#حکایت_داستان
یکی از خلفا، غلامی داشت که سخت مورد توجه و علاقه خلیفه بود و خلیفه او را بسیار دوست داشت. روزی، ناگهان غلام بیمار شد و روز به روز بیماری اش شدت بیشتری پیدا کرد. خلیفه، پزشکان را از سراسر کشور به پایتخت دعوت کرد، تا غلام را معالجه کنند. پزشکان آمدند و غلام را معاینه کردند و داروهای مختلفی را به وی خورانیدند، اما غلام بهبود نیافت.
و روزی، طبیبی به بالین غلام رفت و او را معاینه کرد و حدس زد که بیماری او باید منشأ روحی و روانی داشته باشد. بنابر این اتاق را خلوت کرد و از غلام پرسید: «چه حادثه ای اتفاق افتاده که تو را به این روز انداخته است. »
غلام چند لحظه فکر کرد و عاقبت لب به سخن گشود و گفت: چند نفر از دشمنان سلطان، مرا تحریک کردند که در شراب او سّم
بریزم و خلیفه را مسموم کنم.
من فریب پول آنها را خوردم و در شراب خلیفه سم ریختم و آن را به خلیفه دادم. اتفاقا خلیفه متوجه شد که شراب به زهر آلوده است و آن را ننوشید. من منتظر بودم که حاکم مرا به شدت کیفر وقصاص نماید، اما او نه تنها مرا مجازات نکرد، بلکه احسان و محبت خود را نسبت به من بیشتر نمود، به طوری که من از شدت شرمساری بیمار شدم. بیماری من، بیماری شرمساری و خجلت است. این بیماری درمان ندارد و تا وقتی که نمیرم، خجالت زده باقی خواهم ماند. »
«وای بر انسان! وای از روزی که انسانها بفهمند، خداوند همیشه با او و در کنار او بوده و تمام خیانتها و گناهان و کارهای زشتش را میدیده، اما بردباری میفرموده و بر احسان و انعامش میافزوده و نعمت هایش را بیشتر ارزانی میداشته است.
در دوزخم بیفکن و نام گنه مبر
آتش به گرمی عرق انفعال نیست.
قلب سلیم آیت الله شهید دستغیب.
🇮🇷 🌐به کانال
🔷️قزوین سلام 🔷️
@qazvinsalam
┄┅┅❅🌸🌺🌸❅┅┅┄
بپیوندید