبیت می‌بینیم. سپس در بدر و احد و خندق باز این علی بود که مشرکان قریش را سخت آزار داد و مستضعفان و موحدان را در برابر قدرت‌های استکباری به برتری رساند. نفرت مشرکان قریش و جریان نفاق مکی از علی چنان زیاد بود که وقتی عثمان به خلافت رسید به علی گفت: تقصیر من نیست که قریش تو را نمی‌خواهند. تو هفتادنفر از چهره‌های درخشان آن‌ها را کشته‌ای. این جریان مخالف تلاش فراوانی کرد تا چهره‌ی علی و تصویر مجاهدت‌های او را وارونه سازد. 2⃣ جریان دوم جریان رقیب بود. کسانی که با علی در جبهه‌ی اسلام همراه بودند اما به مرور زمان حس رقابت با وی پیدا کردند و در موارد مختلف از او عقب ماندند. مانند آنجا که پیامبر دختر خویش را به عقد علی درآورد درحالیکه ابوبکر اولین خواستگار فاطمه بود. یا آنکه پیامبر با علی پیمان اخوت بست و دیگران را بی‌نصیب گذاشت. یا آنجا که پیامبر ابتدا آیات برائت را به دست ابوبکر داد تا بر مردم مکه بخواند اما در میانه‌ی راه طبق فرمان وحی ابوبکر را برگرداند و علی را به این ماموریت فرستاد. یا آنجا که برای فتح خیبر صحابی اقدام کردند اما فقط این علی بود که توانست خیبر را فتح کند. اینجا رقیبان عقب‌مانده در میدان، تلاش کردند در فاز تبلیغاتی از علی جلو بزنند. درنتیجه از علی و مجاهدت‌های او تصویری غلط ساختند. مانند تلاش‌های عایشه که به اعتراف ابن‌عباس هیچ گونه فضیلتی را برای علی برنمی‌شمرد. 🔺 درنتیجه ما شاهدیم دو جریان مخالف و رقیب، در واقع دو لبه‌ی یک قیچی شدند برای چیدن کارنامه‌ی پربار و سابقه‌ی ارزشمند علی. از این رو باید تبیین‌های حضرت زهرا را در برابر آن تصویرسازی‌ها دید. 🆔 @Qasas_school
🔰 راز تحمل شکنجه‌ها 🔶 ام‌سلمه همسر ابی‌سلمه می‌گوید: «شوهرم هنگام هجرت به مدینه مرا سوار بر شتر کرد تا همراه فرزندمان سلمه به سوی مدینه حرکت کنیم. در این لحظات افراد قبیله‌ی من دور ما را گرفتند و با شوهرم درآویختند و مانع حرکت من و پسرم به سوی مدینه شدند و ما را با خود بردند و شوهرم تنها و دور از من و فرزندم، راه مدینه را در پیش گرفت. این پایان کابوس نبود. از طرف دیگر افراد قبیله‌ی شوهرم به سر قبیله‌ی ما ریختند که «ما نمی‌گذاریم سلمه فرزند ابی‌سلمه که خون قبیله‌ی ما در رگ‌های اوست، در میان قبیله‌ی شما زندگی کند.» پسرم را به زور از من جدا کردند و بردند. حالا شوهرم در راه مدینه و سپس در مدینه، خودم در قبیله‌ی بنومغیره و فرزندم در قبیله‌ی بنوعبدالاسد بود و این کابوس هولناک یک‌سال طول کشید. روزها به دره‌ی ابطح می‌آمدم و در فراق شوهرم و پسرم می‌گریستم. پس از یک‌سال گریستن سرانجام قلب افراد قبیه‌ی من و شوهرم نرم شد. اجازه دادند به مدینه بروم و پسرم را با خود ببرم. من یک زن تنها با کودکی خردسال در آغوش، سوار بر شتر، در صحرای سوزان حجاز به طرف مدینه راه افتادم.» 🔺 اکنون باید به این اندیشید که رسول‌الله چه در گوش مردم زمانه‌ی خویش زمزمه کرد که آنها هرگز حاضر نشدند دست از "اسلام" بردارند؟ واقعا راز این همه مقاومت و سرّ تحمل این همه آزار چیست؟ 🔹 کاش محمد در گوش ما نیز توحیدش را زمزمه می‌کرد.. 📚 شهر گمشده، ص۲۸۱. 🆔 @Qasas_school
