#خداحافظ_سالار ✋
#قسمت_سوم
سارا پرسید:«چرا ما باید بریم لبنان؟ بذارید بمونیم و کمکتون کنیم!» حسین بوسه ای از سر مهر پدری به پیشانی سارا زد و گفت:«اسلحه شما حنجره و قلم شماست.شما اومدین که حقیقت رو ببینید و سفیر این مردم ستم دیده بشید. من فکر میکنم ارزش این کار از دفاع از حرم کمتر نباشه.»
سارا با کاسه ای انار وارد اتاق شد،کاسه را جلوی حسین گذاشت و گفت:«بفرمایید،چون خیلی انار دوست دارید ، چندتایی مخصوص شما از ایران آوردیم.»
بوی مفرحی به مشامم رسید ، دقیق که شدم بوی گلاب بود ، گلابی که دخترها روی انار ریخته بودند تا حال پدر را جا بیاورد.
حسین بوی گلاب را توی بینی اش کشید و سبکبال گفت:« بوی ایران میده،بوی آرامش و امنیت، هیچ نعمتی بالاتر از امنیت نیست.الحمدالله الان مردم ایران با خیال راحت دور هم جمع میشن،میگن،می خندن خب گاهی هم مشکلاتی دارن ، اما در امانن!»...
نزدیک مرز لبنان که رسیدیم، ابوحاتم گذرنامه هایمان را به ماموران لبنانی داد و آن ها مهرشان کردند. برای عبور از مرز مشکلی نداشتیم. اما نمیدانستیم که مردم آواره سوری ،چگونه از این مرز عبور می کنند واصلا به اینجا می رسند یا نه؟
ای کاش می ماندیم و با تاول های پاهایشان،با چشمان اشک بارشان و دل های شکسته شان همراهی می کردیم.
هوای بیروت شرجی و گرم بود . به خانه برگشتیم و اولین شب ماه رمضان را بدون حسین و در هوایی دم کرده گذراندیم. از فردا، هم برای فراموش کردن سختی و غصه دوری از حسین و هم برای آشنایی با دیگر ایرانی های داخل ساختمان، یا همسایه ها میهمان ما میشدند یا ما میهمان آنها.به همین منوال تا ده روز بدون اینکه از ساختمانمان دور شویم، گذشت.
دقیقا روز دهم بود که ابوحاتم آمد و خبر خوش بازگشتمان به دمشق را داد.
سر سفره افطار در حالیکه شمع ها در نبود برق دور تا دور سفره بود
جرقه ثبت کردن خاطراتم در ذهنم خورد.
بعد از خداحافظی با حسین، زیر نور لرزان همان شمع ها دفتری آوردم و شروع کردم به نوشتن خاطرات چند روز گذشته...
ادامه دارد
🌺 این کتاب را به دوستاتون هم معرفی کنید
http://eitaa.com/joinchat/667680769C4c45357261
هدایت شده از کمیته خادمین شهدا استان یزد
17.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قسمت_سوم
●تهیه معجون سیب (آب سیب +عسل و گلاب)
برای بیماران کرونایی و کادر درمان بیمارستان ها.
● بخارپز کردن (کوره) سیب/پوره کردن/عسل و گلاب/بسته بندی و پرس
#شهرستان_یزد
#کمیته_خادمین_شهدای_استان_یزد