eitaa logo
مرکز قرآن و حدیث آستان مقدس قم
10.9هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
97 فایل
پایگاه رسمی"مرکز قرآن و حدیث" آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام Qhkarimeh.com کانال تخصصی قرائت فاطمی: @Qhqiraat کانال تخصصی حفظ فاطمی: @Qhhifz ارتباط با ادمین: @Quranharam مجازی برادران: @khademqh مجازی خواهران: @support_m حضوری: @support_hm
مشاهده در ایتا
دانلود
/بخش_اول از عزیز همراه خانم احمدی سلام حدودا ده،یازده‌ساله بودم که کلیپی از بچگی آقای محمدحسین طباطبایی دیدم که پدرشون ازشون سوالات قرآنی میپرسیدن و ایشون از حفظ همه رو جواب میدادن...این اولین جرقه‌ای بود که در ذهنم اتفاق افتاد که به سمت قرآن بیام،ولی چند روز و چند هفته گذشت و من فراموش کردم و دیگه بهش فکر نکردم،دوباره بعد از مدتی کلیپ نابغه‌ی قرآنی دیگه رو دیدم...این اتفاق تا ۱۸ سالگیم چند باری تکرار شد وهر دفعه خودمو با جملات منفی من نمیتونم و من کجا و حافظ قرآن کجا،سخته و نابغه‌ها با ما فرق میکنن و شرایط زندگی شون مثل ما نیست و.... خودمو میکشیدم کنار، و تو سن ۱۸ سالگیم که برادرم بر اثر حادثه‌ای تلخ از دنیا رفت،همه اعضای خانواده غمگین و افسرده شده بودیم، این ناراحتی و افسردگی برای من بیشتر بود،چون فاصله سنی منو برادرم کم بود وخیلی باهم صمیمی بودیم،خاطره‌ها داشتیم...این اتفاق باعث شده بود از خدا گله‌مند باشم و ازش فاصله بگیرم(تو این مدت که با خدا قهر بودم و ازش شاکی بودم که چرا بردارمو ازمون گرفته...خیلی احساس پوچی و بی کسی بیشتری سراغم اومد...و شب و روزم همه سیاه شده بود... کلی تفکرات منفی سراغم می اومد و امید به ادامه زندگی نداشتم...با اینکه با خدا قهر بودم و کلی ناراحت و شاکی بودم،بازم تو این حال بدی‌هام همش از خودش کمک میخواستم،میدونستم هیچ کسی جز خود خدا نمیتونه کمکم کنه ... ) حوصله‌ام سر رفته بود،گوشیمو گرفتم دستم که با فیلمی،رمانی،عکسی، مطلبی،سر خودمو گرم کنم. همینطور که داشتم تو گوشی چرخ میزدم يه اعلامیه‌ای حفظ دو ساله مجازی دیدم،و بدون هیچ تحقیق و بررسی ثبت نام کردم و کلاسها شروع شد و منی که هیچ آگاهی درباره‌ی حفظ نداشتم هر روز یه صفحه حفظ جدید انجام میدادم ولی به دلیل عدم کیفیت حفظم،مرور و ده درسمم، خیلی ضعیف بود و خیلی اذیت میشدم... چند ماه همینجوری ادامه دادم،(تو این مدت خیلی به قرآنم وابسته شده بودم و قرآن شده بود همه زندگیم، رفیقم بود تو اون روزای سختی که تنها بودم و باعث آرامشم بود...) خیلی خسته و کلافه شده بودم،رفتم تو زیر زمین خونمون قرآن مو بغلم گرفتم و با صدای بلند گریه میکردم و با خدا صحبت می‌کردم،میگفتم چرا وقتی نمیخواستی من حافظ بشم،منو تو این مسير قرار دادی که نه راه پیش دارم و نه راه برگشت... هیچ جوره دلم راضی نمیشد که کلاً حفظُ بزارم کنار... تو این مدت،هر وقت خسته میشدم و کم میوردم میرفتم و با خدا و اهلبیت (ع) و قرآن خلوت میکردم و ازشون کمک میخواستم حالاکه تو این مسیر قرار گرفتم،کمکم کنن تا به سرانجام برسونم... حفظ مجازی مو با همون کیفیت پایین ادامه دادم...