🔰 قصه‌هایی از همین نزدیکی نامه خواندنی و جالب شهید مهندس «محمد مشایخی» به مادرش! 🔹«مادر مهربان! فدای شیرت و فدای دست‌های شکافته‌ات. مادر فراموشم نمی‌شود که چقدر گرسنگی خوردی و ستم کشیدی، بیاد خدا بودی و از رودخانه هیزم جمع می‌کردی (با اینکه حامله بودی)، هیزم‌ها را به کوله‌ات می‌بستی و به دِه می‌آوردی و از ده به شهر (جیرفت) می‌بردی، با پای برهنه در کوچه‌ها می‌چرخیدی و می‌فروختی که قوتی برای ما تهیه کنی. مادر! محمد به قربان آن پاهای برهنه‌ات که زمین داغ آنها را می‌سوزاند تا از عذاب آخرت در امان باشیم، مادر محبت‌هایت را تا دم مرگ بیاد دارم!» 🔺پ.ن: تصویر مادر رنج‌کشیده‌‌ی مهندس شهید محمد مشایخی فرمانده مهندسی رزمی لشکر ثارالله کرمان که فرزندانش را به تنهایی و با سختی بزرگ کرد و تنها پسرش که مهندس شده بود را با دستان خودش به جبهه فرستاده بود و به او گفته بود باید به جبهه بروی تا فردای قیامت جلوی حضرت زینب شرمنده نباشم. ✍🏻 به کوشش روح‌الله شمسی کوشکی 🆔 @Qasas_school
🔰 میلاد رهبر آزادی و فرو ریختن نمادهای سلطه 🔶 این روزِ بزرگ که میلاد پیغمبر اکرم می‌باشد از مقاطع عظیم تاریخ بشر است. در چنین روزی، خداوند متعال بزرگ‌ترین ذخیره الهی را که وجود مقدّس پیامبر گرامی بود، به عرصه وجود آورد؛ این شروعِ یک مقطع تعیین کننده در سرنوشت بشر بود. در آیات ولادت پیامبر گفته‌اند، وقتی آن بزرگوار متولد شد، کنگره‌های کاخ کسری ویران گردید؛ آتشکده آذرگشسب که قرن‌ها روشن بود به خاموشی گرایید؛ دریاچه ساوه که در نظر عده‌ای از مردم در آن وقت، مقدس شمرده می‌شد، خشک شد و بت‌هایی که بر گِرد کعبه آویخته بودند، سرنگون شدند. این نشانه‌ها که کاملا رمزی و نمادین است، نشان‌دهنده جهت اراده و سنت الهی در پوشاندن خلعت وجود به این موجود عظیم و این شخصیت والا و بی‌نظیر است. معنای این حوادث نمادین این است که با این قدوم مبارک، بساط ذلت بشر، چه به وسیله حاکمیت جباران و حاکمان مستبد -از قبیل آنچه در آن روز در ایران و روم قدیم وجود داشت- و چه به وسیله عبادت غیر خدا، باید برچیده شود. بشر باید به وسیله این مولود مبارک، آزاد شود؛ هم از قید ستمی که به وسیله حکام جور بر انسان‌های مظلوم در طول تاریخ تحمیل شده است، و هم از قید خرافه‌ها و اعتقادات نادرست ذلت‌آفرین که انسان را در مقابل موجودات پست‌تر از خود او یا در مقابل انسان‌های دیگر، ذلیل می‌کند. بشریت به وسیله این حادثه، باید به سمت آزادی معنوی، اجتماعی، حقیقی و عقلانی حرکت کند. این کار شروع شد و ادامه‌اش دست خود ما انسان‌هاست! 🔺رهبرمعظم انقلاب در تاریخ ۸۱/۳/۹ 🆔 @Qasas_school
