☑️برشی از کتاب «بادیهفروش» | چقدر شبیه «رجایی» است!
✍️ در قسمتی از کتاب «بادیهفروش» که برگرفته از زندگانی شهید «شهید محمدعلی رجایی» است، میخوانید: «گفت مثلاً این آقا را ببین چقدر شبیه آقای رجایی است! ولی حالا او کجا دارد زندگی میکند و با چه ماشینهایی رفتوآمد میکند. این بنده خدا هم آمده سوار اتوبوس دو طبقه شده است! راننده هم حرف او را تایید کرد و کلی به رجایی یعنی به من بدوبیراه گفت ...»
بیشتر بخوانید 👇👇👇
🌐 https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/560640/
➡️ @qazvinnavideshahed
#نویدشاهدقزوین
#نوید_شاهد_قزوین
#کتاب
☑️معرفی کتاب | «هوای سرد تیر ماه»
✍️ کتاب «هوای سرد تیر ماه»، خاطرات شهید «صفرعلی یوسفی» از زبان همسر این شهید بزرگوار است که سال جاری در یکصد و ۵۴ صفحه به چاپ رسیده است.
بیشتر بخوانید 👇👇👇
🌐 https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/564473/
➡️ @qazvinnavideshahed
#نویدشاهدقزوین
#نوید_شاهد_قزوین
#کتاب
☑️برشی از کتاب «کاش برگردی» | خندهام گرفت!
✍️ در قسمتی از کتاب «کاش برگردی» که زندگینامه شهید مدافع حرم «ذکریا شیری» به روایت مادر است، میخوانید: «خندهام گرفت گفتم الان چندمین باره که داری کابینتا رو باز و بسته میکنی. مشخصه یه حرفی توی گلوت گیر کرده پول میخوای؟ ذکریا بشقابها را جابهجا کرد و خودش روی اوپن نشست و گفت نه بابا پول میخوام چه کار؟ یه حرفی میخوام بزنم، ولی سختمه ...»
بیشتر بخوانید 👇👇👇
🌐 https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/573586/
➡️ @qazvinnavideshahed
#نویدشاهدقزوین
#نوید_شاهد_قزوین
#کتاب
☑️برشی از کتاب «کاش برگردی» | جلوی بزرگترها دست و پایش بسته بود
✍️ در قسمتی از کتاب «کاش برگردی» که زندگینامه شهید مدافع حرم «ذکریا شیری» به روایت مادر است، میخوانید: «همین که ذکریا خواست با الهه شوخی کند و به فیلم دیدن او هم گیر بدهد، مهمانها رسیدند. زینب که ریز ریز میخندید، آرام در گوش ذکریا گفت: جرئت داری الان پیش عمو شوخی کن. ذکریا با چشم و ابرو فهماند که جلوی بزرگترها دست و پایش بسته است! کنار بزرگترها خیلی اهل رعایت بود ...»
بیشتر بخوانید 👇👇👇
🌐 https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/580403
➡️ @qazvinnavideshahed
#نویدشاهدقزوین
#نوید_شاهد_قزوین
#کتاب
☑️ برشی از کتاب «چشم در چشم» | جشن نامزدی
✍️ در قسمتی از کتاب «چشم در چشم» که با هدف روایت سرگذشت و خاطرات ۳ تن از همسران شهدای استان قزوین تدوین و منتشر شده است، میخوانید: «نیم ساعتی نشسته بودند و کاملا مستاصل که چه کنند. خسرو دستهایش را بالا برد و گفت: یا صاحبالزمان (عج) من همه تلاشم این بود که جشن نامزدیام در شب ولادت شما باشد، حالا خودت کاری بکن که آبروی من در خطر است ...»
بیشتر بخوانید 👇👇👇
🌐 https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/582071
➡️ @qazvinnavideshahed
#نویدشاهدقزوین
#نوید_شاهد_قزوین
#کتاب
☑️ برشی از کتاب «پرواز تا بینهایت» | از وضع کارگران غافل نبود!
✍️ در قسمتی از کتاب «پرواز تا بینهایت» که مجموعه یکصد و ۴۷ خاطره کوتاه و جذاب به همراه وصیتنامه و عکس از سرلشگر خلبان شهید «عباس بابایی» است، میخوانید: «شهید بابایی، هنگام خداحافظی، به من، که در آن زمان مسئولیت پشتیبانی پایگاه را به عهده داشتم، سفارش کردند که از وضع کارگران غافل نباشم ...»