تا اینکه یه رو روز با پدرم رفتیم حرم و بعد از زیارت،که داشتیم بر می‌گشتیم خونه و خیلی از حرم دور نشده بودیم،یه دفعه یادم اومد که حرم کلاس‌های حضوری حفظ داره ... لبخند رو لبم نشست،از پدرم اجازه گرفتم که برگردم حرم،با پدرم خداحافظی کردم و با خوشحالی و ذوق که همچین امیدی هم نداشتم موفق به ثبت نام بشم رفتم سمت شبستان نجمه خاتون و بعد از صحبت با مدیریت مرکز قرآن و حدیث،از من آزمون گرفتن و قبول شدم و حفظ ۲ ساله حضوری ثبت نام کردم... استادمون خانم حسینی بود،چند ماه با کلاس ایشون بودیم،من از اول حفظمو شروع کرده بودم،اما همچنان محفوظاتم ضعیف بود و خیلی ناراحت بودم،تو این چند ماه که حضوری حرم کلاس می اومدم تو مسیر رفت و برگشت همش غصه میخوردم و ناراحت بودم که چرا اینقد همه چی سخت و پیچیده‌اس و توسلاتم به خدا و اهلبیت و قرآن بی اثره،من خودم خیلی خسته شده بودم،و هیچ روزنه‌ی امیدی تو زندگیم نبود 😢 ولی استاد حسینی خیلی هوامو داشتن و کمکم کردن،و همش بهم امید و انگیزه میدادن،ایشون حتی خارج از تایم کلاس با من کار میکردن و ازم خارج از زمان تحویل میگرفتن... در حالی که هیچ وظیفه‌ای نداشتن نسبت به من و می‌تونستن کاملاً نسبت به من و محفوظاتم بی توجه باشن،و منو به حال خودم بزارن ... ولی این کارو نکردن،و هر موقع نا امید و خسته میشدم به من امید میدادن و تشویقم میکردن،بارها تو این مسیر زمین خوردم،ولی وقتی به حرفهای استاد حسینی فکر میکردم،دوباره بلند میشدم و ادامه میدادم...با راهنماییهای ایشون کلاسمو تغییر دادم و اومدم کلاس حفظ ۴ساله و دوباره از صفر شروع کردم ولی این بار با آگاهی پا پیش گذاشتم،و بلأخره برای بار سوم که تلاش خودمو کردم، اثرشو دیدم ...الحمدالله الان حدود ۲سال گذشته و حافظ ۱۳ جزء از کلام الله مجید هستم. شاید اگه استاد حسینی مربی من نبود،من حفظمو ادامه نمی‌دادم و الان احساس رضایت از زندگیم نداشتم... وقتو و عمرمُ برای چیزای بیهوده میزاشتم... 📤خاطره‌ی قشنگت رو برامون تو ایتا به آیدی:👈🏻@Quranharam ارسال کن 🆔@Qhkarimeh
/بخش_دوم این اتفاقات درس بزرگی بود برای من، و خیلی چیزا رو فهمیدم و یادگرفتم...،تو این۲سال خیلی اذیت شدم،طوری که شاید تو ۱۹ سال قبلم این همه اذیت نشدم ...ولی زندگی این ۲ سالمو خیلی دوست دارم تا اون ۱۹ سال،احساس میکنم تو اون۱۹ سال واقعاً زندگی نکردم و هیچ بهره‌ای از عمرم نبردم،در واقع من ۲ سال میشه که متولد شدم.و الان دیگه اون دختر تنهای غمگین و ناراحت و افسرده نیستم و دیگه از خدا گله ندارم و بیشتر از همیشه عاشق خدا هستم و از زندگی‌ام راضی م و زندگی مو دوست دارم 😊 قرآن شده برکت زندگی من و این برکت رو از خدا و دعای اهلبیت علیهم السلام و عنایت قرآن دارم ... و اگر نه منِ بنده سر پا تقصیر کجا و قرآن سراسر نور کجا ...🌺 قدر انسان‌های خوب،مثل استاد حسینی رو تو زندگی تون بدونید،اینا از طرف خدا اومدن،که حالتونو خوب کنن، و نگاه تونو به دنیا و آدما و اتفاقاتش تغییر بدن😉 استاد حسینی عزیزم خیلی خیلی ممنونم که کنارم بودین تو این مدت و کمکم کردین،دستتونو میبوسم 😘 ان‌شاءالله همیشه و همه جا حال دلتون خوب باشه 😊💐 📤خاطره‌ی قشنگت رو برامون تو ایتا به آیدی:👈🏻@Quranharam ارسال کن 🆔@Qhkarimeh