آن چيز را که چيز بود،چيزش کنيد:🧐 مسأله اي که پشت ِ بي سيم براي هر دو طرف روشن بود.
شَل و شولِتيـــــــم: مخلصتيــــم✋
حـديث ِ ننــه: پند و اندرز فرمانده راجــع به جبهــه🗣
خــاله کوکب: تـدارکات چي گردان👨🍳
خــلوت ِ عشاق: سنگــر کمين🤭
روحيـــه: کمپـوت ِ ميوه🥫🍐😋
ظلمـت ِ نَـفــسي: کباب🥓 و غــذاهاي لذيذ🍗😋
فانــوس ِ حـُسينيــــه: بچه هاي نماز شب خــوان🌟
مــومن ِ خــدا پنچر کــرده: جانباز، کسي که در عمليات به شـدت مجروح ميشد😧
ياماها دوگوش: قاطر هايي🐴 که در منـــاطق جنگي بودن
#طنز_جبهه😂🤣
#فرهنگ_و_اصطلاحات_جبهه😉
#طنز_جبهه
روزی سر کلاس آموزش مخابرات فرق
بی سیم «اسلسون» را با بی سيم «پی آر
سی» از بچهها پرسیدم.🙂
یکی از بسیجیهای نیشابوری دستش را
بلند کرد، گفت: « مو وَر گویم؟»
با خنده بهش گفتم: «وَر گو. »😄
گفت: «اسلسون اول بیق بیق مِنه، بعد
فیش فیش منه. ولی پی آر سی از همو
اول فیش فیش مِنه.»
کلاس آموزشی از صدای خنده بچهها
رفت رو هوا.😂
#طنز
یہ جا هسٺ:
شہید ابراهــیم هادے
پُست نگہبانےرو
زودتر ترڪ میڪنه👀
بعد فرمانده میگهـ 🤨
۳۰۰صلوات جریمتہ📿
یڪم فڪر میڪنه و میگه؛😌
برادرا بلند صلوات
همه صلوات میفرستن😁
برمیگرده و میگه بفرما از ۳۰۰تا هم بیشتر شد...😂
#طنز
#طنز_جبهه
#شهید_ابراهیم_هادی
🔸اردوگاه پر شده بود از خبرنگاران خارجے بچه ها مجبور بودند در حضور افسران👮عراقے مصاحبه کنند...
▪️میکروفون🎤را گرفتند جلوے یکے از رزمنده ها افسر 👮عراقے پرسید:
پسر جان اسمت چیه؟
▫️عباس
▪️اسم پدرت چیه:
▫️مش عباس
▪️اهل کجایے:
▫️بندر عباس
▪️کجا اسیر شدے:
▫️دشت عباس
▪️افسر👮 عراقے که فهمید پسر او را دست انداخته با لگد به ساق پایش کوبید و داد زد: دروغ میگے😡
▫️اسیر جوان در حالے که خنده اش گرفته بود گفت: نه به حضرت عباس😊 😄
#طنز
#طنز_جبهه
دوتا بچه بسیجی غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های میخندیدن
گفتم: این کیه؟
گفتن: عراقی
گفتـم: چطوری اسیرش کردید؟
مےخندیدند😆
گفتن: از شب عملیـات پنهان شده بود
تشنگی فشار آورده بود با لباس بچههای خودمون آمده بود ایستگاه صلواتی و شربت گرفته بود
پول داده بود!
اینجوری لو رفته بود..
و هنوز مےخندیدن😂
#طنز
#طنز_جبهه