eitaa logo
کانال قزوین سلام 💠
2هزار دنبال‌کننده
70.3هزار عکس
20.6هزار ویدیو
398 فایل
امید مانند ستونی است که جهان را سرپا نگه می‌دارد. امید آفرینی سر مشق و سر تیتر ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوستداران ولایت
نادر برای رسیدن به دشت کرنال دو راه در مقابل داشت ، یکی راه عظیم آباد و دومین مسیر راه انباله بود ، نادر سپاه خود را دو قسمت کرد ، نیمی از نیروهای خود را از مسیر عظیم آباد و نیم دیگر را از مسیر انباله به سوی دشت کرنال اعزام کرد ، او پنجاه سوار تیزتک را نیز برگزید تا در میان دو مسیر تعیین شده ، پیوسته در رفت و آمد باشند تا اگر یکی از دو لشگر مورد حمله هندی ها قرار گرفت بیدرنگ ستون دیگر به یاری اش بشتابد نادر خود بهمراه لشگر ایران از مسیر عظیم آباد بسوی دشت کرنال براه افتاد ، در مسیر دشت کرنال ، دژ عظیم آباد قرار داشت ، نادر بهمراه جلوداران لشگر ، زودتر از ستون اصلی به دژ عظیم آباد رسید و بیدرنگ دستور گلوله باران دژ را صادر کرد ، توپخانه ایران بدون وقفه شروع به غرش کرد ، مدافعان دژ چندین بار شکاف های ایجاد شده را ترمیم کردند ولی شدت آتش توپخانه به حدی شدید بود که مدافعان دژ و مردم شهر ، از عهده ترمیم خرابی ها برنیامدند و به ناچار تسلیم شدند و دو هنگ از افسران و سربازان هندی مدافع دژ نیز ، به اسارت سپاه ایران درآمد درست در همین زمان سواران رابط بین دو لشگر ایران برای نادر خبر آوردند ، سپاه بزرگی از سواران هندی در حال نزدیک شدن به ستون دیگر سپاه ایران که از مسیر انباله بسوی دشت کرنال در حرکت است می باشد و احتمال بروز یک جنگ خونین دور از انتظار نیست ، نادر بی آنکه لحظه ای توقف کند شهر و دژ عظیم آباد را به یکی از سرداران خود سپرد و بهمراه سواره نظام خود ، با شتاب رهسپار منطقه ای شد که نیروهای هندی در برابر ستون اعزامی از مسیر انباله صف آرائی کرده بودند شب هنگام ، زمانی که نادر به ستون خود در مسیر انباله رسید متوجه شد آن سپاه بزرگ هندی ، قصد درگیری و حمله به سپاه ایران را ندارد ، بلکه آنها در راهِ رفتن بسوی دشت کرنال و پیوستن به سپاه اصلی هند هستند و آن شب را در شاه فیروز (فیروز آباد فعلی در هند) اردو زده اند تا بامداد روز بعد راه خود را بسوی دشت کرنال دنبال کنند ، نادر دستور داد پنج هزار نفر از افراد زبده و سوار سپاه ایران بیدرنگ آماده حمله به هندیان باشند ، سواران خسته سپاه ، که خود را برای استراحت آماده می کردند بدستور نادر شبانه به سوی شاه فیروز (فیروز آباد) حرکت کردند و در سپیده دم روز بعد به سواران هندی رسیدند شمار سواران هندی دو برابر نیروهای ایران بود و شب گذشته نیز بخوبی استراحت کرده بودند و آماده و قبراق ، و با اعتماد به نفس کامل آماده نبرد شدند ، فرمانده سواران ایران به شیوه نادر رو به سربازان با فریادی بلند گفت ، این جنگ ، جنگ مرگ و زندگی و سربلندی و خواری است ، پس بکوشید تا جامه (لباس) ذلت نپوشید ، سواران هندی که صف های نخستین خود را تقویت کرده بودند جنگ سختی را آغاز کرده و بسوی سپاه ایران تاختند ، جنگ تن به تن و هراس انگیزی درگرفت ، هندیان براستی دلاورانه می جنگیدند ولی نبرد سواران خسته ایران به اندازه ای دلاورانه