بیشتر بخوانید 👇👇👇
🌐 https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/583779
➡️ @qazvinnavideshahed
#نویدشاهدقزوین
#نوید_شاهد_قزوین
#کتاب
✅برشی از کتاب «با چشمان باز» | چشمم که به بدنش افتاد جا خوردم
✍️ در قسمتی از کتاب «با چشمان باز» که برگرفته از زندگانی شهید «سید علیاکبر (مصطفی) حاجسیدجوادی» است، میخوانید: «هر جا که بوی اخلاص میآمد پیدایش میشد. تشکیلات خاصی نبود که برای ما برنامهریزی کند. همینطور ناخودآگاه به هم میرسیدیم ...»
بیشتر بخوانید 👇👇👇
🌐 https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/586971
▶️ @qazvinnavideshahed
#نویدشاهدقزوین
#نوید_شاهد_قزوین
#کتاب
✅ برشی از کتاب «الضاریان» | مشکلش با توسل به شهید انصاریان حل شد
✍️ در قسمتی از کتاب «الضاریان» که مجموعه سرگذشت و خاطرات مرتبط به شهید «محمد انصاریان» است، میخوانید: «برایش ماجرای شهید الضاریان تعریف کردم و گفتم برو گلزار شهدا و بر سر مزار شهید انصاریان و از او بخواه که مشکلات را حل بکند. او شبانه رفته بود سر مزار شهید و از او کمک طلبیده بود فردای آن روز که پیگیر کارش شدم گفت مشکلم حل شد ...»
بیشتر بخوانید 👇👇👇
🌐 https://navideshahed.com/fa/news/588759
▶️ @qazvinnavideshahed
#نویدشاهدقزوین
#نوید_شاهد_قزوین
#کتاب
✅ برشی از کتاب «خیابان تبریز» | ذکر یا زهرا(س) را بعد از به هوش آمدن به زبان آورد
✍️ در قسمتی از کتاب «خیابان تبریز» که گذری بر زندگی و زمانه معلم شهید «قدرتالله چگینی» است، میخوانید: «شهید چگینی در بیمارستان بستری شد و بعد از مدتی به اتاق عمل رفت. بعد از اتمام جراحی، ناراحت و نگران بالای سرش ایستاده و منتظر بودیم بعد از چند ساعت بیهوشی چشمانش را باز کند. ذکر مقدس یا زهرا (س)، اولین کلامی بود که بعد از به هوش آمدن به زبان آورد ...»
بیشتر بخوانید 👇👇👇
🌐 https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/590310
➡️ @qazvinnavideshahed
#نویدشاهدقزوین
#نوید_شاهد_قزوین
#کتاب
✅ برشی از کتاب «ستاره شب» | جمع شدن بساط روضهخوانی
✍️ در قسمتی از کتاب «ستاره شب»، که روایتی از سیره و منش سید آزادگان، شهید «ابوترابیفرد» است، میخوانید: «پاسبانهای محل اذیت میکردند، نمیگذاشتند آنها روضهخوانی بکنند و به پدر بزرگم گفته بودند که به این بچه بگویید بساطش را جمع کند ...»
بیشتر بخوانید 👇👇👇
🌐 https://navideshahed.com/fa/news/593272
➡️ @qazvinnavideshahed
#نویدشاهدقزوین
#نوید_شاهد_قزوین
#کتاب
✅ برشی از کتاب «هوشنگ» | شهید «بهشتی» را خواب دیدم
✍️ در قسمتی از کتاب «هوشنگ» که مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی است، میخوانید: «علیاکبر دوستم علاقه زیادی به شهید «بهشتی» داشت. همه کتابها و جزوههای او را میخواند و در روز شهادت شهید «بهشتی» به سختی روی پاهایش میایستاد. علیاکبر گفت شهید «بهشتی» را خواب دیدم که لباس قرمز بر تن داشت و چند نفر او را دوره کرده بودند، ولی من جلو رفتم و از او سؤالی در مورد کتاب جهان از خداست، خدا از کجاست؟ که ما میدانستیم از نوشتههای شهید «بهشتی» است پرسیدم و او هم به من جواب داد ...»
بیشتر بخوانید 👇👇👇
🌐 https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/594134
➡️ @qazvinnavideshahed
#نویدشاهدقزوین
#نوید_شاهد_قزوین
#کتاب
✅ برشی از کتاب «خاکساران» | با مشت و لگد به جانم افتادند
✍️ در قسمتی از کتاب «خاکساران» که مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی است، میخوانید: «مرا به اتاق حسینی برد و به تخت بست و حسینی را صدا زد و هنوز ده، پانزده ضربه بیشتر نزده بود که خون از پاهایم جاری شد؛ در نتیجه کابل را کنار گذاشتند و با مشت و لگد به جانم افتادند و بعد از لحظاتی دوباره مرا به اتاق بازجویی آوردند ...»
بیشتر بخوانید 👇👇👇
🌐 https://navideshahed.com/002VFc
➡️ @qazvinnavideshahed
#نویدشاهدقزوین
#نوید_شاهد_قزوین
#کتاب