🔰 زخم گلوی امپراتور ⚫️ «خیلی اهل عبادت بوده‌اند و رسیدگی زیادی به فقراء داشته‌اند و اخلاق خوب‌شان همه را تحت‌تاثیر قرار می‌داده و کلی حدیث و معارف اجدادشان را برای دیگران نقل می‌کرده‌اند و...» این توصیفی از سیره ائمه است که معمولاً می‌گویند و می‌شنویم. اما دشمنان بزرگ و حرفه‌ای، مثل ما ساده و بسیط نیستند که آن حقیقت‌های پیچیده را با همین سادگی و بساطت ما توصیف کنند. 🟡 به‌خاطر همین بود که «منصور دوانیقی» (امپراتوری که تثبیت «بنی‌عباس» با اقتدار او ممکن شد و فتوحات را تا «طبرستان» گسترش داد و قیام‌های متعددی از «نهضت اسحاق» و «جنبش راوندیه» تا «خیزش سادات حسنی» را سرکوب کرد و با چند هزار صنعتگر در طول چهار سال، شهر «بغداد» را بنیان گذاشت) وقتی می‌خواست «جعفر بن محمد» را توصیف کند، می‌گفت: «هذا الشجا المعترض فی حلوق الخلفاء... این استخوان گیرکرده در گلوی خلفاء» و فقط به یاد خِرخِر نفَس‌های حکومتش و زخم‌خوردگی گلوی خودش نمی‌افتاد بلکه همه خلفای هم‌عصر با اباعبدالله را در این بیچارگی شریک می‌کرد. ⚫️ حتی وقتی غوغای سادات حسنی، حجاز و عراق را در برگرفت و خواب را از چشمان منصور گرفت، باز هم از پیچیدگی‌های رفتار «جعفر بن محمد» می‌لرزید: «قد کنت مُصرّاً علی قتل جعفر... و کان امره ـ و ان کان ممّن لایخرج بالسیف ـ اغلظ عندی و اهمّ علیّ من امر عبدالله بن حسن و قد کنتُ اعلم هذا منه و من آبائه علی عهد بنی امیّه... من بر کشتن جعفر اصرار داشتم و قضیه او ـ گرچه از کسانی است که قیام مسلحانه نخواهد کرد ـ سخت‌تر و بااهمیت‌تر از قضیه عبدالله بن حسن [رهبر قیام‌های مسلحانه‌ی سادات حسنی] در نزد من است. من این رفتار را از او و پدرانش در عهد بنی امیّه هم سراغ داشتم...» 🟡 بدون لشگر و سلاح و پول‌پاشی بین طرفداران و در اوج تقیّه، برای یک امپراتوری خطرناک‌تر از اهالی قیام مسلحانه باشی و پیچیدگی و کیاستی در علم حدیث و کلام و فقه و اعتقادات و اخلاقت موج بزند که از شمشیر سخت‌تر و برنده‌تر باشد و لقمه‌ی گلوگیر ِ یکی از دو ابرقدرت جهان در آن روزگار شود. این باورنکردنی‌ها، وقتی به آستان «جعفر بن محمد» و پدرانش می‌رسند، به واقعیت‌های معجزگون تبدیل میشوند. ⚫️ البته فهم این معجزات و پیدا کردن نسخه امروزین آن، به فقاهتی نیاز دارد که گویا باید خیلی دقیق‌تر از تفقه در احکام نماز و روزه و حج و... باشد. فقاهتی که اگر در میان حوزه‌های ما پا گرفته بود، دیگر علمائی پیدا نمی‌شدند که به اسم دینداری خالص و ولایت و برائت و دوری از سیاست، در اخلاق خوب و عبادات فراوان و دروس خارج مفصّل خودشان غوطه‌ور شوند اما بدون شباهت به مولای‌شان امام صادق، نه گلوگیر امپراتورهای مدرن شوند و نه مباحث علمی‌شان برنده‌تر از سلاح در مقابل ابرقدرت‌ها به حساب بیاید. 🔺تقدیم به مردی که به قول رهبری، «آیت‌الله‌العظمای واقعی خود او بود»؛ فقیه جعفری خالصی که مثل استخوان در گلو، خواب راحت را از بت‌پرستی مدرن و کاهنان معابد آن گرفته بود و گرفته است و خودش را در یکی از پیام‌هایش این طور روایت کرد: «قدرتها و ابرقدرتها و نوکران آنان مطمئن باشند که اگر خمینی یکه وتنها هم بماند به‏‎ ‎‏راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت پرستی است ادامه می دهد و به یاری‏‎ ‎‏خدا در کنار بسیجیان جهان اسلام، این پابرهنه‌های مغضوب دیکتاتورها، خواب راحت‏ را از دیدگان جهانخواران و سرسپردگانی که به ستم و ظلم خویشتن اصرار می نمایند‏‎ ‎‏سلب خواهد کرد.» ✍🏻 حجت‌الاسلام محمدصادق حیدری 🆔 @Qasas_school