و دلیرانه بود که هندیان را به شگفتی وامیداشت بطور مثال هندیان مشاهده می کردند سرباز ایرانی که دست چپش بر اثر اصابت شمشیر به پوستی آویزان بود با دست دیگرش ، دست قطع شده خود را کنده و آنرا برداشته و با همان عضو قطع شده بی محابا به این و آن یورش می بَرَد ، اینگونه واکنش های احساسی و بظاهر دیوانه وار ، روحیه سربازان هندی را متزلزل می کرد ، آنها با خود می اندیشیدند چگونه است که این سرباز ایرانی ، بجای اینکه از درد ناله کند ، فریاد میزند ، بجای اینکه زمین گیر شود ، حمله می کند پهنه نبرد از سواران زخمی و کشته شده و فروافتاده از اسبان پوشیده شد ، بدستور سردار ایرانی ، جارچیان سپاه با زبان هندی فریاد می زدند ، بدا بحال شما ، فرمانده دلاور ما نادر ، هم اکنون در راه است و خیلی زود به ما می رسد ، به جان خود رحم کنید و تسلیم شوید مردان جنگی ایران در دل سرزمین بیگانه ، چنان پر توان و دلاورانه می جنگیدند که به افسانه بیشتر شبیه بود تا به حقیقت ، کم کم آثار شکست و درماندگی در میان سواران هندی رخ می نمود ، چون شمار کشته و زخمی های آنان چندین برابر ایرانیان بود ، آنها به هر دری می زدند به در بسته میخوردند لذا تصمیم گرفتند عقب نشینی کنند، در ابتدا آرام آرام و سپس مانند گله ای که گرگ در میانشان باشد با شتاب تمام عقب نشسته و سراسیمه ، پراکنده شده و گریختند سواران ایرانی که پس از راهپیمائی شبانه و آن درگیری طاقت فرسا ، خسته و کوفته بودند در خود ، توان تعقیب و دنبال کردن هندیان را ندیدند و در همان دشت پهناور و خون آلود ، اسب های خود را بستند و بجز عده محدودی نگهبان ، همگی به خوابی عمیق فرو رفتند دوستداران ولايت https://eitaa.cm/doostdaranvelayat
هدایت شده از دوستداران ولایت
نادر برای رسیدن به دشت کرنال دو راه در مقابل داشت ، یکی راه عظیم آباد و دومین مسیر راه انباله بود ، نادر سپاه خود را دو قسمت کرد ، نیمی از نیروهای خود را از مسیر عظیم آباد و نیم دیگر را از مسیر انباله به سوی دشت کرنال اعزام کرد ، او پنجاه سوار تیزتک را نیز برگزید تا در میان دو مسیر تعیین شده ، پیوسته در رفت و آمد باشند تا اگر یکی از دو لشگر مورد حمله هندی ها قرار گرفت بیدرنگ ستون دیگر به یاری اش بشتابد نادر خود بهمراه لشگر ایران از مسیر عظیم آباد بسوی دشت کرنال براه افتاد ، در مسیر دشت کرنال ، دژ عظیم آباد قرار داشت ، نادر بهمراه جلوداران لشگر ، زودتر از ستون اصلی به دژ عظیم آباد رسید و بیدرنگ دستور گلوله باران دژ را صادر کرد ، توپخانه ایران بدون وقفه شروع به غرش کرد ، مدافعان دژ چندین بار شکاف های ایجاد شده را ترمیم کردند ولی شدت آتش توپخانه به حدی شدید بود که مدافعان دژ و مردم شهر ، از عهده ترمیم خرابی ها برنیامدند و به ناچار تسلیم شدند و دو هنگ از افسران و سربازان هندی مدافع دژ نیز ، به اسارت سپاه ایران درآمد درست در همین زمان سواران رابط بین دو لشگر ایران برای نادر خبر آوردند ، سپاه بزرگی از سواران هندی در حال نزدیک شدن به ستون دیگر سپاه ایران که از مسیر انباله بسوی دشت کرنال در حرکت است می باشد و احتمال بروز یک جنگ خونین دور از انتظار نیست ، نادر بی آنکه لحظه ای توقف کند شهر و دژ عظیم آباد را به یکی از سرداران خود سپرد و بهمراه سواره نظام خود ، با شتاب رهسپار منطقه ای شد که نیروهای هندی در برابر ستون اعزامی از مسیر انباله صف آرائی کرده بودند شب هنگام ، زمانی که نادر به ستون خود در مسیر انباله رسید متوجه شد آن سپاه بزرگ هندی ، قصد درگیری و حمله به سپاه ایران را ندارد ، بلکه آنها در راهِ رفتن بسوی دشت کرنال و پیوستن به سپاه اصلی هند هستند و آن شب را در شاه فیروز (فیروز آباد فعلی در هند) اردو زده اند تا بامداد روز بعد راه خود را بسوی دشت کرنال دنبال کنند ، نادر دستور داد پنج هزار نفر از افراد زبده و سوار سپاه ایران بیدرنگ آماده حمله به هندیان باشند ، سواران خسته سپاه ، که خود را برای استراحت آماده می کردند بدستور نادر شبانه به سوی شاه فیروز (فیروز آباد) حرکت کردند و در سپیده دم روز بعد به سواران هندی رسیدند شمار سواران هندی دو برابر نیروهای ایران بود و شب گذشته نیز بخوبی استراحت کرده بودند و آماده و قبراق ، و با اعتماد به نفس کامل آماده نبرد شدند ، فرمانده سواران ایران به شیوه نادر رو به سربازان با فریادی بلند گفت ، این جنگ ، جنگ مرگ و زندگی و سربلندی و خواری است ، پس بکوشید تا جامه (لباس) ذلت نپوشید ، سواران هندی که صف های نخستین خود را تقویت کرده بودند جنگ سختی را آغاز کرده و بسوی سپاه ایران تاختند ، جنگ تن به تن و هراس انگیزی درگرفت ، هندیان براستی دلاورانه می جنگیدند ولی نبرد سواران خسته ایران به اندازه ای دلاورانه و دلیرانه بود که هندیان را به شگفتی وامیداشت بطور مثال هندیان مشاهده می کردند سرباز ایرانی که دست چپش بر اثر اصابت شمشیر به پوستی آویزان بود با دست دیگرش ، دست قطع شده خود را کنده و آنرا برداشته و با همان عضو قطع شده بی محابا به این و آن یورش می بَرَد ، اینگونه واکنش های احساسی و بظاهر دیوانه وار ، روحیه سربازان هندی را متزلزل می کرد ، آنها با خود می اندیشیدند چگونه است که این سرباز ایرانی ، بجای اینکه از درد ناله کند ، فریاد میزند ، بجای اینکه زمین گیر شود ، حمله می کند پهنه نبرد از سواران زخمی و کشته شده و فروافتاده از اسبان پوشیده شد ، بدستور سردار ایرانی ، جارچیان سپاه با زبان هندی فریاد می زدند ، بدا بحال شما ، فرمانده دلاور ما نادر ، هم اکنون در راه است و خیلی زود به ما می رسد ، به جان خود رحم کنید و تسلیم شوید مردان جنگی ایران در دل سرزمین بیگانه ، چنان پر توان و دلاورانه می جنگیدند که به افسانه بیشتر شبیه بود تا به حقیقت ، کم کم آثار شکست و درماندگی در میان سواران هندی رخ می نمود ، چون شمار کشته و زخمی های آنان چندین برابر ایرانیان بود ، آنها به هر دری می زدند به در بسته میخوردند لذا تصمیم گرفتند عقب نشینی کنند، در ابتدا آرام آرام و سپس مانند گله ای که گرگ در میانشان باشد با شتاب تمام عقب نشسته و سراسیمه ، پراکنده شده و گریختند سواران ایرانی که پس از راهپیمائی شبانه و آن درگیری طاقت فرسا ، خسته و کوفته بودند در خود ، توان تعقیب و دنبال کردن هندیان را ندیدند و در همان دشت پهناور و خون آلود ، اسب های خود را بستند و بجز عده محدودی نگهبان ، همگی به خوابی عمیق فرو رفتند دوستداران ولايت https://eitaa.cm/doostdaranvelayat